******************************
**********************************************************
******************************
زندگینامه حضرت امام محمّد باقر ( ع )
******************************
**********************************************************
******************************
******************************
**********************************************************
******************************
امام محمد باقر (ع) در روز جمعه یا دوشنبه یا سه شنبه غره ماه رجب یا سوم ماه صفر سال 57 هجرى یا به روایتى دیگر سال 56 هجرى، در مدینه به دنیا آمد و در روز دوشنبه هفتم ذى حجه یا ربیع الاول و یا ربیع الاخر سال 114 هجرى، در همان شهر بدرود حیات گفت. بنابراین، آن حضرت 57 سال در این جهان زیست. از این مدت چهار سال با جدش امام حسین (ع) و پس از وى 35 سال با پدرش زندگى کرد و هیجده سال بقیه عمرش را به تنهایى به سر برد. بنابر روایتى که در کافى از قول امام صادق (ع) نقل شده است، وى 19 سال و دو ماه بیش از پدرش زیسته است و در همین دوران، مامتشیعیان را عهدهدار بوده است. امام باقر (ع) در مدت امامتخود چند صباحى از خلافت ولید بن عبد الملک و نیز خلافتسلیمان بن عبد الملک و عمر بن عبد العزیز و یزید بن عبد الملک را درک کرد و سرانجام در روزگار خلافت هشام بن عبد الملک وفات یافت. در کتاب اعلام الورى نیز همین قول آمده که با آنچه بعدا خواهیم گفت، صحیح مىنماید. ابن شهر آشوب در مناقب نوشته است:
آن حضرت در سال 114 هجرى، در سن 57 سالگى زندگى را به درود گفته که از این مدت سه یا چهار سال را در جوار جد بزرگوارش امام حسین (ع) و 34 سال و ده ماه یا 39 سال با پدرش و 19 یا مطابق قول دیگر 18 سال پس از پدرش زیسته است که همین مدت دوره امامت آن حضرت محسوب مىشود. امام باقر (ع) در طول سالهایى که مامتشیعیان را عهدهدار بود، دوران خلافت ولید بن یزید و سلیمان و عمر بن عبد العزیز و یزید بن عبد الملک و برادرش، هشام، و ولید بن یزید و برادرش. ابراهیم، را درک کرد و در اوایل خلافت ابراهیم، رحلتیافت. ابو جعفر بن بابویه گوید که ابراهیم بن ولید بن یزید، امام باقر (ع) را مسموم ساخت. در دو نسخهاى که از این کتاب در دسترس بود همین مطلب به چشم مىخورد. ولى در این گفته از جانب ابن شهر آشوب یا نساخ و یا هر دو سهوى رخ داده که از دید آگاهان پوشیده نیست. چون در میان خلفاى یاد شده تنها یک تن به نام ولید بن یزید وجود داشته و این همان کسى است که نامش در آخر عبارت ذکر شده. و نام درست کسى که در آغاز وایتبه او اشاره شده ولید بن عبد الملک است که ولید بن یزید الخ نام، درست آن ولید بن یزید بن عبد الملک و یزید بن ولید بن عبد الملک و ابراهیم و برادرش مىباشد. علاوه بر این هشام در سال 125 هجرى، وفات یافت و پس از او ابراهیم به خلافت رسید که او هم در سال 127 هجرى، کشته شد و اگر امام باقر (ع) در سال 114 هجرى، وفات یافته باشد، چنان که ابن شهر آشوب نیز همین سخن را مىگوید، مىتوان به آسانى پى برد که وفات آن حضرت در زمان خلافت هشام روى داده است نه ابراهیم.
در کتاب کشف الغمة آمده است: محمد بن عمرو مىگوید، بنابر روایتى که در دست ما است آن حضرت در سال 117 هجرى، وفات یافت و دیگران تاریخ رحلت آن حضرت را در سال 118 هجرى، ذکر کردهاند.
امام باقر (ع) در قبرستان بقیع و در کنار آرامگاه على بن حسین، پدرش، و حسن بن على عموى بزرگوارش، به خاک سپرده شده است.
مادر آن حضرت
مادر آن حضرت، فاطمه دختر حسن بن على بود که با کنیه ام عبد الله و بنابر قول دیگر، ام الحسن خوانده شده است. بنابراین امام باقر (ع) از سلاله پدر و مادرى هاشمى علوى و فاطمى به شمار مىآید. بدین جهت او نخستین کسى است که از نسل امام حسن (ع) و امام حسین (ع) به دنیا آمده است.
کنیه آن حضرت
کنیه وى را بعضى ابو جعفر و برخى ابو جعفر اول خواندهاند.
لقب امام
آن حضرت القاب بسیارى داشت که از آن میان لقب«باقر یا باقر العلم»از همه مشهورتر است.
چرا آن حضرت را باقر لقب داده بودند؟
در فصول المهمة آمده است: آن حضرت را بدین لقب مىخواندند زیرا علوم را مىشکافت و باز مىکرد. در صحاح آمده است: «تبقر، یعنى توسع در علم». و در قاموس گفته شده است: محمد بن على بن حسین را باقر مىخواندند چون در علم تبحر داشت. در لسان العرب نیز ذکر شده است: آن حضرت را باقر مىخواندند چرا که علم را مىشکافت و به اصل آن پى مىبرد و فروع علم را از آن استنباط مىکرد و دامنه علوم را مىشکافت و وسعت مىداد. ابن حجر در صواعق مىنویسد: «او را باقر مىخواندند و این کلمه از«بقر الارض»اخذ شده است، یعنى آنکه زمین را مىشکافد و مکنونات آن را آشکار مىکند. زیرا او نیز گنجینههاى نهانى معارف و حقایق احکام و حکمتها و لطایف را که جز از دید کوته نظران و ناپاکان پنهان نبود، آشکار مىکرد. »از این رو درباره وى گفته مىشد که آن حضرت شکافنده علم و جامع آن و نیز آشکار کننده و بالا برنده علم و دانش است. در تذکرة الخواص نیز آمده است: او را باقر لقب داده بودند زیرا در اثر سجدههاى فراوان، پیشانىاش شکاف برداشته بود. برخى هم گویند چون آن حضرت از دانش بسیار برخوردار بود او را باقر مىخواندند. آنگاه به نقل سخن جوهرى در صحاح مىپردازد.
شیخ صدوق در علل الشرایع به نقل از عمرو بن شمر آورده است: از حابر جعفى پرسیدم چرا به امام پنجم، باقر مىگفتند؟گفت: «چون علم را مىشکافت و اسرار آن را آشکار مىکرد». در مناقب ابن شهر آشوب نوشته شده است: گفتهاند براى هیچ یک از فرزندان حسن و حسین (ع) این اندازه از علوم، از قبیل تفسیر و کلام و فتوا و احکام و حلال و حرام فراهم نشد که براى امام باقر (ع(محمد بن مسلم نقل کرده است که از آن حضرت سى هزار حدیث پرسش کردم.
نقش انگشترى امام باقر (ع(
شیخ صدوق در کتابهاى عیون اخبار الرضا و امالى از قول امام رضا (ع) نقل کرده است که فرمود: «نقش انگشترى امام حسین (ع) «ان الله بالغ امره»بود و على بن حسین (ع) انگشترى پدر خود را به دست مىکرد. محمد بن على نیز همان انگشترى امام حسین (ع) را خاتم قرار مىداد. اما در فصول المهمه آمده است که نقش انگشترى آن حضرت«رب لا تذرنى فردا بود»نویسنده این کتاب[فصول المهمه]همچنین اضافه کرده است: ثعلبى در تفسیر خود نوشته استبر روى انگشترى امام باقر (ع) این کلمات نقش بسته بود:
ظنى بالله حسن
و بالنبى الموتمن
و بالوصى ذى المنن
و بالحسین و الحسن »
شیخ صدوق نیز مانند این روایت را در کتاب عیون اخبار الرضا از پدرش از امام صادق (ع) نقل کرده است. شیخ طوسى در تهذیب از امام صادق (ع) نقل کرده است که فرمود: نقش انگشترى پدرم این عبارت بود: «العزة لله جمیعا». در کتاب حلیة الاولیا نیز از امام صادق (ع) روایتشده که فرمود: نقش انگشترى پدرم«القوة لله جمیعا»بود. در کتاب کافى از یونس بن ظبیان و حفض بن غیاث نقل شده است که بر روى انگشترى ابو جعفر محمد بن على (ع) که بهترین کس از سلاله آل محمد (ص) بود، عبارت«العزة لله»نقش بسته بود. در کتاب مکارم الاخلاق از کتاب العباس از امام صادق (ع) روایتشده که فرمود: «نقش انگشترى ابو جعفر (باقر (ع) ) «العزة لله»بود»البته بعید نیست که آن حضرت چندین انگشترى داشته که بر روى هر یک عبارتى متفاوت از دیگرى حک شده بوده است.
شاعر آن حضرت، کثیر عزه و کمیت و برادرش ورد، و سید حمیرى بودهاند. دربان آن حضرت نیز جابر جعفى نام داشته است.
خلفاى معاصر با امام باقر (ع)
در زمان امام باقر (ع) ولید بن عبد الملک و سلیمان بن عبد الملک و عمر بن عبد العزیز و یزید بن عبد الملک و هشام بن عبد الملک خلافت داشتهاند. برخى هم نامهاى ولید بن یزید بن عبد الملک و یزید بن ولید بن عبد الملک و ابراهیم بن ولید بن عبد الملک را بر تعداد فوق افزودهاند.
فرزندان امام باقر (ع)
شیخ مفید در ارشاد مىنویسد: امام باقر (ع) هفت فرزند داشت. ابو عبد الله جعفر بن محمد، [فرزند بزرگ ایشان]، کنیه امام باقر (ع) را به همین علت ابو جعفر مىگفتند. فرزند دیگرش عبد الله نام داشت که مادر این دو ام فروه، دختر قاسم بن محمد بن ابو بکر بود. دو فرزند دیگر آن حضرت ابراهیم و عبید الله نام داشتند که از مادرى به نام ام حکیم، دختر اسد بن مغیره ثقفى زاده شدند. از این دو پسر نسلى به وجود نیامده. على و زینب دو فرزند دیگر آن حضرت بودند که از مادرى کنیز به دنیا آمدهاند. ام سلمه هم فرزند دیگر امام بود که او هم از مادرى کنیز متولد شده بود. برخى گفتهاند: زینب همان ام سلمه بوده است. در کتاب اعلام الورى نیز همین قول آمده است. ابن شهر آشوب در کتاب مناقب، اولاد امام باقر (ع) ، را هفت تن دانسته و آنها را مانند شیخ مفید برشمرده است مگر با این تفاوت که عبد الله افطح را نیز جزو فرزندان امام باقر (ع) محسوب کرده و گفته است: به جز فرزندان امام صادق (ع) ، اولاد امام باقر (ع) همگى از دنیا رفتند و نسلى از پس خود به یادگار نگذاشتند.
******************************
**********************************************************
******************************
ابو جعفر محمد بن على بن حسین بن على بن ابى طالب (ع) پنجمین امام از اهل بیت طاهرین صلوات الله علیهم
تولد، وفات، طول عمر و مدفن آن حضرت (ع)
امام محمد باقر (ع) در روز جمعه یا دوشنبه یا سه شنبه غره ماه رجب یا سوم ماه صفر سال 57 هجرى یا به روایتى دیگر سال 56 هجرى، در مدینه به دنیا آمد و در روز دوشنبه هفتم ذى حجه یا ربیع الاول و یا ربیع الاخر سال 114 هجرى، در همان شهر بدرود حیات گفت.بنابراین، آن حضرت 57 سال در این جهان زیست.از این مدت چهار سال با جدش امام حسین (ع) و پس از وى 35 سال با پدرش زندگى کرد و هیجده سال بقیه عمرش را به تنهایى به سر برد.بنابر روایتى که در کافى از قول امام صادق (ع) نقل شده است، وى 19 سال و دو ماه بیش از پدرش زیسته است و در همین دوران، امامت شیعیان را عهدهدار بوده است.امام باقر (ع) در مدت امامت خود چند صباحى از خلافت ولید بن عبد الملک و نیز خلافت سلیمان بن عبد الملک و عمر بن عبد العزیز و یزید بن عبد الملک را درک کرد و سرانجام در روزگار خلافت هشام بن عبد الملک وفات یافت.در کتاب اعلام الورى نیز همین قول آمده که با آنچه بعدا خواهیم گفت، صحیح مىنماید.ابن شهر آشوب در مناقب نوشته است:
آن حضرت در سال 114 هجرى، در سن 57 سالگى زندگى را به درود گفته که از این مدت سه یا چهار سال را در جوار جد بزرگوارش امام حسین (ع) و 34 سال و ده ماه یا 39 سال با پدرش و 19 یا مطابق قول دیگر 18 سال پس از پدرش زیسته است که همین مدت دوره امامت آن حضرت محسوب مىشود.امام باقر (ع) در طول سالهایى که امامت شیعیان را عهدهدار بود، دوران خلافت ولید بن یزید و سلیمان و عمر بن عبد العزیز و یزید بن عبد الملک و برادرش، هشام، و ولید بن یزید و برادرش.ابراهیم، را درک کرد و در اوایل خلافت ابراهیم، رحلت یافت.ابو جعفر بن بابویه گوید که ابراهیم بن ولید بن یزید، امام باقر (ع) را مسموم ساخت.در دو نسخهاى که از این کتاب در دسترس بود همین مطلب به چشم مىخورد.ولى در این گفته از جانب ابن شهر آشوب یا نساخ و یا هر دو سهوى رخ داده که از دید آگاهان پوشیده نیست.چون در میان خلفاى یاد شده تنها یک تن به نام ولید بن یزید وجود داشته و این همان کسى است که نامش در آخر عبارت ذکر شده.و نام درست کسى که در آغاز روایت به او اشاره شده ولید بن عبد الملک است که ولید بن یزید الخ نام، درست آن ولید بن یزید بن عبد الملک و یزید بن ولید بن عبد الملک و ابراهیم و برادرش مىباشد.علاوه بر این هشام در سال 125 هجرى، وفات یافت و پس از او ابراهیم به خلافت رسید که او هم در سال 127 هجرى، کشته شد و اگر امام باقر (ع) در سال 114 هجرى، وفات یافته باشد، چنان که ابن شهر آشوب نیز همین سخن را مىگوید، مىتوان به آسانى پى برد که وفات آن حضرت در زمان خلافت هشام روى داده است نه ابراهیم .
در کتاب کشف الغمة آمده است: محمد بن عمرو مىگوید، بنابر روایتى که در دست ما است آن حضرت در سال 117 هجرى، وفات یافت و دیگران تاریخ رحلت آن حضرت را در سال 118 هجرى، ذکر کردهاند.
امام باقر (ع) در قبرستان بقیع و در کنار آرامگاه على بن حسین، پدرش، و حسن بن على عموى بزرگوارش، به خاک سپرده شده است.
******************************
**********************************************************
******************************
نمایى از زندگانى امام محمد باقر (ع)
ابو جعفر، امام محمد باقر (ع) پنجمین آفتابى است که بر افق امامت، جاودانه درخشید.زندگیش سراسر دانش و ارزش بود، از این رو باقر العلوم نامیده شد، یعنى شکافنده دشواریهاى دانش و گشاینده پیچیدگیهاى معرفت.
خصلت آفتاب است که هماره گام بر فرق ظلمت مىنهد و در لحظههاى تاریک، بر افق زمان مىروید تا ارزشهاى مهجور و نهان شده در سیاهى جهل و جور را، دوباره جان بخشد و آشکار سازد.
او نیز در عصر حاکمیت جور و تشتت اندیشههاى دینى امت اسلام، تولد یافت تا پیام آور معرفت و احیاگر اسلام ناب محمدى (ص) باشد.
ولادت
حضرت ابو جعفر، باقر العلوم، در شهر مدینه تولد یافت.و بر اساس نظریه بیشتر مورخان و کتابهاى روایى، تولد آن گرامى در سال 57 هجرى بوده است این نقل، با روایاتى که نشان مىدهد امام باقر (ع) به هنگام شهادت جد خویش ـ حسین بن على (ع) ـ در سرزمین طف حضور داشته و سه سال از عمرش مىگذشته است هماهنگى دارد.
در روز و ماه ولادت آن حضرت نیز نقلهاى مختلفى یاد شده است:
الف ـ سوم صفر 57 هجرى
ب ـ پنجم صفر 57 هجرى
ج ـ جمعه اول رجب 57 هجرى
د ـ دوشنبه یا سه شنبه اول رجب 57 هجرى
بیشتر محققان با ترجیح نظریه نخست، یعنى سوم صفر آن را پذیرفتهاند.
تبار والاى امام باقر (ع)
امام محمد باقر (ع) از جانب پدر و نیز مادر، به شجره پاکیزه نبوت منتهى مىگردد.
او نخستین مولودى است که در خاندان علویان از التقاى دو بحر امامت (نسل حسن بن على و حسین بن على علیهما سلام) تولد یافت:
پدر: على بن الحسین، زین العابدین (ع) .مادر: ام عبد الله، فاطمه، دختر امام حسن مجتبى (ع)
مادر گرامى امام باقر (ع) نخستین علویهاى است که افتخار یافت فرزندى علوى به دنیا آورد . (9) براى وى کنیههایى چون ام الحسن و ام عبده آوردهاند، اما مشهورترین آنها، همان ام عبد الله است.
در پاکى و صداقت، چنان نمونه بود که صدیقهاش لقب دادند.
امام باقر (ع) مادر بزرگوار خویش را چنین توصیف کرده است:
« روزى مادرم کنار دیوارى نشسته بود، ناگهان دیوار ریزش کرد و در معرض ویرانى قرار گرفت، مادرم دست بر سینه دیوار نهاد و گفت، به حق مصطفى (ص) سوگند، اجازه فروریختن ندارى.دیوار بر جاى ماند تا مادرم از آن جا دور شد.سپس دیوار فرو ریخت.
نام و کنیه
نام آن حضرت محمد است.این نامى است که رسول خدا (ص) از دیر زمان براى وى برگزیده بود .
جابر بن عبد الله انصارى یار دیرین پیامبر (ص) افتخار دارد که سلام رسول خدا را به امام باقر (ع) ابلاغ کرده است.از بیان او ـ که بتفصیل خواهد آمد ـ استفاده مىشود که نامگذارى امام باقر (ع) به وسیله پیامبر اکرم ( ص( صورت گرفته است.کنیه آن گرامى ابو جعفر است و جز این کنیهاى براى وى نقل نکردهاند.
القاب
براى امام باقر (ع) این القاب یاد شده است:
1 ـ باقر.
این لقب مشهورترین القاب آن حضرت بشمار مىآید و بیشتر منابع بدان تصریح کردهاند.
در بیان فلسفه تعیین این لقب براى وى، آمده است:
ـ شکافنده معضلات علم و گشاینده پیچیدگیهاى دانش بود.
ـ به دلیل گستردگى معارف و اطلاعاتى که در اختیار داشت، باقر نامیده شد.
ـ بدان جهت که در نتیجه سجدههاى بسیار، پیشانیش فراخ گشته بود.
ـ احکام را از متن قوانین کلى، استنباط و استخراج مىکرد.
2 ـ شاکر
3 ـ هادى
4 ـ امین ـ شبیه، به جهت شباهت آن حضرت به رسول خدا (ص)
همسران
در منابع تاریخى، براى امام باقر (ع) دو همسر و دو «ام ولد» (20) نام بردهاند.
همسران عبارتند از:
1 ـ ام فروة دختر قاسم بن محمد بن ابى بکر.
او هر چند از نسل ابو بکر بود، اما همانند پدرش قاسم بن محمد حق امامان را مى شناخت و اهل ولایت معصومین (ع) بود، چنان که در روایتى از امام رضا )ع) آمده است که روزى نام قاسم بن محمد نزد آن حضرت برده شد، امام فرمود: او به ولایت و امامت اعتقاد داشت.
2 ـ ام حکیم دختر اسید بن مغیره ثقفى.
فرزندان
براى امام باقر (ع) هفت فرزند یاد کردهاند، پنج پسر و دو دختر.
1 ـ جعفر بن محمد الصادق (ع)
وى مشهورترین، ارجمندترین و با فضیلت ترین فرزند امام باقر (ع) مىباشد که از ام فروة زاده شد و نسل امامت از طریق او استمرار یافت.
2 ـ عبد الله بن محمد.او یگانه برادر امام صادق (ع) بشمار مىآید که هم از ناحیه پدر و هم از ناحیه مادر با آن حضرت متحد است.مورخان وى را صاحب فضل و صلاح دانستهاند و متذکر شدهاند که فردى از بنى امیه به او سم خورانید و او را به شهادت رساند.
3 ـ ابراهیم بن محمد، از ام حکیم.
4 ـ عبید الله بن محمد، از ام حکیم.
5 ـ على بن محمد.
6 ـ زینب بنت محمد، این دو (یعنى زینب و على) از یک مادرند که ام ولد بوده است.
7 ـ ام سلمه، مادر وى را نیز ام ولد دانستهاند.
برخى از منابع، تنها شش فرزند براى امام باقر (ع) نام بردهاند و بر این باورند که امام باقر فرزندى به نام عبید الله نداشته است.
گروهى دیگر گفته اند: امام باقر (ع) دو دختر نداشته است، بلکه زینب و ام سلمه در حقیقت دو نام براى یک دختر است.
******************************
**********************************************************
******************************
ابن شهر آشوب در مناقب مىنویسد: امام باقر (ع) میانه بالا و چهارشانه بود. چهرهاى نورانى و مویى مجعد و سیمایى گندمگون داشت. خال سیاهى بر روى گونه و خال سرخى بر بدنش دیده مىشد. میان باریک و صدایش خوش آهنگ بود.
در فصول المهمة آمده است که آن حضرت گندمگون و بهنجار بود.
******************************
**********************************************************
******************************
زندگى امام، آینه تمام نماى زندگى شرافتمندانه انسانهاى موحد و متعالى است.یکى از بارزترین ویژگیهاى امام جامعیت اوست.
توجه به علم، او را از اخلاق و فضایل روحى غافل نمىسازد و روى آورى به معنویات و عبادت و بندگى، وى را از پرداختن به زندگى مادى و روابط اجتماعى و اصلاح جامعه باز نمىدارد .
در حالى که انسانهاى معمولى، در بیشتر زمینهها گرفتار افراط و تفریط مىشوند، اگر به زهد و عبادت بپردازند، به عزلت و گوشهنشینى کشیده مىشوند و اگر به کار و تلاش رو آورند، از انجام بایسته وظایف عبادى و معنوى، دور مىمانند!
کار و تلاش در اوج زهد و تقوا
انسانهاى کم ظرفیت و کوتهاندیش، گمان مىکنند که لازمه زهد و تقوا، این است که خرقهاى پشمینه بر دوش افکنده و زاویه خلوتى را انتخاب کنند و روى از خلق بگردانند تا به خدا نزدیک شوند!
اینان گمان مىکنند که تلاش براى تأمین معاش و کسب روزى، مخالف زهد و توکل است، و وظیفه انسان فقط ذکر گفتن و پرداختن به نماز و روزه مىباشد و روزى از هر جا که باشد مىرسد ! ولى برنامه امامان (ع)، و از جمله امام باقر (ع) غیر از این بوده است.آنان، در اوج زهد و تقوا و در نهایت عبادت و بندگى خدا، اهل کار و تلاش بودهاند، و از این که دیگران روزى آنها را تأمین کنند و خرج زندگى ایشان را بپردازند، بشدت بیزار بودهاند.
محمد بن منکدر یکى از زهاد معروف عصر امام باقر (ع) است که همانند طاووس یمانى و ابراهیم بن ادهم و عدهاى دیگر، داراى گرایشهاى صوفیانه بوده است.او خود نقل مىکند:
در یکى از روزهاى گرم تابستان، از مدینه به سمت یکى از نواحى آن، خارج شدم، ناگاه در آن هواى گرم، محمد بن على (ع) را ملاقات کردم که با بدنى فربه و با کمک دو نفر از خدمتکارانش مشغول کار و رسیدگى به امور زندگى است.با خود گفتم: بزرگى از بزرگان قریش، در چنین ساعت گرم و طاقت فرسا و با چنین وضعیت جسمى، به فکر دنیا است! به خدا سوگند، باید پیش رفته و او را موعظه کنم.
به آن حضرت نزدیک شدم و سلام کردم.
او نفس زنان و عرق ریزان، سلامم را پاسخ گفت.
فرصت را غنیمت شمرده، به او گفتم:
خداوند، کارهایت را سامان دهد! چرا بزرگى چون شما در چنین شرایطى به فکر دنیا و طلب مال باشد! براستى اگر مرگ در چنین حالتى به سراغ شما بیاید، چه خواهید کرد!
امام باقر (ع)، دست از دست خدمتکاران برگرفت و ایستاد و فرمود:
به خدا سوگند، اگر در چنین حالتى مرگ به سراغم آید، بحق در حالت اطاعت از خداوند، به سراغم آمده است.این تلاش من خود اطاعت از خداست، زیرا با همین کارهاست که خود را از تو و دیگر مردم بىنیاز مىسازم (تا دست حاجت و تمنا به کسى دراز نکنم) .
من زمانى از خدا بیمناک هستم که هنگام معصیت و نافرمانى خدا، مرگم فرا رسد!
محمد بن منکدر مىگوید:
پس از شنیدن این سخنان، به آن حضرت عرض کردم: خداى رحمتت کند، منمىخواستم شما را موعظه کنم، اما شما مرا راهنمایى کردید.
حضور سازنده و مؤثر در جامعه
امام باقر (ع) با این که توجه به استغناى نفس و لزوم تلاش براى کسب معاش داشت و عملا در این راستا گام مىنهاد، اما هرگز زندگى خود را وقف تأمین معاش نکرده بود، بلکه همت اصلى آن حضرت، حضور سازنده و مؤثر در جامعه بود.
این درست است که نباید براى تأمین زندگى، سربار دیگران بود، ولى این نکته را نیز باید در نظر داشت که هدف اصلى و عالى زندگى، دستیابى به رفاه، و ثروت نیست و نباید در طریق تلاشهاى دنیوى، از ارزشهاى اصیل زندگى غافل بود.
امام باقر (ع) در روزگار خود، بزرگترین تأثیر علمى و عملى را براى جامعه خویش داشت.
حضور در مجامع علمى و تأسیس جلسات فرهنگى، یکى از بهترین و ارزندهترین نوع حضور در جامعه و خدمت به اجتماع مسلمانان بوده و هست، زیرا هر گونه تکامل اجتماعى در ابعاد اخلاقى و معنوى و اقتصادى و...منوط به تکامل فکرى و فرهنگى است.
براى تبیین نقش حیاتى امام باقر (ع) در جامعه اسلامى، یاد همین نکته کافى است که:
جمع عالمان بر این عقیده اتفاق دارند که فقیهترین مردم در آغاز سلسله فقیهان شش نفرند و آن شش نفر از اصحاب و شاگردان امام باقر (ع) و امام صادق(ع) بشمار مىآیند. و سخن حسن بن على الوشاء (3) که از معاصران امام رضا (ع) مىباشد، خود گواهى روشن بر مدعاى ماست که مىگوید: نهصد شیخ و بزرگ راوى حدیث را در مسجد کوفه مشغول تدریس یافتم که همگى از امام صادق (ع) و امام باقر (ع) نقل حدیث مىکردند.
محققان بر این عقیدهاند که امام باقر (ع) و امام صادق (ع) در حقیقت بنیانگذار دانشگاه اهل البیت هستند که حدود شش هزار رساله علمى از فارغ التحصیلان آن به ثبت رسیده است .
اصول اربعمائه همان رسالههاى چهار صد گانهاى است که در میان محدثان شیعه، به عنوان کتب اصول شناخته مىشود و از جمله آن شش هزار رساله به شمار مىآید، و چه بسا بیشتر محتویات کتب چهارگانه شیعه (کافى، من لا یحضره الفقیه، تهذیب و استبصار) از همین رسالههاى اربعمائه گرفته شده باشد.
مرجعیت و پاسخگویى به پرسشهاى مردم
ابو بصیر مىگوید: امام باقر (ع) در مسجد الحرام نشسته بود و گروه زیادى از دوستدارانش برگرد او حلقه زده بودند.در این هنگام طاووس یمانى به همراه گروهى به من نزدیک شد و پرسید: آن مردم در اطراف چه کسى حلقه زدهاند؟
گفتم: محمد بن على بن الحسین (باقر العلوم علیه السلام) است که نشسته و مردم دور او گرد آمدهاند.
طاووس یمانى گفت: من نیز به او کار داشتم.آنگاه پیش رفت، سلام کرد و نشست و گفت: آیا اجازه مىدهید مطالبى را از شما بپرسم؟
امام باقر (ع) فرمود: آرى بپرس! (6) طاووس یمانى سؤالهایش را مطرح کرد و امام (ع) به او پاسخ بایسته را ارائه داد.ابو حمزه ثمالى نیز مىگوید: در مسجد رسول خدا نشسته بودم که مردى پیش آمد، سلام کرد و گفت: تو کیستى؟
به او گفتم: مردى از اهل کوفهام.چه مىخواهى و در جستجوى چه هستى؟
مرد گفت: آیا ابو جعفر، محمد بن على (ع) را مىشناسى؟
گفتم: بلى، به آن گرامى چه کار و حاجتى دارى؟
گفت: چهل مسأله آماده کردهام تا از وى سؤال کنم و آن چه حق بود بپذیرم.
ابو حمزه مىگوید: از آن مرد پرسیدم، آیا تو فرق بین حق و باطل را مىدانى؟
مرد گفت: آرى...
در این هنگام امام باقر (ع) وارد شد در حالى که گروهى از اهل خراسان و مردم دیگر در اطراف وى بودند و مسایل حج را از آن حضرت مىپرسیدند.
آن مرد نیز نزدیک امام نشست و مطالب خود را با آن حضرت در میان گذاشت و جواب لازم را دریافت داشت.
این نمونهها و موارد دیگر، بروشنى مىنمایاند که امام باقر (ع) چگونه مورد رجوع مردم بوده و به نیازهاى مختلف آنان رسیدگى مىکرده است.
رسیدگى به محرومان
درباره امام باقر (ع) گفتهاند: هرگز شنیده نشد که نیازمندى نیازش را به آن حضرت اظهار داشته و با پاسخ منفى، مواجه شده باشد.
امام باقر (ع) همواره توصیه مىکرد که وقتى نیازمندان به شما رو مىآورند و یا شما مىخواهید آنان را صدا بزنید، بهترین نامها و عناوین را درباره آنان به کارگیرید و با عناوین و اوصاف زشت و بى ارزش و با بى احترامى با ایشان برخورد نکنید)
امام صادق (ع) مىفرماید: پدرم با این که از نظر امکانات مالى، نسبت به سایر خویشاوندان، در سطح پایینترى قرار داشت و مخارج زندگى وى، سنگینتر از بقیه بود، هر جمعه به نیازمندان انفاق مىکرد و مىفرمود: انفاق در روز جمعه، داراى ارجى فزونتر است، چنان که روز جمعه، خود بر سایر روزها برترى دارد.
و نیز این سخن را هم امام صادق (ع) فرموده است:
در یکى از روزها به حضور پدرم رسیدم در حالى که میان نیازمندان مدینه، هشت هزار دینار، تقسیم کرده و یازده برده را آزاد ساخته بود.
سخاوت و مروت نسبت به دوستان
عمرو بن دینار و عبد الله بن عبید مىگویند: ما هرگز به ملاقات امام باقر (ع) نرفتیم، مگر این که به وسیله هدایا و پوشاک و امکانات مالى، از ما استقبال و پذیرایى کرده، مىفرمود : اینها را از قبل براى شما تدارک دیده بودم.
ظاهرا منظور امام از بیان جمله اخیر این بوده است که دوستان و میهمانانش احساس شرم و نگرانى نکنند و گمان نبرند که با دریافت آن هدایا و امکانات، بر زندگى شخصى امام باقر (ع) کم و کاستى را تحمیل کردهاند.سلمى یکى از خدمتکاران خانه امام باقر (ع) است.او مىگوید:
برخى از دوستان و آشنایان امام باقر (ع) به میهمانى آن حضرت مىآمدند و از نزد وى بیرون نمىشدند، مگر این که بهترین غذاها را تناول کرده و چه بسا گاهى لباس و پول از آن گرامى دریافت مىکردند.
سلمى مىگوید: گاهى من با امام در این باره سخن مىگفتم که خرج خانواده
شما، خود سنگین است و از نظر در آمد وضع متوسطى دارید (بهتر این است که در پذیرایى از دوستان و مهمانان با احتیاط بیشترى رفتار کنید!) اما امام مىفرمود: اى سلمى! نیکى دنیا، رسیدگى به برادران و دوستان و آشنایان است، و گاهى حضرت پانصد و تا هزار درهم هدیه مىداد .
اسود بن کثیر مىگوید: تهیدست شدم و دوستانم به من رسیدگى نکردند.نزد امام باقر (ع) رفتم و از نیازمندى خود و جفاى برادران شکوه کردم، آن حضرت فرمود:
بد برادرى است آن برادرى که به هنگام ثروت و توانمندى، حالت را بپرسد و تو را در نظر داشته باشد، ولى زمانى که تهیدست و نیازمند شدى، از تو ببرد و به سراغت نیاید! سپس امام به خدمتکارش دستور داد تا هفتصد درهم نزد من گذارد، و فرمود: این مقدار را خرج کن و هر گاه تمام شد و نیاز داشتى باز مرا از حال خود با خبر ساز. (13)
شکیبایى و بردبارى در روابط اجتماعى
شرط اصلى حضور سازنده و مفید در جامعه، برخوردارى فرد از صبر و شکیبایى است.این ویژگى به عالیترین شکل آن در زندگى امام باقر (ع) مشهود است.
براى نمایاندن این ویژگى ارزشمند در زندگى آن حضرت نقل این حدیث کافى است که:
مردى غیر مسلمان (نصرانى) در یکى از روزها با امام باقر (ع) روبرو شد.آن مرد به دلیلى نامشخص نسبت به آن حضرت، کینه داشت، از این رو دهان به بدگویى گشود و با تغییر اندکى در اسم امام باقر (ع) گفت:
تو بقر (گاو) هستى!
امام بدون این که خشمناک شود و عکس العمل شدیدى نشان دهد، با آرامش خاصى فرمود: من باقرم .
مرد نصرانى که از سخن قبل به مقصود نرسیده بود و احساس مىکرد نتوانسته است امام را به خشم وادارد، گفت:
تو فرزند زنى آشپز هستى!
امام فرمود: این حرفه او بوده است (و ننگ و عارى براى او نخواهد بود)
مرد نصرانى، پا فراتر نهاد و با گستاخى هر چه تمامتر گفت:
تو فرزند زنى سیاه چرده و زنگى و...هستى!
امام (ع) فرمود: اگر تو راست مىگویى و مادرم آن گونه که تو توصیف مىکنى بوده است، پس از خداوند مىخواهم او را بیامرزد، و اگر ادعاهاى تو دروغ و بى اساس است، از خداوند مىخواهم که تو را بیامرزد!
در این لحظه، مرد نصرانى که شاهد حلم و بردبارى اعجاب انگیز امام باقر (ع) بود و مشاهده کرد که این شخصیت اصیل و پر نفوذ، علیرغم پایگاه عظیم اجتماعى و علمى خود که صدها شاگرد از درس او بهره مىگیرند و در میان قریش و بنى هاشم از ارج و منزلت و حمایت برخوردار است، به جاى عکس العمل منفى و مقابله به مثل در برابر بد زبانیهاى او، چون کوه صبر و شکیبایى، آرام و مطمئن ایستاده و با او سخن مىگوید، ناگهان در دادگاه وجدان خویش، خود را محکوم وشکست خورده یافت، و بى تأمل از گفتههاى خود معذرت خواهى کرد و اسلام آورد .
ارزش و اهمیت این گونه شکیبایى و بردبارى، چه بسا براى بسیارى از انسانها، نامفهوم باشد، ولى کسانى چون خواجه نصیر الدین طوسى که از یک سو افضل عالمان عصر خویش در علوم عقلى و نقلى شناخته شده، و از سوى دیگر منصب وزارت را در دستگاه حکومت به وى واگذار کردهاند، در اوج موقعیت علمى و اجتماعى، به امام خویش اقتدا کرده و در مقابل بدگویان به صبرى شگفت نایل مىشود.
شخصى به او خطاب مىکند: اى سگ، و اى سگ زاده!
اما او در پاسخ مىگوید، این سخن تو درست نیست، زیرا سگ بر چهار دست و پا راه مىرود و من چنین نیستم، سگ چنگال دارد، شعور ندارد، نمىاندیشد، ولى من چنین نیستم و...
براستى چنین شکیبایى و تحملى را جز در پیروان مکتب اهل بیت نمىتوان پیدا کرد.
صمیمیت و محبت با دوستان
یکى از دوستان امام باقر (ع) به نام ابى عبیده مىگوید:
در سفر، رفیق و همراه، امام باقر (ع) بودم.در طول سفر همیشه نخست من سوار بر مرکب مىشدم و سپس آن حضرت بر مرکب خویش سوار مىشد. (و این نهایت احترام و رعایت حرمت بود)
زمانى که بر مرکب مىنشستیم و در کنار یکدیگر قرار مىگرفتیم، آن چنان با من گرم مىگرفت و از حالم جویا مىشد که گویى لحظاتى قبل در کنار هم نبودهایم ودوستى را پس از روزگار دورى جسته است.
به آن حضرت عرض کردم:
اى فرزند رسول خدا! شما در معاشرت و لطف و محبت به همراهان و رفیقان به گونهاى رفتار مىکنید که از دیگران سراغ ندارم، و براستى اگر دیگران دست کم در اولین برخورد و مواجهه، چنین برخورد خوشى با دوستانشان داشته باشند، ارزنده و قابل تقدیر خواهد بود.
امام باقر (ع) فرمود: آیا نمىدانى که مصافحه (نهادن دست محبت در دست دوستان و مؤمنان) چه ارزشى دارد؟ مؤمنان هر گاه با یکدیگر مصافحه کنند و دست دوستى بفشارند، گناهانشان همانند برگهاى درخت فرو مىریزد و در منظر لطف خدایند تا از یکدیگر جدا شوند
محبت و عاطفه نسبت به خانواده
محبت و عاطفه نسبت به فرزندان و اعضاى خانواده در اوج رعایت ارزشهاى دینى و الهى، چیزى است که تنها در مکتب اهل بیت به صحیحترین شکل آن دیده مىشود.کسانى که از مکتب اهل بیت (ع) دور ماندهاند، چه آنان که اصولا پایبند به دین نیستند و چه آنان که دین را از طریق غیر اهل بیت دریافت کردهاند، در ایجاد تعادل میان عواطف و ارزشها گرفتار افراط و تفریط شدهاند.
گروهى آنچنان دلبسته به فرزند و زندگى هستند که همه قوانین و ارزشهاى دینى و اجتماعى را فداى آن مىکنند، و دستهاى آنچنان گرفتار جمود و جهالت شدهاند که گمان کردهاند، توحید و محبت به خدا مستلزم بىعاطفگى و بى مهرى نسبت به غیر خداست.این گروه دوستى و محبت زن و فرزند را عار مىدانند و در مرگعزیزانشان، حتى از قطرهاى اشک دریغ دارند، ولى در مکتب امام باقر (ع) خبرى از این افراط و تفریطها نیست.
گروهى نزد امام باقر (ع) شرفیاب شدند و به خانه آن حضرت وارد گشتند.اتفاقا یکى از فرزندان خردسال امام باقر (ع) مریض بود و آنان آثار غم و اندوه فراوانى را در آن حضرت مشاهده کردند.امام باقر از مریضى فرزند به گونهاى نگران و ناراحت بود که آرامش نداشت.آن گروه با مشاهده این وضع با خود گفتند که اگر این کودک طورى بشود (بمیرد) ممکن است امام باقر (ع) چنان ناراحت و غمگین شود و از خود عکس العملهایى نشان دهد که ما از ایشان انتظار نداشته باشیم.در همین اندیشه بودند که ناگهان صداى شیون شنیده شد و دانستند که کودک جان سپرده و اطرافیان بر او مىگریند، اما همچنان از وضع امام باقر (ع) بیخبر بودند که ایشان با صورتى گشاده بر آنان وارد شد، بر خلاف آنچه قبلا از آن حضرت مشاهده کرده بودند.
میهمانان گفتند: وقتى که ما وارد شدیم و حال مضطرب شما را دیدیم، ما نیز نگران وضع و حال شما شدیم!
امام (ع) فرمود: ما دوست داریم که عزیزانمان سالم و بى رنج و درد باشند، ولى زمانى که امر الهى سر رسید و تقدیر خداوندى محقق شد، خواست خداوند را مىپذیریم و در برابر مشیت او تسلیم و راضى هستیم.
این بیان، مىنمایاند که برخوردارى از روحیه رضا و تسلیم به معناى کنار نهادن عواطف و احساسهاى طبیعى نیست، بلکه عواطف در جاى خود باید ابراز شود و در اوج ابراز عواطف انسانى، روحیه رضا و تسلیم در برابر حکم الهى را نیز باید حفظ کرد.
احترام به حقوق اجتماعى مؤمنان
زراره گوید: امام باقر (ع) براى تشییع جنازه مردى از قریش، حضور یافت و من هم با ایشان بودم.در میان جمعیت تشییع کننده عطاء نیز حضور داشت.
در این میان، زنى از مصیبت دیدگان فریاد و ناله بر آورد.
عطاء به زن مصیبت زده گفت: یا ساکت مىشوى، یا من بازخواهم گشت! و در این تشییع، شرکت نخواهم جست.
اما، آن زن ساکت نشد و به زارى و افغان ادامه داد.و عطاء هم بازگشت و تشییع را ناتمام گذاشت.
من براى امام باقر (ع) قضیه عطاء را باز گفتم (و در انتظار عکس العمل امام بودم) .امام فرمود: به راه ادامه دهیم و جنازه را همچنان تشییع کنیم، زیرا اگر بنا باشد که به خاطر مشاهده یک عمل اشتباه و سر و صداى بیجاى یک زن، حقى را کنار بگذاریم (و به وظیفه اجتماعى خود نسبت به مؤمنى عمل نکنیم)حق مسلمانى را نادیده گرفتهایم.
زراره گوید: پس از تشییع، جنازه را بر زمین نهادند و بر آن نماز خواندیم و مراسم تدفین ادامه یافت.در این میان، صاحب عزا پیش آمد، از امام باقر (ع) سپاسگزارى کرد و به ایشان عرض کرد: شما توان راه رفتن زیاد را ندارید، به همین اندازه که لطف کرده و در تشییع جنازه شرکت کردهاید، متشکریم و اکنون بازگردید!
زراره مىگوید: من به امام گفتم: اکنون که صاحب عزا به شما رخصت بازگشت داده، بهتر است بازگردید، زیرا من سؤالى دارم که مىخواهم از محضرتان استفاده کنم.
امام فرمود: به کار خود ادامه بده، ما با اجازه صاحب عزا نیامدهایم تا با اجازه او بازگردیم.تشییع جنازه یک مؤمن، فضل و پاداشى دارد که ما به خاطر آن آمدهایم.به هر مقدار که انسان به تشییع ادامه دهد و به مؤمن حرمت نهد، از خداوند پاداش مىگیرد. (18) در این حدیث، درسهاى چندى نهفته است که از آن جمله به این موارد مىتوان اشاره کرد:
الف: لزوم وا ننهادن وظیفه و ترک نکردن حق به خاطر مشاهده باطل از دیگران.
ب: لزوم اهتمام به حقوق اجتماعى مؤمنان و ضرورت اجتناب از تنگ نظرى.
ج: حرمت مؤمن، حتى پس از مردن.
د: ضرورت انجام همه وظایف حتى وظایف اجتماعى، براى خدا و نه صرفا رضاى خلق.
اهتمام به حقوق مالى مردم
ابو ثمامه گوید: حضور امام باقر (ع) رسیدم و عرض کردم: فدایت شوم! من مردى هستم که مىخواهم در مکه اقامت گزینم، ولى یکى از پیروان مذهب مرجئه از من طلبکار است و من به او مدیون مىباشم.نظر شما چیست؟ (آیا بهتر است که به وطنم بازگردم و بدهکاریم را به آن مرد بپردازم، یا با توجه به این که مذهب آن مرد مذهب باطلى است، مىتوانم پرداخت بدهى خود را به تأخیر انداخته، همچنان در مکه بمانم؟)
امام فرمود: به سوى طلبکار باز گرد و قرضت را ادا کن و مصمم باش به گونهاى زندگى کنى که هنگام مرگ و ملاقات خداوند، طلبى از ناحیه دیگر بر عهد تونباشد، زیرا مؤمن هرگز خیانت نمىکند.
رعایت حقوق و نیازهاى روحى همسران
زاهد نمایان و تنگ نظرانى که عبادت و تقوا را در انزوا و کسالت و جمود مىبینند و با ترک شؤون زندگى و رفتارهاى اجتماعى در صدد راهیابى به مقامات معنوى هستند! واقعیات حیات را نادیده گرفته و به جاى پیروى از تمامیت وحى، تشخیصهاى نادرستشان را، ملاک حق مىشمرند، تشکیل زندگى خانوادگى را مانع وصول به حق پنداشته و رعایت حقوق و نیازهاى طبیعى و واقعى همسران را در خور دنیا گرایان مىدانند! و در جهت ضدیت با فطرت و طبیعت و نظام هستى بر مىخیزند، اما در مکتب اهل بیت (ع) و در زندگى امام باقر (ع) اثرى از این گونه حرکتها نیست، بلکه هر حقیقتى در جاى خود مورد توجه قرار گرفته است.از آن جمله نیازهاى روحى همسران است که معمولا در نگاه انسانهاى سطحى مورد غفلت و بیمهرى قرار مىگیرد، ولى در زندگى امامان (ع) به عنوان یک واقعیت مورد توجه بوده است.
گروهى از مردم به حضور امام باقر (ع) رسیدند، در حالى که امام خضاب کرده بود.
تازه واردان، از علت خضاب کردن آن حضرت، جویا شدند.
امام (ع) فرمود: چون زنان از آراستگى شوهر خویش شادمان مىشوند، من براى همسرانم خضاب کرده و خود را آراستهام.
عدم تحمیل ایدههاى خویش بر همسران
ایدههاى انسان بر دو گونهاند:
1 ـ ایدههاى اصولى و غیر قابل چشمپوشى، مانند پایبندى به اصول دین و واجبات و محرمات شرعى و نیز رعایت اصول اخلاق انسانى و...که انسان نسبت به چنین ایدههایى نمىتواند بى تفاوت باشد، چه در مورد همسر و چه دیگران.
امر به معروف و نهى از منکر شامل چنین زمینههایى است و همه مردم در قلمرو مکتب وظیفه دارند که در مرحله نخست، اعضاى خانواده خویش را به این ارزشها دعوت کرده و از ضد ارزشها بازدارند و در مرحله بعد همه افراد جامعه را امر به معروف و نهى از منکر نمایند.
2 ـ ایدههاى فردى در مورد مسایل مختلفى که فراتر از حد وظایف ضرورى است، مانند رعایت مستحبات و ترک مکروهات، و یا چشمپوشى از مباحات به منظور هدف و آرمانى خاص و ارزشمند .
اهل تقوا و زهد، علاوه بر انجام وظایف واجب و ضرورى، بسیارى از لذتهاى دنیوى را ترک مىکنند و حتى از تجملهاى مجاز و مباح نیز اجتناب مىورزند.
گاه موقعیت اجتماعى و سنى یک فرد، مستلزم رعایت مسایلى است که رعایت آنها بر دیگران و حتى همسران وى لازم نیست.در چنین مواردى، معمول انسانها سعى مىکنند تا ایدههاى خود و شیوه زندگى خویش را بر دیگران و همسر و فرزندشان تحمیل کنند و شرایط و روحیات ایشان را در نظر نگیرند.
در زندگى امام باقر (ع) نه تنها چنین نقطه ضعفهایى دیده نمىشود، بلکه خلاف آن قابل مشاهده است.
حسن زیات بصرى مىگوید: من به همراه یکى از دوستانم به منزل امام باقر (ع) رفته، بر او وارد شدیم.
برخلاف تصور خویش، آن حضرت را در اتاقى مفروش، آراسته و زینت شده یافتیم و بر دوش وى پارچهاى به رنگ گلهاى سرخ مشاهده کردیم.محاسن را قدرى کوتاه کرده و بر چشمان سرمه کشیده بود. (باید توجه داشت که در آن عصر و محیط سرمه کشیدن مردان رایج بوده است)
ما مسایل خود را با آن حضرت در میان گذاشتیم و سؤالهایمان را پرسیدیم و ازجا برخاستیم .هنگام خارج شدن از منزل، امام به من فرمود: همراه با دوستت، فردا هم نزد من بیایید.
گفتم بسیار خوب، خواهیم آمد.
چون فردا شد، با همان دوستم به خانه امام رفتیم، ولى این بار به اتاقى وارد شدیم که در آن، جز یک حصیر، هیچ امکاناتى نبود و امام پیراهنى خشن بر تن داشت.
در این هنگام امام به رفیق من رو کرد و فرمود: اى برادر بصرى! اتاقى که دیشب مشاهده کردى و در آنجا نزد من آمدى از همسرم بود که تازه با او ازدواج کردهام و در واقع آن اتاق، اتاق او بود و لوازم آن نیز، لوازم و امکاناتى است که او آورده است.
او خودش را براى من آراسته بود و من نیز مىبایست عکس العمل مناسبى داشته باشم و خودم را براى او بیارایم و بىتفاوت نباشم.امیدوارم از آنچه دیشب مشاهده کردى، به قلبت گمان بد راه نداده باشى.
رفیق من در پاسخ امام گفت: به خدا قسم، بدگمان شده بودم، ولى اکنون خداوند آن بد گمانى را از قلبم زدود و حقیقت را دریافتم.
آنچه از این حدیث استفاده مىشود، این است که امام از همسرش انتظار ندارد که چون او بر حصیر بنشیند و لباس خشن بر تن کند.
امام با این که در قلمرو اعمال فردى خود، از تجمل پرهیز دارد، ولى در زندگى خانوادگى و حتى اجتماعى، عواطف و نیازهاى روحى همسر و نیز شرایط و مقتضیات زمان را در نظر دارد و تجمل حلال را ممنوع نمىشمارد و در مواردى لازمهم مىداند.
حکم بن عتیبه مىگوید: بر امام باقر (ع) وارد شدم در حالى که اتاقش آراسته و لباسش رنگین بود، من همچنان به اتاق و لباس آن حضرت خیره شده بودم و نگاه مى کردم.امام که آثار شگفتى را در من مشاهده کرده بود، فرمود: اى حکم نظرت درباره آنچه مىبینى چیست؟
عرض کردم: درباره عمل شما چگونه مىتوانم داورى کنم (شما امام هستید و جز کار بایسته انجام نمىدهید)، ولى در محیط ما، جوانان کم سن و سال چنین مىپوشند، نه بزرگسالان!
امام فرمود: اى حکم، چه کسى زینتهاى الهى و خدادادى را ممنوع ساخته است! )پوشیدن این لباس زیبا و شیک، حرمت شرعى ندارد) ولى خوب است بدانى که این اتاق، از آن همسر من است و تازه با او ازدواج کردهام و تو مىدانى که اتاق ویژه خود من چگونه اتاقى است.
رعایت جمال و زى شرافتمندانه
ائمه (ع) به تناسب شرایط زمانى و مسؤولیتهاى اجتماعى خود، زندگى مىکردهاند.
در حالات على (ع) دیده شده است که آن حضرت در دوران حکومت و فرمانروایى خویش، کفشهایش را خود وصله مىزد و از سادهترین و کم بهاترین جامهها استفاده مىکرد، ولى آن حضرت شیوه زندگى خود را براى همگان تجویز نمىنمود و مىفرمود: من چون حاکم جامعه هستم، وظیفه خاصى دارم و باید در حد پایینترین طبقات جامعه زندگى کنم تا آنان با مشاهده وضع من، در خوداحساس آرامش و رضایت کنند.
اما سایر امامان، از آنجا که مسؤولیت حکومت را بر عهده نداشتهاند و در شرایط اجتماعى ویژهاى زندگى مىکردهاند، که چه بسا استفاده از لباسهاى کم بها و وصلهدار موجب تضعیف موقعیت اجتماعى آنان و توهین به شیعه مىشد، و بازتاب منفى داشته است، بر اساس وظیفه، آداب صحیح اجتماعى را رعایت کرده، به جمال و زى شرافتمندانه در جامعه اهتمام مىورزیدهاند .
امام باقر (ع) حتى در مورد چگونگى اصلاح محاسن خویش به مرد پیرایشگر رهنمود مىدهد. و در انتخاب لباس براى خویش، عزت و شرافت و زى شایسته را در نظر دارد! چنان که گاه لباس فاخر و تهیه شده از خز مىپوشد. و براى لباس رنگهاى جذاب و پر نشاط انتخاب مىکند.
امام باقر (ع) از این که در اندام او آثار رخوت و کسالت و پژمردگى ظاهر باشد، متنفر بود.
حکم بن عتیبه مىگوید: امام باقر (ع) را دیدم که حنا بر ناخنها نهاده است.
امام به من فرمود: نظرت درباره این کار چیست؟
عرض کردم: درباره کار شما چه مىتوانم بگویم (شما خود آگاهتر هستید و جز کار بایسته انجام نمىدهید)، ولى در آداب و رسوم اجتماعى ما، جوانان ناخنهایشان را با حنا مىآرایند !
امام فرمود: اى حکم! وقتى که انسان تنظیف مىکند و با دارو، موهاى زاید بدن را مىزداید، دارو بر ناخنها اثر گذاشته و رنگ آن را شبیه ناخن مردگان مىسازد.رنگ آن را با حنا مىتوان تغییر داد. این احادیث در مجموع مىرساند که امام باقر (ع) به چگونگى وضع لباس و زى خویش در جامعه توجه داشته، بى قیدى و بد منظرى و بىمبالاتى را نمىپسندیده است.
******************************
**********************************************************
******************************
اول، علم و دانش: در کشف الغمة از حافظ عبد العزیز بن اخضر جنابذى در کتابش موسوم به معالم العترة الطاهرة از حکم بن عتیبه نقل شده است که در مورد آیه ان فى ذلک لایات للمتوسمین گفت: « به خدا سوگند محمد بن على در ردیف همین هوشمندان است » .در صفحات بعد سخن ابو زرعه را نقل خواهیم کرد که گفته است: به جان خودم ابو جعفر از بزرگترین دانشمندان است.
ابو نعیم در حلیة الاولیاء نوشته است: مردى از ابن عمر درباره مسئلهاى پرسش کرد.ابن عمر نتوانست او را پاسخ گوید.پس به سوى امام باقر (ع) اشاره کرد و به پرسش کننده گفت : نزد این کودک برو و این مسئله را از او بپرس و جواب او را هم به من بازگوى.آن مرد به سوى امام باقر (ع) رفت و مشکل خود را مطرح کرد.امام نیز پاسخ او را گفت.مرد به نزد ابن عمر بازگشت و وى را از جواب امام باقر (ع) آگاه کرد.آنگاه ابن عمر گفت: اینان اهل بیتى هستند که از همه علوم آگاهى دارند.
در حلیة الاولیاء آمده است: محمد بن احمد بن حسین از محمد بن عثمان بن ابى شیبه، از ابراهیم بن محمد بن ابى میمون، از ابو مالک جهنى، از عبد الله بن عطاء، نقل کرده است که گفت: من هیچ یک از دانشمندان را ندیدم که نسبت به دانشمندى دیگر کم دانشتر باشند مگر نسبت به ابو جعفر.من حکم را مىدیدم که در نزد او چون شاگردى مىکرد.
شیخ مفید در کتاب ارشاد مىنویسد: شریف ابو محمد حسن بن محمد از جدم، از محمد بن قاسم شیبانى، از عبد الرحمن بن صالح ازدى، از ابو مالک جهنى، از عبد الله بن عطاء مکى، روایت کرده است که گفت: هرگز دانشمندى را ندیدم که نسبت به دانشمندى دیگر آگاهیهایش کمتر باشد مگر نسبت به ابو جعفر محمد بن على بن حسین.من حکم بن عتیبة را با آن آوازهاى که در میان پیروانش داشت مىدیدم که در مقابل آن حضرت چونان طفلى مىنمود که در برابر آموزگارش قرار گرفته است.
ابن جوزى در تذکرة الخواص، مىنویسد: عطاء مىگفت هیچ یک از دانشمندان را ندیدم که دامنه دانایىاش نسبت به دانشمندى دیگر کمتر باشد مگر نسبت به ابو جعفر.من حکم را دیدم که در نزد آن حضرت چونان پرندهاى ناتوان بود.ابن جوزى مىگوید: «منظور وى از حکم همان حکم بن عتیبه بود که در روزگار خود دانشمندى بزرگ به شمار مىآمد » .
این سخن، چنان که ملاحظه گردید، از عطاء نقل شده و باز به همان گونه که شنیدید ابو نعیم اصفهانى و شیخ مفید آن را از عبد الله بن عطاء روایت کردهاند.محمد بن طلحه نیز در کتاب مطالب السؤول، این روایت را به همین نحو نقل کرده است.البته در این باره ملقب شدن آن حضرت به لقب باقر العلم و شهرت وى در میان خاص و عام و در هر عصر و زمان بدین لقب کفایت مىکند.
ابن شهر آشوب در کتاب مناقب از محمد بن مسلم نقل کرده است که گفت: من سى هزار حدیث از آن حضرت پرسیدم.شیخ مفید نیز در کتاب اختصاص، به نقل از جابر جعفى آورده است: ابو جعفر امام باقر (ع) هفتاد هزار حدیث برایم گفت که هرگز از کسى نشنیده بودم.
شیخ مفید مىنویسد: از هیچ کدام از فرزندان امام حسن (ع) و امام حسین (ع) این اندازه از علم دین و آثار و سنت و علم قرآن و سیره و فنون ادب که از امام باقر (ع) صادر شده، ظاهر نشده است.
ما در صفحات آینده از بزرگان مسلمان از صحابه، تابعان و فقیهان و نویسندگان و بسیارى دیگر که از علم و دانش آن حضرت بهرهمند گشتهاند، یاد خواهیم کرد.تحقیقا بسیارى از دانشمندان از آن حضرت کسب علم کرده و بدو اقتدا نموده بودند و گفتار آن حضرت را پیروى مىکردند و از فقه و دلایل روشنى بخش حضرتش در توحید و فقه و کلام کمال استفاده را به عمل مىآوردند.
گفتار آن حضرت درباره توحید
بنابر نقل مدائنى، روزى یکى از اعراب بادیه به خدمت ابو جعفر محمد بن على آمد و از وى پرسید: آیا به هنگام عبادت خداوند هیچ او را دیدهاى؟ امام پاسخ داد: من چیزى را که ندیده باشم عبادت نمىکنم.اعرابى پرسید: چگونه او را دیدهاى؟ فرمود: دیدگان نتوانند او را دید اما دلها با نور حقایق ایمان او را مىبینند.با حواس به درک نمىآید و با مردمان قیاس نمىشود.با نشانهها شناخته شود و با علامتها موصوف گردد.در کار خود هرگز ستم روا نمىدارد.او خداوندى است که جز او معبودى نیست.اعرابى با شنیدن پاسخ امام باقر (ع) گفت: خداوند خود آگاهتر است که رسالتش را کجا قرار دهد.
احتجاج آن حضرت با محمد بن منکدر از زاهدان و عابدان بلند آوازه عصر خویش
شیخ مفید در ارشاد، نویسد: شریف ابو محمد حسن بن محمد از جدم، از یعقوب بن یزید از محمد بن ابى عمیر، از عبد الرحمن بن حجاج، از ابو عبد الله امام صادق (ع) نقل کرده است که فرمود: محمد بن منکدر مىگفت: گمان نمىکردم کسى مانند على بن حسین، خلفى از خود باقى گذارد که فضل او را داشته باشد، تا اینکه پسرش محمد بن على را دیدم.
مىخواستم او را اندرزى گفته باشم اما او به من پند داد.ماجرا چنین بود که من به اطراف مدینه رفته بودم ساعت بسیار گرم مىبود.در آن هنگام با محمد بن على مواجه شدم.او هیکلمند بود و به دو نفر از غلامانش تکیه داده بود.من با خودم گفتم: یکى از شیوخ قریش در این گرما و با این حال در طلب دنیا کوشش مىکند.به خدا او را اندرز خواهم گفت.پس نزدیک او شدم و سلامش دادم او نیز در حالى که عرق مىریخت با گشادهرویى جوابم گفت.به وى عرض کردم: خداوند کار ترا اصلاح کناد! یکى از شیوخ قریش در این ساعت و با این حال براى دنیا کوشش مىکند! به راستى اگر مرگ فرا رسد و تو در این حال باشى چه مىکنى؟ او دستان خود را از غلامانش برگرفت و به خود تکیه کرد و گفت: به خدا سوگند اگر مرگ من در این حالت فرا رسد مرگم فرا رسیده در حالى که من به طاعتى از طاعات الهى مشغولم.در حقیقت من با این طاعت مىخواهم خود را از تو و از دیگران بىنیاز کنم.بلکه من هنگامى از مرگ باک دارم که از راه برسد در حالى که من مشغول به یکى از معاصى الهى باشم.
محمد بن مکندر گوید: گفتم: «خدا ترا رحمت کند! مىخواستم اندرزت گفته باشم اما تو به من اندرز دادى» .
کلینى در کافى، مانند همین روایت را از على بن ابراهیم، از پدرش و محمد بن اسماعیل، از فضل بن شاذان و هم او، از ابن ابى عمیر، از عبد الرحمن بن حجاج، از امام صادق (ع) نقل کردهاند.
نگارنده: معناى سخن محمد بن منکدر که گفته بود: «مىخواستم اندرزت گفته باشم ولى تو به من اندرز دادى» این است که وى همچون طاووس یمانى و ابراهیم ادهم و...از متصوفه بود و اوقات خود را به عبادت سپرى مىکرد و دست از کسب و کار شسته بود و بدین سبب خود را سربار مردم کرده بود.و بار زندگى خود را بر دوش مردم نهاده بود او مىخواست امام باقر (ع) را نصیحت کند که مثلا شایسته نیست آن حضرت در آن گرماى روز به طلب دنیا برود.امام (ع) نیز بدو پاسخ مىدهد که: بیرون آمدن وى براى یافتن رزق و روزى است تا احتیاج خود را از مردمان ببرد که این خود از برترین عبادات است.اندرزى که این سخن براى ابن منکدر داشت این بود که وى در ترک کسب و کار و انداختن بار زندگیش بر دوش مردم و اشتغالش به عبادت راهى خطا در پیش گرفته است.به همین جهت بود که ابن منکدر گفت: «مىخواستم اندرزت گفته باشم...»
بنابر همین اصل است که از صادقین (ع) دستور اشتغال به کسب و کار و نهى از افکندن بار زندگى بر دوش دیگران صادر شده است.از آنان همچنین روایت شده است که اگر کسى به عبادت خداى پردازد و شخص دیگرى در پى کسب و کار روانه شود، عبادت این شخص اخیر بالاتر و برتر از آن دیگرى است.امام صادق (ع) از پیامبر (ص) نقل کرده است که فرمود: «ملعون است ملعون است کسى که خود را سربار مردمان قرار دهد» .
******************************
**********************************************************
******************************
گرچه دربار هشام براى ابراز عظمت علمى پیشواى پنجم محیط مساعدىنبود، ولى از حسن اتفاق، پیش از آنکه پیشواى پنجم شهر دمشق را ترک گوید، فرصتبسیار مناسبى پیش آمد که امام براى بیدار ساختن افکار مردم و معرفى عظمت و مقام علمى خود بخوبى از آن استفاده نمود و افکار عمومى شام را منقلب ساخت. ماجرا از این قرار بود: هشام دستاویز مهمى براى جسارت بیشتر به پیشگاه امام پنجم-علیه السلام-در دست نداشت، ناگزیر با مراجعت امام پنجم-علیه السلام-به مدینه موافقت کرد. هنگامى که امام-علیه السلام-همراه فرزند گرامى خود از قصر خلافتخارج شدند، در انتهاى میدان مقابل قصر با جمعیت انبوهى روبرو گردید که همه نشسته بودند. امام از وضع آنان و علت اجتماعشان جویا شد. گفتند: اینها کشیشان و راهبان مسیحى هستند که در مجمع بزرگ سالیانه خود گرد آمدهاند و طبق برنامه همه ساله منتظر اسقف بزرگ مىباشند تا مشکلات علمى خود را از او بپرسند. امام-علیه السلام-به میان جمعیت تشریف برده به طور ناشناس در آن مجمع بزرگ شرکت فرمود. این خبر فورا به هشام گزارش داده شد. هشام افرادى را مامور کرد تا در انجمن مزبور شرکت نموده از نزدیک ناظر جریان باشند.
طولى نکشید اسقف بزرگ که فوق العاده پیر و سالخورده بود، وارد شد و با شکوه و احترام فراوان، در صدر مجلس قرار گرفت. آنگاه نگاهى به جمعیت انداخت، و چون سیماى امام باقر-علیه السلام-توجه وى را به خود جلب نمود، رو به امام کرد و پرسید:
-از ما مسیحیان هستید یا از مسلمانان؟
-از مسلمانان.
-از دانشمندان آنان هستید یا افراد نادان؟
-از افراد نادان نیستم!
-اول من سؤال کنم یا شما مىپرسید؟
-اگر مایلید شما سؤال کنید. -به چه دلیل شما مسلمانان ادعا مىکنید که اهل بهشت غذا مىخورند و مىآشامند ولى مدفوعى ندارند؟ آیا براى این موضوع، نمونه و نظیر روشنى در این جهان وجود دارد؟
-بلى، نمونه روشن آن در این جهان جنین است که در رحم مادر تغذیه مىکند ولى مدفوعى ندارد!
-عجب! پس شما گفتید از دانشمندان نیستید؟ !
-من چنین نگفتم، بلکه گفتم از نادانان نیستم!
-سؤال دیگرى دارم.
-بفرمایید.
-به چه دلیل عقیده دارید که میوهها و نعمتهاى بهشتى که نمىشود و هر چه از آنها مصرف شود، باز به حال خود باقى بوده کاهش پیدا نمىکنند؟ آیا نمونه روشنى از پدیدههاى این جهان مىتوان براى این موضوع ذکر کرد؟
-آرى، نمونه روشن آن در عالم محسوسات آتش است. شما اگر از شعله چراغى صدها چراغ روشن کنید، شعله چراغ اول به جاى خود باقى است و از آن به هیچ وجه کاسته نمىشود! ...
... اسقف هر سؤال مشکلى به نظرش مىرسید، همه را پرسید و جواب قانع کننده شنید و چون خود را عاجز یافت، بشدت ناراحت و عصبانى شد و گفت: «مردم! دانشمند والامقامى را که مراتب اطلاعات و معلومات مذهبى او از من بیشتر است، به اینجا آوردهاید تا مرا رسوا سازد و مسلمانان بدانند پیشوایان آنان از ما برتر و داناترند؟ ! به خدا سوگند دیگر با شما سخن نخواهم گفت و اگر تا سال دیگر زنده ماندم، مرا در میان خود نخواهید دید! » این را گفت و از جا برخاست و بیرون رفت
اتهام ناجوانمردانه
این جریان (مناظره با اسقف مسیحیان) بسرعت در شهر دمشق پیچید و موجى از شادى و هیجان در محیط شام به وجود آورد. هشام، به جاى آنکه از پیروزى افتخار آمیز علمى امام باقر-علیه السلام-بر بیگانگان خوشحال گردد، بیش از پیش از نفوذ معنوى امام-علیه السلام-بیمناک شد و ضمن ظاهر سازى و ارسال هدیه براى آن حضرت پیغام داد که حتما همان روز دمشق را ترک گوید! نیز بر اثر خشمى که به علت پیروزى علمى امام-علیه السلام-به وى دست داده بود، کوشش کرد درخشش علمى و اجتماعى ایشان را با حربه زنگ زده تهمت از بین ببرد و رهبر عالیقدر اسلام را متهم به گرایش به مسیحیت نماید! لذا با کمال ناجوانمردى به برخى از فرمانداران خود (مانند فرماندار شهر مدین) چنین نوشت:
«محمد بن على، پسر ابو تراب، همراه فرزندش نزد من آمده بود، وقتى آنان را به مدینه باز گرداندم، نزد کشیشان رفتند و با گرایش به نصرانیت! ! به مسیحیان تقرب جستند. ولى من به خاطر خویشاوندىاى که با من دارند، از کیفر آنان چشم پوشیدم! وقتى که این دو نفر به شهر شما رسیدند، به مردم اعلام کنید که من از آنان بیزارم» !
ولى تلاشهاى مذبوحانه هشام براى پوشاندن حقیقتبه جایى نرسید و مردم شهر مزبور که ابتداءا تحت تاثیر تبلیغات هشام قرار گرفته بودند، در اثر احتجاجها و نشانههاى امامت که از آن حضرت دیده شد، به عظمت و مقام واقعى پیشواى پنجم پى بردند، و بدین ترتیب سفرى که شروع آن با اجبار و تهدید بود، به یکى از سفرهاى ثمر بخش و آموزنده تبدیل شد!
******************************
**********************************************************
******************************
در دوران امامتحضرت باقر-علیه السلام-فرقههاى مذهبى و گروههاى سیاسى و مذهبى متعددى مانند: معتزله، خوارج و مرجئه فعالیت داشتند و امام باقر-علیه السلام-همچون سدى استوار در برابر نفوذ عقائد باطل آنان ایستادگى مىنمود و طى مناظراتى که با سران این گروهها داشت، پایگاههاى فکرى و عقیدتى آنان را درهم مىکوبید و بىپایگى عقائدشان را با دلائل روشن ثابت مىکرد. در اینجا به عنوان نمونه گفتگوى آن حضرت را با «نافع بن ازرق» ، یکى از سران خوارج، از نظر خوانندگان محترم مىگذرانیم:
روزى «نافع» به حضور امام رسید و مسائلى از حرام و حلال پرسید. امام به سؤالات وى پاسخ داد و ضمن گفتگو فرمود:
به این مارقین (از دین خارج شدگان) بگو: چرا جدایى از امیر مؤمنان-علیه السلام-را حلال شمردید، در صورتى که قبلا خون خویش را در کنار او و در راه اطاعت از او نثار مىکردید و یارى او را موجب نزدیکى به خدا مىدانستید؟ !
امام افزود: آنان خواهند گفت که او در دین خدا حکم قرار داد. به آنان بگو: خداوند در شریعت پیامبر خود در دو مورد دو نفر را حکم قرار داده است;یکى در مورد اختلاف میان زن و شوهر است که مىفرماید:
« و اگر از جدایى و شکاف میان آنها بیم داشته باشید، داورى از خانواده شوهر و داورى از خانواده زن انتخاب کنید (تا به کار آنان رسیدگى کنند) اگر این دو داور تصمیم به اصلاح داشته باشند، خداوند کمک به توافق آنها مىکند (زیرا) خداونددانا و آگاه است».
دیگرى داورى «سعد بن معاذ» است که پیامبر اسلام او را میان خود و قبیله یهودى «بنى قریظه» حکم قرار داد، و او هم طبق حکم خدا نظر داد. آنگاه امام افزود: آیا نمىدانید که امیر مؤمنان حکمیت را به این شرط پذیرفت که دو داور بر اساس حکم قرآن داورى کنند و از حدود قرآن تجاوز نکنند و شرط کرد که اگر بر خلاف قرآن راى بدهند، مردود خواهد بود؟ وقتى که به امیر مؤمنان گفتند: داورى که خود تعیین کردى بر ضرر تو نظر داد، فرمود: من او را داور قرار ندادم، بلکه کتاب خدا را داور قرار دادم. پس چگونه مارقین حکمیت قرآن و مردود بودن خلاف قرآن را گمراهى مىشمارند، اما بدعت و بهتان خود را گمراهى به حساب نمىآورند؟ !
« نافع بن ازرق» با شنیدن این بیانات گفت: به خدا سوگند این سخنان را نه شنیده بودم و نه به ذهنم خطور کرده بود، حق همین است ان شاء الله!
******************************
**********************************************************
******************************
اکنون امام باقر (ع) در زمانى که افزون بر نیم قرن از رحلت رسول اکرم (ص) گذشته و تنشهاى فکرى و عقیدتى، شدت بیشترى یافته است، مجال مىیابد تا با تشکیل حوزه عظیم درسى به تصحیح اندیشهها بپردازد.
مبارزه با اندیشه خوارج
خوارج گر چه پس از جنگ نهروان به شدت تضعیف شدند، ولى با گذشت زمان به تجدید قوا پرداخته و هوا دارانى یافته و بعدها به شورشها و حرکتهاى اجتماعى دامن زدند.
یکى از میدانهاى رویارویى امام باقر (ع) با اندیشههاى منحرف، موضعگیریها و روشنگریهاى آن حضرت در رویارویى با عقاید و مشى خوارج بود.
امام باقر (ع) در برخى از تعالیم خود مىفرمود: به این گروه مارقه (1) باید گفت: چرا از على (ع) جدا شدید، با این که شما مدتها سر در فرمان او داشتید و در رکابش جنگیدید و نصرت و یارى وى زمینه تقرب شما را به خداوند، فراهم مىآورد.
آنها خواهند گفت: امیر المؤمنین (ع) در دین خدا حکم کرده است (یعنى در جنگ با معاویه حکمیت را پذیرفته است در حالى که نمىبایست شرعا حکمیت را بپذیرد)
به آنان باید گفت: خداوند در شریعت پیامبر حکمیت را پذیرفته و آن را به دو مرد از بندگانش وانهاده است.آنجا که فرموده:
فابعثوا حکما من اهله و حکما من اهلها ان یریدا اصلاحا یوفق الله بینهما
هر گاه میان زن و شوهر اختلافى رخ نمود که احتمال دارد به جدایى منتهى شود، به انگیزه ایجاد سازش و همدلى میان آنها، یک مرد از جانب شوهر و یک مرد از جانب زن به عنوان حکم فرستاده شوند تا اگر بناى اصلاح باشد، خدا آنان راتوفیق عطا کند.
از سوى دیگر، رسول خدا (ص) در جریان بنى قریظه براى حکمیت، سعد بن معاذ را برگزید و او به آن چه مورد امضا و پذیرش خداوند بود، حکم کرد.
به خوارج باید گفت: آیا شما نمىدانید که وقتى امیر المؤمنین (ع) حکمیت را پذیرفت به افرادى که حکمیت بر عهده آنان نهاده شده بود فرمان داد تا بر اساس قرآن حکم کنند و از حکم خداوند فراتر نروند و شرط کرد که اگر حکم آنان خلاف قرآن باشد، آن را نخواهد پذیرفت؟ زمانى که کار حکمیت علیه على (ع) تمام شد، برخى به آن حضرت گفتند: کسى را بر خود حکم ساختى که علیه تو حکم کرد!
امیر المؤمنین (ع) در پاسخ گفت: من به حکمیت کتاب خدا تن دادم، نه به حکمیت یک فرد تا نظر شخصى خودش را اعمال کند.
اکنون باید به خوارج گفت که در کجاى این حکمیت، انحراف از حکم قرآن دیده مىشود! با این که آن حضرت بصراحت اعلام کرد که: حکم مخالفت قرآن را رد مىکند.
در روایتى دیگر آمده است: فردى از خوارج مدعى بود که على (ع) در جنگ نهروان به خاطر کشتن خوارج، گرفتار ظلم شده است.وى مىگفت اگر بدانم که در پهنه زمین کسى هست که براى من ظالم نبودن على (ع) را ثابت کند به سویش خواهم شتافت.به او گفتند که از میان فرزندان على (ع) شخصى چون ابو جعفر، محمد بن على مىتواند تو را پاسخ دهد.
وى که از سردمداران خوارج بود، گروهى از بزرگان یارانش را گرد آورد و به حضور امام باقر (ع) رسید.
به امام باقر (ع) گفته شد اینان براى مناظره آمدهاند.حضرت فرمود اکنون بازگردند و فردا بیایند.
فرداى آن روز، امام باقر (ع) فرزندان مهاجر و انصار را گرد آورد و گروه خوارج نیز حضور یافتند.
امام باقر (ع) با حمد و ستایش خداوند، سخن آغاز کرد و پس از شهادت بهوحدانیت خداوند و رسالت پیامبر اکرم (ص) فرمود: سپاس خداى را که با اعطاى نبوت به پیامبر اکرم، ما خاندان را کرامت بخشید و ولایت خویش را به ما اختصاص داد.اى فرزندان مهاجر و انصار! در میان شما هر کس فضیلتى از امیر المؤمنین على (ع) مىداند، بر جاى ایستد و آن را بازگوید.
حاضران هر یک ایستادند و در فضیلت على (ع) سخنها ایراد کردند.
با این زمینه و فضایى که امام باقر (ع) پدید آورد آن مرد که بزرگ خوارج آن محفل بشمار مىآمد، از جاى برخاست و گفت:
من فضایل و ارزشهاى على (ع) را بیش از این جمع آگاهم و روایتهاى فزونترى را مى دانم، ولى اینها مربوط به زمانى است که على (ع) هنوز حکمیت را نپذیرفته، با پذیرش حکمیت کافر نشده بود.
سخن در فضایل على (ع) به حدیث خیبر رسید، آنجا که پیامبر (ص) فرمود: « لاعطین الرایة غدا رجلا یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله، کرارا غیر فرار، لا یرجع حتى یفتح الله على یدیه.»
فردا، پرچم را به فردى خواهم سپرد که خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند.بر دشمن هماره مىتازد و هرگز از میدان نبرد نمىگریزد، او از رزم باز نمىگردد مگر با پیروزى و فتح خیبر.
در این هنگام امام باقر (ع) رو به جانب آن مرد کرد و فرمود:
درباره این حدیث چه مىگویى؟
خارجى گفت: این حدیث حق است و شکى هم در آن نیست، ولى کفر پس از این مرحله پدید آمد .
امام باقر (ع) فرمود: آیا آن روز که خداوند على را دوست مىداشت، مىدانست که او در آینده اهل نهروان را خواهد کشت یا نمىدانست؟
مرد گفت: اگر بگویم خدا نمىدانست، کافر شدهام، پس ناگزیر باید اقرار کنم که خداوند مىدانسته است.
امام باقر (ع) فرمود: آیا محبت خدا به على (ع) از آن جهت بوده که وى در خط اطاعت خدا حرکت مىکرده یا به خاطر عصیان و نافرمانى بوده است!
مرد گفت: بدیهى است که دوستى خداوند نسبت به امیر المؤمنین على (ع) ازجهت اطاعت و بندگى وى بوده است نه عصیان و نافرمانى. (در نتیجه محبت خداوند به على (ع) بیانگر این است که على (ع) تا پایان عمر در راه اطاعت خدا گام نهاده و هرگز از مسیر رضاى او بیرون نرفته است و آنچه کرده وظیفه الهى او بوده است)
سخن که به اینجا رسید، امام باقر (ع) رو به آن مرد کرده و فرمود: اکنون تو در میدان مناظره مغلوب شدى، از جاى برخیز و مجلس را ترک کن.
مرد از جاى برخاست و آیهاى از قرآن را که بیانگر آشکار گشتن حق براى او بود زمزمه مىکرد و اظهار داشت: «الله اعلم حیث یجعل رسالته».
مبارزه با توهمات قدریه و جبریه
از جمله مسایل بحث انگیز معارف اسلامى که از دیر زمان، ذهن اندیشه وران و حتى عامیان را به پرسشهاى مختلف بر مىانگیخته، مسأله جبر و اختیار است.
در قرآن که محور تعالیم اسلامى است از یک سو حاکمیت مطلق الهى بر تمامى ابعاد و زوایاى هستى به انسان یادآورى شده است، و از سوى دیگر اعمال و موضعگیرى آدمیان در صحنه زندگى و در میدان کفر و ایمان، عمل خود آنان بشمار آمده است.
در برخى آیات مىخوانیم:
ما شاء الله لا قوة الا بالله
خواست، خواست خداست و نیرویى جز به اتکاى خدا وجود ندارد.
و ما تشاؤون إلا ان یشاء الله...
شما چیزى را نمىخواهید مگر این که خداوند بخواهد.
تضل بها من تشاء و تهدى بها من تشاء (7) خداوند آن کس را که بخواهد به وسیله آیات قرآن گمراه مىسازد و هر آن کس را که بخواهد هدایت مىکند.
و از سوى دیگر در بعضى از آیات مىخوانیم:
و ما اصابکم من مصیبة فبما کسبت ایدیکم...
هر ناگوارى که به شما برسد، نتیجه دستاوردهاى خود شماست.
و لتجزى کل نفس بما کسبت و هم لا یظلمون
هر فردى به وسیله آن چه خود کسب کرده و انجام داده است مجازات مىشود و آدمیان مورد ستم واقع نخواهند شد.
و لا تزر وازرة اخرى
در نظام داورى حق، هیچ کس سنگینى بار دیگرى را بر دوش نمىکشد.
هر یک از این دو دسته آیات، بیانگر بعدى از معرفت جامع دینى است، و نظر به تبیین حقیقتى خاص دارد و در صورتى که جایگاه هر یک از این آیات شناخته نشود، مثلا یک دسته مورد توجه قرار گیرد و دسته دیگر نادیده انگاشته شده، یا توجیه و تأویل شود، معرفت دینى به انحراف مىگراید، چنان که در صدر اسلام، دور ماندگان از مکتب اهل بیت (ع) به دلیل عدم آشنایى کامل با منطق وحى و عدم تسلط بر مجموعه آیات قرآن و ناآگاهى از شیوه جمع میان پیامهاى آن، گرفتار افراط و تفریط شدند، گروهى به جبر گراییدند و دستهاى به تفویض کامل!
این جریانهاى فکرى هر چند در عصر امام صادق (ع) اوج بیشترى یافت، ولى خیزشهاى آن در عصر امام باقر (ع) نمایان شد.
امام باقر (ع) در رد نظریه جبر مطلق و اختیار مطلق مىفرمود:
لطف و رحمت الهى به خلق، بیش از آن است که آنان را به انجام گناهان مجبور سازد، و سپس ایشان را به خاطر کارهایى که به اجبار انجام دادهاند عذاب کند! از سوى دیگر خداوند قاهرتر و نیرومندتر از آن است که چیزى را اراده کند و تحققنیابد.
از آن حضرت سؤال شد که مگر میان جبر و اختیار، جایگاه سومى وجود دارد؟ امام باقر (ع) فرمود: آرى میان جبر و اختیار مجالسى گستردهتر از فضاى آسمانها و زمین هست.
راوى حدیث همانند این بیان را به امام صادق (ع) نیز نسبت داده است.
موضعگیرى علیه دروغپردازان و غالیان
ضعف فرهنگ جامعه، همواره دو نتیجه تلخ را به همراه دارد: افراط یا تفریط! این دو آفت در حکومت امویان و مروانیان، جامعه را بشدت رنج مىداد.
برخى از مردم تحت تأثیر محیط و شگردهاى تبلیغى دستگاه حکومتى، از خاندان رسالت تا آنجا فاصله گرفتند که به ایشان توهین کرده و ناسزا مىگفتند.و در مقابل، گروه دیگرى از مردم به انگیزه موضعگیرى علیه حکومت و یا انگیزههاى دیگر، در تعظیم جایگاه اهل بیت (ع)، تا بدان جا افراط مىکردند که ائمه معصومین (ع) ناگزیر با آنان به مواجهه و مبارزه مىپرداختند .
با توجه به امکانات محدودى که در اختیار امامان (ع) قرار داشت، آنان براى ارتباط با شیعیان و تبیین مواضع حق براى ایشان، دشواریهاى مهمى داشتند و عناصر فرصت طلب از این خلأ در جهت منافع شخصى خود سود جسته، شیفتگان خاندان رسالت را با روایات ساختگى و دروغ به انحراف مىکشاندند.
در روایتى از امام صادق (ع) هفت تن به عنوان عناصر فرصت طلب و دروغپرداز معرفى شدهاند :
1 ـ مغیرة بن سعید 2 ـ بیان 3 ـ صائد 4 ـ حمزة بن عماره بربرى 5 ـ حارث شامى 6 ـ عبد الله بن عمر و بن حارث 7 ـ ابو الخطاب. در روایتى دیگر از امام ابو الحسن الرضا (ع) آمده است: «بیان» ، بر على بن الحسین (ع) دروغ مىبست و خداوند حرارت آهن را به او چشانید و کشته شد.مغیرة بن سعید بر امام باقر (ع) دروغ مىبست، او نیز کشته شد و به کیفر رسید و...
هشام بن حکم از امام صادق (ع) نقل کرده است:
مغیرة بن سعید از روى عمد و غرض ورزى بر پدرم (امام باقر علیه السلام) دروغ مىبست.یاران مغیرة در جمع اصحاب امام باقر (ع) مىآمدند و نوشتهها و روایات را از ایشان مىگرفتند و به مغیره مىرساندند، و او در لابلاى آن نوشتهها مطالب کفر آمیز و باطل را مىافزود و به امام باقر (ع) نسبت مىداد و آنان را امر مىکرد تا آن مطالب را به عنوان آراى امام در میان شیعه رواج دهند.پس آن چه از مطالب آمیخته به غلو در روایات امام باقر دیده شود، افزودههاى مغیرة بن سعید است.
امام باقر (ع) از وجود چنین عناصر نا سالمى، کاملا آگاهى داشت و در هر فرصت به افشاى چهره آنان و انکار بافتههاى ایشان مىپرداخت.
وى درباره مغیرة مىفرمود: آیا مىدانید مغیرة مانند کیست؟ مغیره مانند بلعم است که خداوند در حق وى فرمود:
الذى آتیناه آیاتنا فانسلخ منها فاتبعه الشیطان فکان من الغاوین ما آیات خود را به او عطا کردیم ولى او به عصیان گرایید و پیرو شیطان گشت و در زمره گمراهان جهان قرار گرفت.
از این روایت استفاده مىشود که مغیرة در آغاز گمراه نبوده، بلکه در جمع شیعه جایگاهى ارزشمند داشته، ولى در مراحل بعد گرفتار کجروى و غلو شده و فرقه مغیریه را بنیان نهاده است.
مغیرة بن سعید، درباره خداوند قائل به تجسیم بود و سخنان غلو آمیز درباره على (ع) مىگفت . درباره او گفته اند که بعد از وفات امام باقر (ع)، مدعى امامت شد و بعدها ادعاى نبوت نیز کرد.
« بیان » از دیگر چهرههاى افراطگر و غالى است.
درباره وى گفتهاند که به الوهیت على بن ابى طالب (ع) و حسن بن على (ع) و حسین بن على (ع) و محمد بن حنفیه و سپس ابو هاشم (فرزند محمد بن حنفیه) قائل بوده، و خود را مصداق آیه
هذا بیان للناس
مىدانسته است.
او تا بدان جا به انحراف گراییده که براى خویش مدعى نبوت و رسالت نیز شده است.
امام باقر (ع) درباره او فرمود: «خداوند لعنت کند بیان تبان را، زیرا وى بر پدرم (على بن الحسین، زین العابدین علیه السلام) دروغ مىبست.من شهادت مىدهم که پدرم (على بن الحسین) بنده صالح خدا بود.
در روایتى دیگر از امام باقر (ع) این سخن نقل شده است: خداوندا! من از مغیرة بن سعید و بیان به درگاه تو تبرى مىجویم.
حمزة بن عماره بربرى، از دیگر منحرفانى است که تحت لواى اعتقاد به امامت على (ع) و ائمه، به تحریف اندیشهها پرداخته است.
او از اهل مدینه بود و محمد بن حنفیه را تا مرتبه الوهیت بالا برد، و گروهى از مردم مدینه و کوفه پیرو او شدند.امام باقر (ع) از او تبرى جسته و وى را لعنت کرده است.
ابو منصور عجلى، افراطگر و منحرف دیگرى است که در عصر امام باقر (ع)باافکار غلو آمیز و آراى ساختگى خود، پیروانى براى خویش گرد آورد که با نام «منصوریه» یا «کسفیه» شهرت یافتند.
امام باقر (ع) ابو منصور را به طور رسمى طرد نمود، ولى وى پس از وفات آن حضرت مدعى شد که امامت از امام باقر (ع) به وى منتقل شده است.
غالیان و افترا زنندگان به ائمه، خطوط مختلفى را دنبال مىکردهاند.
برخى از آنان در پى انگیزههاى سیاسى، تلاش مىکرده اند تا امام باقر(ع) را مهدى موعود معرفى کنند.ولى امام باقر (ع) در رد آنان مىفرمود:
گمان مىکنند که من مهدى موعودم، ولى من به پایان عمر خویش نزدیکترم تا به آنچه ایشان مدعى هستند و مردم را به آنان مىخوانند.
گروهى دیگر از این گروهها، راه تندروى و غلو را در امر ولایت و مقام ائمه در پیش گرفته بودند که امام باقر (ع) در رد ایشان مىفرمود:
اى گروه شیعیان! خط میانه باشید تا تندروان از تندروى خویش نادم شوند و به شما اقتدا نمایند، و جویندگان راه و حقیقت به شما ملحق گردند.
فردى از انصار به امام عرض کرد: تندروان و غالیان چه کسانى هستند؟
امام فرمود: غالى و تندرو آن کسانى هستند که به ما اوصاف و عناوین و مقاماتى را نسبت مىدهند که خودمان آن اوصاف را براى خویش قایل نشدهایم.آنان از ما نیستند و ما هم از ایشان نیستیم...
سپس آن حضرت چنین ادامه داد: به خدا سوگند، ما از سوى خدا برائت و آزادى مطلق به همراه نداریم، و میان ما و خدا خویشاوندى نیست، و بر خداوند حجت و دلیلى در ترک تکلیف و وظایف نخواهیم داشت.ما به خداوند تقرب نمىجوییم، مگر به وسیله اطاعت و بندگى او.پس هر یک از شما که مطیع خداوند باشد، ولایت و محبت ما به حال او ثمر بخش است، و کسى که اهل معصیت باشد، ولایت ما سودى به حالش نخواهد داشت.هان، دور باشید از گول زدن خویش وگول خوردن به وسیله غالیان!
******************************
**********************************************************
******************************
پس از رسول خدا، ظاهرا قرآن، به عنوان منبع اصلى شناخت مسایل عقیدتى وعبادى و سیاسى، در جامعه اسلامى باقى ماند، اما از آن جا که این منبع ژرف نیاز به مفسرانى آشنا با پیام وحى داشت و دستهاى سیاست، این مفسران واقعى (اهل بیت علیهم السلام) را در جامعه منزوى ساخته بود، با گذشت زمان، نیازهاى اعتقادى و پرسشهاى عبادى و مسایل مستحدث یکى پس از دیگرى رخ نمود و کسانى که در جامعه به عنوان عالم و محدث شناخته مىشدند، ناگزیر باید جوابى را براى هر پرسش و مسأله تدارک مىدیدند!
عدم احاطه کامل آنان بر مجموعه معارف قرآنى از یک سو، و عدم آشنایى آنان با فرهنگ ویژه وحى از سوى دیگر، سبب گردید تا با قیاس و توجیه گرى و استحسان و تکیه بر آراى شخصى و گاه احادیث بىریشه و اقوال بىاساس، عقیدهاى را ابراز کرده و یا فتوایى دهند.
بنابر این، یکى از راههاى اساسى مبارزه با این مشکل، بازگرداندن مردم به قرآن و هشدار دادن آنان نسبت به آراى ساختگى و غیر مستند به وحى بود.
امام باقر (ع) در این راستا مىفرمود:
هر گاه من حدیث و سخنى براى شما گفتم، ریشه و مستند قرآنى آن را از من جویا شوید.سپس آن حضرت در برخى سخنانش فرمود: پیامبر (ص) از قیل و قال (بگو مگو و مشاجره) و هدر دادن و تباه ساختن اموال و پرس و جوى زیاد، نهى کرده است.
به آن حضرت گفته شد: این مطالب در کجاى قرآن آمده است؟
امام باقر (ع) فرمود: در قرآن آمده است
لا خیر فى کثیر من نجواهم الا من امر بصدقة أو معروف أو اصلاح بین الناس
)این آیه دلالت مىکند که بیشتر سخنان نجوایى و به درازا کشیده فاقد ارزش است، مگر سخنى که در آن امر به انفاق یا کار نیک و یا اصلاح میان مردم باشد)
و لا تؤتوا السفهاء اموالکم التى جعل الله لکم قیاما
)از این آیه استفاده مىشود که اموال را نباید در معرض نابودى و تباهى قرارداد)
لا تسئلوا عن اشیاء ان تبد لکم تسؤکم
)و این آیه مىنمایاند که هر سؤالى شایسته و مفید و مثبت نیست، و چه بسا پرسشهایى که به ناراحتى و نگرانى خود انسان بینجامد) .
امام باقر (ع) با این شیوه، در صدد بود تا روحیه قرآن گرایى را در میان اهل دانش و جامعه اسلامى تقویت نماید، و از این طریق انحراف بینشهاى سطحى و عالم نمایان خود محور را به مردم یادآور شود، چه، در برخى مباحثهها، با صراحتى فزونتر به این نکته پرداخته است :
حسن بصرى نزد امام باقر (ع) آمد و گفت: آمدهام تا مطالبى درباره قرآن از شما بپرسم .
امام فرمود: آیا تو فقیه اهل بصره نیستى؟
پاسخ داد: این چنین گفته مىشود.
امام فرمود: آیا در بصره شخصى هست که تو مسایل و احکام را از او دریافت کنى؟
پاسخ داد: خیر.
امام فرمود: بنابر این، همه مردم بصره، مسایل دینشان را از تو مىگیرند؟
گفت: آرى.
امام باقر (ع) فرمود: سبحان الله! مسؤولیت بزرگى را به گردن گرفتهاى.از جانب تو سخنى برایم نقل کردهاند که نمىدانم واقعا تو آن را گفتهاى یا بر تو دروغ بستهاند.
حسن بصرى گفت: آن سخن چیست؟
امام فرمود: مردم گمان کردهاند که تو معتقدى خداوند امور بندگان را به خود آنان تفویض کرده است!
حسن بصرى سکوت اختیار کرده و هیچ نمىگفت!
امام باقر (ع) براى این که وى را به ریشه اشتباهش متوجه سازد و بنمایاند کهعامل اصلى کج فهمى او، ناتوانى در فهم معارف قرآن است، برایش نمونهاى روشن آورد و گفت:
اگر خداوند در قرآنش به کسى ایمنى داده باشد، آیا براستى پس از این ایمنى تضمین شده از سوى خدا، بر او ترسى هست؟
حسن بصرى گفت: خیر، ترسى بر او نخواهد بود.
امام باقر (ع) فرمود: اکنون آیهاى را برایت مىخوانم و سخنى با تو دارم، من گمان نمىکنم که آن آیه را به گونه صحیح تفسیر کرده باشى، و اگر غلط تفسیر کردهاى، هم خودت را هلاک کردهاى و هم پیروانت را.
آن آیه این است:
و جعلنا بینهم و بین القرى التى بارکنا فیها قرى ظاهرة و قدرنا فیها السیر سیروا فیها لیالى و ایاما آمنین
شنیدهام که گفتهاى مراد از سرزمین مبارک و امن، سرزمین مکه است؟ آیا کسانى که براى حج به مکه سفر مىکنند مورد هجوم راهزنان قرار نمىگیرند و در مسیر آن هیچ ترسى ندارند و اموالشان را از دست نمىدهند؟
حسن بصرى گفت: چرا.
امام فرمود: پس چگونه ایمن هستند و امنیت دارند؟ ! این آیه مثالى است که خداوند درباره ما اهل بیت رسالت، بیان داشته است.ما سرزمین مبارکیم و سرزمینهاى آشکار (قرى ظاهرة) نمایندگان و فقهاى پیرو ما هستند که میان ما و شیعیانمان قرار دارند و مطالب ما را به آنان مىرساندند.
قدرنا فیها السیر
مثالى است از حرکت و کاوش علمى.
سیروا فیها لیالى و ایاما
مثالى است از تهییج مردم براى کسب هماره دانش در زمینه حلال و حرام و واجبات و احکام از اهل بیت (ع(.
هر گاه مردم از این طریق معارف دین را دریافت کنند، ایمن از شک و گمراهىاند...
اى حسن بصرى! اگر به تو بگویم جاهل اهل بصرهاى! سخنى به گزاف نگفتهام، از اعتقاد به تفویض، اجتناب کن، زیرا خداوند به دلیل ضعف و سستى، تمام کارخلق را به ایشان وا ننهاده و از سوى دیگر ایشان را بناروا بر گناهان مجبور نساخته است.
نظیر چنین مباحثهاى از امام باقر (ع) با قتادة بن دعامة نیز نقل شده است:
قتادة بن دعامة از محدثان و مفسران مشهور اهل سنت است و از فقهاى بصره به شمار مىآید .
امام به او فرمود: آیا تو فقیه اهل بصرهاى؟
قتاده گفت: چنین گمان مىکنند.
امام باقر (ع) فرمود: آیا قرآن را بر اساس شناخت و علم تفسیر مىکنى یا از روى ناآگاهى؟
قتادة گفت: بر اساس علم و مبانى علمى، قرآن را تفسیر مىکنم.
امام فرمود: اگر براستى بر اساس علم تفسیر مىکنى، از تو سؤال مىکنم که مراد از آیه قدرنا فیها السیر سیروا فیها لیالى و ایاما آمنین چیست؟
قتادة نظریهاى همانند سخنان حسن بصرى ابراز داشت، و امام همان پاسخ را به او یاد آور شد.
رویارویى با بدعت و بدعتگذاران
بدعت در نظام عقیدتى و دستورى دین، یکى از نمودهاى بارز انحراف از مسیر وحى مىباشد، که عوامل و انگیزههاى مختلفى در پیدایش و شکلگیرى آن مؤثر است، از آن جمله:
الف ـ غرض ورزى و تدابیر حیله گرانه عناصر ضد دین
کسانى که در باطن و اعماق ضمیر خویش با پیام وحى بیگانهاند، و با شریعت تضاد دارند، زمانى که قادر به مبارزه صریح و علنى با آن نباشند، مىکوشند تا با نفوذ دادن ایدههاى غیر دینى و برنامههاى غیر الهى در مجموعه باورها و دستورهاىمکتبى، به گونهاى خزنده، ماهیت و خاصیت اصلى دین را تضعیف کرده، آن را به انحراف بکشانند.
این حرکت، حرکتى منافقانه است که نسبت به ادیان قبل از اسلام نیز از سوى عناصر مغرض و نا سالم اعمال مىشده است، تا راه ایمان را بر رهروان دین مخدوش سازند.
خداوند در افشاى چهره این گروه و نیز تهدید آنان فرموده است:
فویل للذین یکتبون الکتاب بایدیهم ثم یقولون هذا من عند الله لیشتروا به ثمنا قلیلا فویل لهم مما کتبت ایدیهم و ویل لهم مما یکسبون
واى بر آنان که با دست خویش مطالبى را نوشته و به دروغ مىگویند: این از نزد خداست.هدفشان از این کار دستیابى به پولى اندک است.واى بر آنان از آنچه نوشتند و واى بر آنان از آنچه به دست آوردند!
ب ـ جهل و نارسایى علمى نسبت به مبانى و معارف اصیل دین
پیرایهها و باورهاى خرافى که گاه در محیطهاى مذهبى رخ مىنماید و به عنوان دین و باور دینى تلقى مىشود، معمولا ناشى از بىاطلاعى تودهها از مبانى اصیل مکتبى است.
زمانى که نا آگاهان در مصدر قانونگذارى و یا اجرا قرار گیرند، چون از یک سو ناگزیرند کارها را سامان داده، پاسخى براى حل مشکلات و رخدادها بیابند، و از سوى دیگر آشنایى عمیق با روح دین ندارند، با صلاحدید و تشخیص بشرى خویش یا بر اساس منافع مورد نظر خود، به وضع قوانین و ترویج اندیشههاى غیر دینى پرداخته، آنها را به نام دین قلمداد مىکنند .
این گونه بدعتها به هر دو انگیزه، پس از رحلت رسول خدا (ص) در اسلام رخ نمود، و یکى از رسالتهاى عمده اهل بیت (ع) پیراستن پیرایهها از دامان معرفت اسلامى و مبارزه با بدعتهایى بود که با انگیزههاى مختلف صورت مىگرفت.
على (ع) به وجود این بدعتها هشدار مىداد و مردم را از پیروى آنها نهى مىکردو مىفرمود :
ما احدثت بدعة الا ترک بها سنة، فاتقوا البدع و الزموا المهیع
هیچ بدعتى گذاشته نشده، مگر آن که به وسیله آن سنت و روشى از پیامبر (ص) به فراموشى گراییده است، از بدعتها بپرهیزید و به راه روشن و نداى رساى ارزشهاى اصیل دین پایبند باشید.
امام باقر (ع) در ارائه این مسؤولیت الهى به تبیین مبانى اصیل و سنتهاى محمدى (ص) پرداخته، نفى و طرد بدعتها را در محدوده رسالت علمى و عملى خود قرار داده بود.
براى دور داشتن مردم و عالمان و قضات از بدعت در دین، گاه خود به استدلال مىپرداخت و زمانى به روایات معصومان قبل از خود استشهاد مىکرد و این خطبه را از على بن ابى طالب (ع) یادآور مىشد:
ایها الناس إنما بدء وقوع الفتن اهواء تتبع، و احکام تبتدع، یخالف فیها کتاب الله، یقلد فیها رجال رجالا...
هان اى مردم، سرآغاز شکلگیرى فتنهها و انحرافها، هواها و هوسهایى است که مورد پیروى قرار مىگیرد و احکامى است که در شریعت بدعت گذارده مىشود.در این هوا پرستیها و بدعتگذاریها، با کتاب خدا مخالفت مىشود و مردم (به جاى تبعیت از وحى) از یکدیگر پیروى مىکنند!
امام باقر (ع) مىفرمود:
کسى که به فرمان انسان گنهکار گردن نهد دین ندارد.
کسى که به بدعت و سخنان باطلى که به دروغ بر خدا بسته شده گردن نهد و پایبند باشد، دین ندارد.
کسى که چیزى از آیات الهى را انکار نماید، بىبهره از دین است.
در حقیقت این هر سه عنوان بر کسى که بدعتى را بپذیرد، منطبق شده و صدقمىکند، زیرا بدعتگذار، معصیتکار و افترا زننده به خداست و کسى که سخنان او را بپذیرد بىشک با حکم واقعى الهى که در قرآن و سنت یاد شده، مخالفت کرده است.
امام باقر (ع) در تفسیر آیه:
هل ننبئکم بالاخسرین اعمالا...
مىفرمود: این گروه که زیانکارترین مردمند و سعى و تلاش خویش را در زندگى دنیا به هدر داده و گم کردهاند و جاهلانه مىپندارند که راه درستى را در پیش گرفتهاند، نصارا، کشیشان، رهبانان و نیز آن دسته از مسلمانانند که در شبهات و هواهاى نفسانى فرو رفتهاند و گروههایى چون خوارج و اهل بدعت، در زمره ایشان جاى دارند.
امام باقر (ع) در بیانى دیگر فرموده است:
کسى که با گناه و ارتکاب کبائر، به مبارزه با خدا برخاسته و از خود جرأت نشان دهد، کافر است.کسى که روش و دینى غیر از دین خدا پى نهد، مشرک است.
گرایش مردم به بدعتها، داراى عوامل و انگیزههاى متفاوتى است.گاه بدعتها به منظور تحریف دین صورت مىگیرد، و گاه ناشى از جهل به مبانى و معارف مکتب است، و زمانى هم معلول تعصبها و رسوم غلط اجتماعى و یا محاسبههاى شخصى است.
یکى از مسایلى که در عصر پیامبر اسلام (ص) مشروع بوده، ولى در عصر عمر بن خطاب ممنوع و حرام اعلام گردید، متعه (ازدواج موقت) است.
عمر بن خطاب بر اساس باورها و صلاح اندیشى شخصى خود، اعلام کرد:
متعتان کانا على عهد رسول الله (ص) آنهى عنهما و اعاقب علیهما: متعة النساء و متعة الحج .
دو تمتع در روزگار رسول خدا (ص) وجود داشت و جایز بود، ولى من آن دو را ممنوع کرده، کسانى را که مرتکب آن شوند مجازات مىکنم.آن دو عبارتند از: متعه زنان و متعه حج.
بىشک، عمر در صدور این حکم، از نظر خود دلایلى داشته است، ولى آیا دلایل او و قدرت فهم و تشخیص او مىتوانسته با حکم الهى و سنت پیامبر (ص(همسطح قرار گیرد، و آیا او چنین حقى را داشته یا خیر؟ موضوعى است که در کتب فقهى بتفصیل مورد بررسى قرار گرفته است.
از نظر شیعه، این دستور مخالف قرآن و سنت پیامبر (ص) است، و بر فرض که شرایط خاص جامعه در مقطعى از زمان، سبب صدور چنین حکمى شده باشد، با تغییر شرایط، باز حکم اولى الهى جارى است.شیعه که خود را بر اساس منابع متقن دینى، موظف به تبعیت از على (ع) و ائمه معصومین (ع) پس از رسول خدا (ص) مىداند به پیروى از معصومین (ع) این حکم را مخالف مصالح جامعه اسلامى مىشمارد.
در همان منبع حدیثى که سخن فوق از عمر بن خطاب نقل شده، این روایت نیز آمده است که على (ع) فرمود: «لو لا ما سبق من رأى عمر بن الخطاب لامرت بالمتعة، ثم ما زنى الا شقى»
اگر نبود که عمر بن خطاب ازدواج موقت را ممنوع ساخته است، من فرمان مىدادم که ازدواج موقت صورت گیرد و جایز باشد، زیرا با تجویز ازدواج موقت، گرایش به زنا و فحشاء کاهش مىیافت و جز انسانهاى شقى و دونمایه به زنا روى نمىآورند.
در این روایت، فلسفه جواز ازدواج موقت مطرح شده، با بیان آن، اندیشه و باور عمر و نیز حکم او به ممنوعیت ازدواج موقت، از اساس زیر سؤال رفته است، و چون عمر به عنوان خلیفه و حاکم مسلمانان چنین دستورى را داده است و مخالفت رسمى على (ع) در چنین مسألهاى، مشکلات بزرگترى را در آن عصربحرانى براى جامعه اسلامى پدید مىآورده، آن حضرت سخن خود را با بیانى که نقل شده به تودهها رسانده است.
این گونه احکام که توسط شخص عمر بنیان نهاده شد، در نسلهاى بعد به عنوان سنت قطعى و احکام تلقى شد و استمرار یافت.چنان که در زمان امام باقر (ع(برخى از رهروان راه خلفا بر امام (ع) خرده مىگرفتند که چرا فرمان عمر را قبول ندارد و مشروع نمىداند.
عبد الله معمر لیثى از جمله کسانى است که در این زمینه، با امام باقر (ع) به بحث نشسته است.
او به امام باقر (ع) عرض کرد: شنیدهام شما در مورد ازدواج موقت (متعه) فتوا به جواز دادهاید!
امام فرمود: بلى، خداوند آن را جایز شمرده و سنت رسول خدا بر آن بوده و اصحاب پیامبر (ص) به آن عمل کردهاند.
عبد الله معمر گفت: ولى عمر بن خطاب آن را ممنوع ساخته است!
امام فرمود: بنابر این تو بر سخن رفیقت پایدار باش و من هم بر سخن و رأى رسول خدا استوار خواهم بود!
)عبد الله که خود را در میدان بحث به بن بست رسیده یافت، سعى کرد تا با فلسفه بافى و استحسانهاى شخصى و تمسک به ذهنیتها و تعصبهاى قومى راهى بجوید، از این رو) عبد الله گفت: آیا شما خشنود مىشوى که ببینى شخصى با زنى از بستگان و خانواده شما چنین عملى را انجام دهد!
امام فرمود: اى بىخرد! چرا سخن از زنان به میان مىآورى (ما درباره حکم خدا سخن مىگوییم) آن خدایى که ازدواج موقت را حلال ساخته از تو و از همه کسانى که به تکلف و اجبار متعه را حرام شمردهاند، غیرتمندتر است.
آن گاه امام (ع) براى این که به او بفهماند، شیوه شناخت حلال و حرام الهى، اتکا به ذوق و سلیقه و تعصبهاى شخصى نیست، فرمود:
آیا تو دوست دارى که زنى از خانواده تو به همسرى مردى درآید که جولا و تهیدست است، و در جامعه جایگاهى بس پایین دارد.
عبد الله معمر گفت: خیر.امام فرمود: چرا تو حلال خدا را حرام مىشمارى! (خداوند ازدواج با تهیدستان را ممنوع نکرده است( .
عبد الله گفت: من حلال خدا را حرام نمىدانم، بلکه معتقدم مرد جولا و بافنده تهیدست کفو و هم سطح ما نیست، از این رو خویشاوندى او را دوست ندارم.
امام فرمود: ولى برنامه خدا جز این است، زیرا خداوند، اعمال نیک همین مرد جولاى تهیدست را مىپذیرد، و حوران بهشتى را به ازدواج او در مىآورد، اما تو از روى کبر و نخوت، از خویشاوندى با مؤمنى که شایسته همسرى حوران بهشتى است ناخشنود و ناراحتى.
عبد الله از سر تسلیم خندید و گفت: براستى که سینههاى شما رویشگاه درختان تناور دانش است، میوههاى درخت دانش از آن شماست و برگهاى آن در اختیار مردم.
با این بیان، امام باقر (ع) به عبد الله معمر تفهیم کرد که: درستى و نادرستى احکام دین و حلال بودن و حرام بودن امور، با ذوق و سلیقه شخصى مردم و یا آداب و رسوم و تعصبهاى قومى قابل سنجش و محاسبه نیست.
مبارزه با قیاس در میدان اجتهاد
رمز بقاى دین در واقعبینى و سازگارى آن با نیازها و شرایط گوناگونى است که در طول زندگى نسلها، یکى پس از دیگرى رخ مىنماید.
شریعت و مکتب، آن گاه مىتواند در بستر تاریخ تداوم یابد، که قادر به حل معضلات اجتماعى و پاسخگو به پرسشهاى عقیدتى و عملى مردم باشد.
مبانى عقیدتى، همواره ثابت و غیر متغیرند و نیازمند دقت و تلاش براى فهم هر چه عمیقتر آن، اما برنامههاى عملى و قوانین دستورى دین، با این که متکى بر ملاکهاى واقعى است، ولى از آن جا که موضوعات خارجى و مسایل مستحدث در زندگى جوامع، همواره متحول و متغیر است.شناخت حکم هر حادثه نیازمند اجتهاد و استنباط مىباشد.استنباط احکام و نسبت دادن آنها به خدا و شریعت، کارى است سنگین و خطر آفرین، زیرا همانگونه که حیات دین در صحنه زندگى انسانها، مبتنى بر اجتهاد مىباشد، از سوى دیگر، اجتهاد نادرست و نسبت دادن احکام منحط و غیر واقعى به شریعت، خود مایه زوال و نابودى دین خواهد بود.
نقش اجتهاد و مجتهدان در جامعه دینى، همانند نقش طبابت و پزشکان در جامعه بشرى است.اگر طبیبان راه درستى را در مداواى بیماریها در پیش گیرند، عمل آنان شفا بخش و سازنده است، ولى اگر راه نادرست و داروهاى نامناسبى را تجویز نمایند، نه تنها بیماران بهبود نیافته که چه بسا بیمارى آنان شدت مىیابد.
فقیهان و مجتهدان نیز در صدد پاسخگویى به مسایل جدید و مورد ابتلاى جامعه خویشند، و چنانچه در این کار از ملاکها و شیوههاى غلط پیروى کنند، چهره دین را مخدوش و نظام عملى آن را معیوب ساختهاند.
پس از رحلت رسول خدا (ص)، یکى از نیازهاى مبرم جامعه اسلامى، اجتهاد و شناخت احکام بر اساس قرآن و سنت رسول الله (ص) بود.
ما در مطالب قبل یاد آور شدیم که پیامبر اسلام (ص) با پیش بینى این امر و معرفى على (ع) به عنوان مبین احکام و مفسر قرآن، در جهت رفع نیازهاى آینده جهان اسلام، گام اساسى را برداشت، ولى آنان که على (ع) را نخست از میدان سیاست و به دنبال آن از مرجعیت دینى و فکرى منزوى ساختند، در میدان عمل با بن بستها مواجه شده و دست به کار اجتهاد شدند، اما اجتهادى که با روح دین سازگار نبود و شرایط لازم را در بر نداشت.
به کارگیرى قیاس و استحسان و فهم شخصى در استنباط احکام، از جمله مشکلاتى بود که در امر اجتهاد رخ نمود، و ائمه معصومین (ع) را به عنوان عالمان واقعى دین و وارثان علم پیامبر (ص)، واداشت تا جامعه علمى را به رهیافتن انحراف در فهم احکام هشدار دهند.
بر این اساس، یکى از محورهاى عمده تعلیمات ائمه (ع)، بویژه امام باقر (ع) و امام صادق (ع)، زدایش قیاس و استحسان از محیط فقاهت و اجتهاد بود.
امام باقر (ع) در این زمینه مىفرمود: «إن السنة لا تقاس، و کیف تقاس السنة و الحائض تقضى الصیام و لا تقضى الصلوة»
سنت و احکام شرعى از طریق قیاس قابل شناخت نیست، چگونه مىتوان قیاس را ملاک قرار داد، با این که زن حایض پس از دوران حیض مىبایست روزه را قضا کند، ولى قضاى نماز بر او واجب نیست.
در سخنى دیگر به زراره سفارش فرموده است:
« یا زرارة ایاک و اصحاب القیاس فى الدین، فانهم ترکوا علم ما وکلوا به و تکلفوا ما قد کفوه، یتأولون الأخبار و یکذبون على الله عز و جل»...
اى زراره! از کسانى که در کار دین به قیاس پرداختهاند، دورى گزین، زیرا آنان از قلمرو تکلیف خود تجاوز کردهاند، آن چه را مىبایست فراگیرند، کنار نهاده و به چیزى پرداختهاند که به آنها وانهاده نشده است، روایات را به ذوق خود تجزیه و تحلیل کرده و تأویل مىکنند و بر خدا دروغ مىبندند.
و نیز امام باقر (ع) مىفرمود:
« ادنى الشرک ان یبتدع الرجل رأیا فیحب علیه و یبغض علیه »
کمترین مرتبه شرک این است که شخص نظریهاى را از پیش خود (و بدون حجت شرعى) بنیان نهد و همان نظر را ملاک حب و بغض و داوریها قرار دهد.
محمد بن طیار از اصحاب امام باقر (ع) گوید:
قال لى ابو جعفر (ع) : تخاصم الناس؟ قلت: نعم.قال: و لا یسألونک عن شىء، الا قلت فیه شیئا؟ قلت: نعم، قال: فأین باب الرد إذا؟
امام باقر (ع) به من فرمود: آیا تو با مردم به بحث مىپردازى؟ گفتم: بلى.امام (ع) فرمود : آیا هر چه از تو مىپرسند، تو به هر حال پاسخى در قبال آن ارائه مىکنى؟ گفتم: بلى .
امام (ع) فرمود: پس در چه زمینه سکوت کرده و علم و دانش واقعى آن را بهاهلش (اهل بیت علیهم السلام) ارجاع مىدهى!
در این بیان، امام (ع) به محمد بن طیار یادآور شده است که هیچ فردى جز معصومین (ع) نباید خود را در مرحلهاى فرض کند که مىتواند به اتکاى رأى و اندیشه خود همه پرسشها را پاسخ دهد، و آن جا که نتوانست به تمثیل و تشبیه و قیاس متکى گردد! بلکه همواره در مسایل مورد ابتلا، زمینههاى پیچیده و مبهمى وجود دارد که علم آن صرفا در اختیار مفسران واقعى قرآن و اهل بیت رسالت است و باید به آنان رجوع کرد.
تعلیم فقه و شیوه صحیح اجتهاد
تعلیم مسایل فقهى و پاسخگویى به پرسشها در زمینه احکام شرعى، یکى از زمینههاى مهم زندگى ائمه (ع) بویژه امام باقر (ع) و امام صادق (ع) بوده است.
عصر امام باقر (ع)، آغاز پیدایش فرصتى بود تا حاملان واقعى علوم قرآن، بتوانند به تعلیم شاگردان و ترویج احکام و تحکیم مبانى فقهى بپردازند.البته این زمینهها در عصر امام صادق (ع) هموارتر گشت و از آن پس دوره سختگیرى فزونتر حاکمان نسبت به ائمه ادامه یافت و این زجر و شکنجه تداوم داشت تا عصر امامت به غیبت انجامید.
امام باقر (ع) در تصحیح اندیشهها و زدایش انحرافها، تنها به مبارزه و رویارویى اکتفا نکرد، بلکه با بیان احکام و گاه تبیین شیوه استنباط احکام از قرآن و سنت پیامبر، پایههاى فقاهت و اجتهاد صحیح را استحکام بخشید.
روایات فقهى نقل شده از امام باقر (ع)، بیش از آن است که بتوان در این مجموعه گرد آورد، زیرا کمتر بابى از ابواب فقهى را مىتوان یافت که در فروع مختلف آن، سخنى از امام باقر (ع) وارد نشده باشد.مجموعههاى روایى ـ فقهى خود گواه این سخن است.
محمد ابو زهره از پژوهشگران اهل سنت در کتاب تفصیلى خویش الامام الصادق در تبیین جایگاه علمى و معنوى امام باقر (ع) مىگوید:
امام محمد باقر (ع) وارث پدر خویش در پیشوایى علمى و مقام شریف هدایتگرى بود.از این جهت عالمان از شهرها و سرزمینهاى اسلامى به جانب وىرهسپار مىشدند، هیچ فردى ـ از عالمان ـ به مدینه وارد نمىشد، مگر این که براى کسب معرفت و دانش به خانه امام محمد باقر (ع) مراجعه مىکرد.
در میان کسانى که به خدمت وى مىرسیدند، هم چهرههاى شیعى و هم سنى دیده مىشوند و گاه منحرفان افراطگر نیز خود را به وى نزدیک مىکردند ولى امام در برابر آنان موضعى قاطع گرفته و ایشان را طرد مىکرد.
بسیارى از پیشوایان فقه و حدیث به حضور وى رسیدهاند، از آن جمله:
سفیان ثورى، سفیان بن عیینه ـ محدث مکه ـ و ابو حنیفه ـ فقیه اهل عراق.
مرام امام باقر (ع) چنین بود که هر گاه فردى به حضورش مىرسید، حقایق ناب را براى او تبیین مىکرد.
ابو زهره سپس به نقل گفتگویى که میان امام باقر (ع) و ابو حنیفه در زمینه رد قیاس و نقش آن در تحریف دین صورت گرفته، پرداخته است و در پى آن مىگوید:
از این گفتگو ـ که امام باقر در موضع ارشاد و بازجویى از روش ابو حنیفه قرار گرفته ـ استفاده مىشود که امام باقر (ع) براى علماى عصر خود، عنوان پیشوایى داشته است، زیرا عالمان به حضور وى مىرسیدهاند و او بر اساس گزارشها و اطلاعاتى که از آنان در اختیار داشته به نقد و محاسبه ایشان مىپرداخته است.چونان رئیسى که بر نیروهاى تحت سرپرستى خود حکم مىکند تا بر راه حق گام نهند و آنان نیز با کمال میل و رغبت این ریاست و پیشوایى را پذیرفته باشند.
دلایل و قراینى که صحت نظریه ابو زهره را در این زمینه تأیید مىکند، فراوان است.از آن جمله روایتى را مىتوان نام برد که ابو حمزه ثمالى نقل کرده است:
ابو حمزه ثمالى مىگوید: در مسجد الرسول (ص) نشسته بودم که مردى پیش آمد، سلام کرد و گفت: تو کیستى؟ گفتم: از مردم کوفهام.
به او گفتم: در جستجوى چه هستى؟
مرد گفت: آیا ابو جعفر محمد بن على (ع) را مىشناسى؟
گفتم: آرى مىشناسم، به ایشان چه کار دارى؟ مرد گفت: چهل مسأله آماده کردهام تا از او سؤال کنم.آن چه پاسخ داد، حقش را بگیرم و باطلش را وا نهم.
ابو حمزه گوید: به او گفتم: آیا فرق حق و باطل را مىدانى و ملاک تشخیص آن را مىشناسى !
مرد گفت: آرى مىشناسم.
گفتم: اگر حق و باطل را مىشناسى و ملاک آن را در دست دارى، پس چه نیازى به امام باقر (ع) خواهى داشت؟ !
مرد گفت: شما کوفیان کم ظرفیت و ناشکیبایید!
در این میان، امام باقر (ع) وارد مسجد شد، در حالى که جمعى از مردم خراسان و افراد دیگر اطراف او را گرفته، درباره مسایل حج از آن حضرت سؤال مىکردند.مدتى گذشت تا امام باقر (ع) در جایگاه خود نشست و آن مرد هم نزدیک امام، جایى براى خود جستجو کرد.
ابو حمزه مىگوید: من سعى کردم جایى بنشینم که گفتگوى امام با انبوه اطرافیانش را بشنوم، مردم یکى پس از دیگرى مطالب خود را سؤال کردند و پاسخ گرفتند و رفتند، آن گاه امام (ع) رو به جانب آن مرد کرده، پرسیدند، تو کیستى؟
مرد گفت: من قتادة بن دعامه بصرى هستم.
امام فرمود: تو فقیه اهل بصره هستى؟
مرد گفت: آرى.
امام فرمود: واى بر تو، اى قتادة! خداوند بندگان شایستهاى را آفریده است تا حجت بر دیگران باشند، آنان «اوتاد» زمین و بر پا دارنده امر الهى و نخبگان علم خدایند و خداوند آنان را قبل از آفرینش دیگر بندگان برگزیده است.
قتادة پس از سکوتى طولانى گفت: به خدا سوگند، من تا کنون، در برابر فقیهان بسیار و نیز پیش روى ابن عباس نشستهام، ولى آن گونه که اکنون در برابر شما مضطرب شدهام، در مقابل هیچ کدامشان احساس نگرانى و اضطراب نداشتهام.
امام باقر (ع) فرمود: تو مىدانى کجا نشستهاى؟ تو در مقابل خاندانى هستى که خداوند درباره آن فرموده است:
فى بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه، یسبحله فیها بالغدو و الآصال و نیز فرموده است:
رجال لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر الله، و اقام الصلاة و ایتاء الزکاة »
پس جایگاه تو آن جاست ـ که خود مىدانى ـ و ما آن خاندانیم که خدا توصیف کرده است.در این هنگام قتاده گفت: به خدا سوگند، راست گفتى، فدایت شوم، آن خانهها که خدا اجازه داده است نام و یاد و تسبیح او در آنها برده شود، نه خانههاى ساخته شده از سنگ و خاک است، که شما خاندانید.
قتاده گفت: پس اکنون بفرمایید که پنیر چه حکمى دارد؟ !
امام باقر (ع) لبخندى زد و فرمود: آیا آن همه پرسش تو به همین سؤال خلاصه شده است!
قتاده گفت: همه را اکنون فراموش کرده و بیاد نمىآورم!
امام فرمود: اشکالى ندارد.
سپس قتاده به پرسش ادامه داد، و امام (ع) پاسخهایى مستدل در جواب وى ارائه داد.
نهضت بزرگ علمى امام باقر(ع)(2)
پیشواى پنجم طى مدت امامت خود، در همان شرائط نامساعد، به نشر و اشاعه حقایق و معارف الهى پرداخت و مشکلات علمى را تشریح نمود و جنبش علمى دامنه دارى به وجود آورد که مقدمات تاسیس یک «دانشگاه بزرگ اسلامى» را که در دوران امامت فرزند گرامیش « امام صادق ع » به اوج عظمت رسید، پى ریزى کرد
امام پنجم در علم، زهد، عظمت و فضیلت سرآمد همه بزرگان بنى هاشم بود و مقام بزرگ علمى و اخلاقى او مورد تصدیق دوست و دشمن بود. به قدرى روایات و احادیث، در زمینه مسائل و احکام اسلامى، تفسیر، تاریخ اسلام، و انواع علوم، از ان حضرت به یادگار مانده است که تا آن روز از هیچ یک از فرزندان امام حسن و امام حسین (ع) به جا نمانده بود.
رجال و شخصیتهاى بزرگ علمى آن روز، و نیز عدهاى از یاران پیامبر (ص) که هنوز درحال حیات بودند، از محضر آن حضرت استفاده مىکردند
« جابر بن یزید جعفى » و «کیسان سجستانى» (از تابعین) و فقهائى مانند: «ابن مبارک»، «زهرى»، «اوزاعى»، «ابوحنیفه»، «مالک»، «شافعى»، «زیاد بن منذرنهدى» از آثار علمى او بهرهمند شده سخنان آن حضرت را، بى واسطه و گاه با چند واسطه، نقل نمودهاند.
کتب و مولفات دانشمندان و مورخان اهل تسنن مانند: طبرى، بلاذرى، سلامى، خطیب بغدادى، ابونعیم اصفهانى، و کتبى مانند: موطا مالک، سنن ابى داود، مسند ابى حنیفه، مسند مروزى، تفسیر نقاش، تفسیر زمخشرى، و دهها نظیر اینها، که از مهمترین کتب جهان تسنن است، پر از سخنان پرمغز پیشواى پنجم است و همه جا جمله: «قال محمد بن على» و یا «قال محمد الباقر» به چشم مىخورد.
کتب شیعه نیز در زمینههاى مختلف سرشار از سخنان و احادیث حضرت باقر (ع( است و هر کس کوچکترین آشنایى با این کتابها داشته باشد، این معنا را تصدیق مىکند
امام باقر (ع) از نظر دانشمندان
آوازه علوم و دانشهاى امام باقر ع چنان اقطار اسلامى را پر کرده بود که لقب «باقر العلوم» (گشاینده دریچههاى دانش و شکافنده مشکلات علوم) به خود گرفته بود.
«ابن حجر هیتمى» مىنویسد:
محمد باقر به اندازهاى گنجهاى پنهان معارف و دانشها را آشکار ساخته، حقایق احکام و حکمتها و لطایف دانشها را بیان نموده که جز بر عناصر بى بصیرت یا بد سیرت پوشیده نیست و از همینجاست که وى را شکافنده و جامع علوم، و برافرازنده پرچم دانش خواندهاند.
« عبدالله بن عطأ» که یکى از شخصیتهاى برجسته و دانشمندان بزرگ عصر امام بود، مىگوید:
« من هرگز دانشمندان اسلام را در هیچ محفل و مجمعى به اندازه محفل محمد بن على (ع) از نظر علمى حقیر و کوچک ندیدم. من «حکم بن عتیبه» را که در علم و فقه مشهور آفاق بود، دیدم که در خدمت محمد باقر مانند کودکى در برابر استاد عالیمقام، زانوى ادب بر زمین زده شیفته و مجذوب کلام و شخصیت او گردیده بود.
امام باقر ع در سخنان خود،اغلب به آیات قرآن مجید استناد نموده از کلام خدا شاهد مىآورد و مىفرمود: «هر مطلبى گفتم، از من بپرسید که در کجاى قرآن است تا آیه مربوط به آن موضوع را معرفى کنم »
******************************
**********************************************************
******************************
امام باقر (ع) و پیشنهاد ضرب سکه
کمال الدین دمیرى در کتاب حیاة الحیوان و مقریزى در کتاب شذرات العقود از کسائى نقل کردهاند که روزى در مجلس هارون الرشید سخن از اولین نفوذ اسلامى به میان آمد، در آن مجلس تاریخچه نخستین سکههایى که بر آنها شعارهاى اسلامى نقش بسته چنین مطرح شد:
در آغاز، کاغذ از جانب رومیان به مملکت اسلامى وارد مىشد، در آن روزگار بیشتر مردم مصر نصرانى بودند و همکیش پادشاه روم به حساب مىآمدند.از این رو، بر حاشیه کاغذهایشان با خط رومى این کلمات: (پدر، پسر و روح القدس) نقش بسته بود.
این نوع کاغذها در جامعه اسلامى از آغاز تا عصر عبد الملک مروان رواج داشت تا این که عبد الملک از کسى که زبان رومى مىدانست، خواست تا آن کلمات را براى او ترجمه کند.پس از ترجمه کلمات، عبد الملک برآشفت و گفت: این شایسته نیست که در سرزمین اسلام، شعار نصرانیت به وسیله این اوراق در حد وسیعى منتشر شود.
از اینرو، به عبد العزیز مروان که برادر او و نماینده و کارگزار وى در مصر بود، دستور داد تا این حاشیهها را از بین ببرد و دستور دهد تا سازندگان کاغذ بر حاشیه کاغذها آیاتى از قرآن بنویسند.
دستور از میان بردن حاشیههاى رومى به سایر کارگزاران حکومت در سایر شهرها نیز ابلاغ گردید.
کاغذها با حاشیههاى جدید با گذشت زمان رواج یافت و به سرزمین روم نیز رسید.پادشاه روم از این برنامه ناخشنود شد و به عبد الملک نامه نوشت و از او خواست تا حاشیههاى رومى را دوباره به کارگیرد و رواج دهد.
نامه را همراه با هدایا به سوى عبد الملک گسیل داشت، اما عبد الملک نامه و هدایا را پس فرستاد، این کار دو مرتبه دیگر با هدایاى بیشتر صورت گرفت.در مرتبه آخر، پادشاه روم تهدید کرد که اگر حاشیهها به صورت نخست باز نگردد، بر روى سکهها، دشنام به پیامبر اسلام را نقش خواهد زد.
در این عصر، سکههاى رایج میان مسلمانان، سکههاى رومى بود.و اگر پادشاه روم تهدید خود را عملى مىساخت، ضربهاى سیاسى بر حکومت اسلامى وارد مىشد و مقدسات مردم مورد اهانت قرار مىگرفت.
عبد الملک خود را مواجه با مشکلى بزرگ یافت، براى مشورت و یافتن راه حل به شخصى به نام روح بن زنباع روى آورد.ولى او در پاسخ گفت:
اى عبد الملک! تو خودت خوب مىدانى که چه کسى راه حل مشکل تو را مىداند، اما بعمد آن را مطرح نمىکنى.
عبد الملک: او چه کسى است؟ !
روح بن زنباع: او جز باقر العلوم (ع) ـ از خاندان پیامبر اکرم (ص) ـ فرد دیگرى نمىتواند باشد و تو ناگزیر هستى که از او کمک بگیرى.
عبد الملک: آرى تو درست مىگویى.ولى...
عبد الملک به والى خود در مدینه دستور داد تا نزد امام باقر رفته و امکانات سفر را در اختیار وى قرار دهد و آن حضرت را براى سفر به سوى شام تجهیز کند.
والى مدینه، چنین کرد و امام رهسپار شام گردید.
عبد الملک به استقبال آن حضرت رفت، خیر مقدم گفت و مشکل سیاسى خود را مطرح ساخت و کمک طلبید.
امام باقر (ع) فرمود: کار را دشوار نگیر.نظر من این است که هم اکنون از اهل فن بخواهى تا برایت درهم و دینارهاى فراوانى را بسازند که بر یک طرف آن شعار توحید و بر طرف دیگر محمد رسول الله نقش زنند و در مدار آن نام شهرى که سکه در آن زده شده و تاریخ ساخت آن نوشته شود.سپس در زمینه برخى خصوصیات دیگر سکهها، رهنمودهایى داد تا تقلب و دخل و تصرف در آنها به آسانى میسرنباشد.و به عبد الملک فرمود: از مردم بخواه تا از این پس با این سکهها معاملات خود را انجام دهند و مبادلات اقتصادى را با سکههاى رومى ممنوع و داراى مجازات اعلام کن.در ظرف چند ماه، رهنمودهاى امام باقر (ع) بخوبى عملى گردید و سکههاى اسلام در روابط اقتصادى به کار گرفته شد.آن گاه عبد الملک به پادشاه روم نوشت، اگر مىخواهى تهدیدهایت را عملى کن!
پادشاه روم که از رواج سکههاى اسلامى مطلع شده بود، عملى ساختن تهدیدهاى خود را بىثمر یافت و از آن صرف نظر کرد.
******************************
**********************************************************
******************************
در فصول المهمة آمده است: آن حضرت را بدین لقب (باقر) مىخواندند زیرا علوم را مىشکافت و باز مىکرد.در صحاح آمده است:
« تبقر، یعنى توسع در علم » .و در قاموس گفته شده است : محمد بن على بن حسین را باقر مىخواندند چون در علم تبحر داشت.در لسان العرب نیز ذکر شده است: آن حضرت را باقر مىخواندند چرا که علم را مىشکافت و به اصل آن پى مىبرد و فروع علم را از آن استنباط مىکرد و دامنه علوم را مىشکافت و وسعت مىداد.ابن حجر در صواعق مىنویسد: «او را باقر مىخواندند و این کلمه از «بقر الارض» اخذ شده است، یعنى آنکه زمین را مىشکافد و مکنونات آن را آشکار مىکند.زیرا او نیز گنجینههاى نهانى معارف و حقایق احکام و حکمتها و لطایف را که جز از دید کوته نظران و ناپاکان پنهان نبود، آشکار مىکرد.» از این رو درباره وى گفته مىشد که آن حضرت شکافنده علم و جامع آن و نیز آشکار کننده و بالا برنده علم و دانش است.در تذکرة الخواص نیز آمده است: او را باقر لقب داده بودند زیرا در اثر سجدههاى فراوان، پیشانىاش شکاف برداشته بود.برخى هم گویند چون آن حضرت از دانش بسیار برخوردار بود او را باقر مىخواندند.آنگاه به نقل سخن جوهرى در صحاح مىپردازد.
شیخ صدوق در علل الشرایع به نقل از عمرو بن شمر آورده است: از حابر جعفى پرسیدم چرا به امام پنجم، باقر مىگفتند؟ گفت: «چون علم را مىشکافت و اسرار آن را آشکار مىکرد» .در مناقب ابن شهر آشوب نوشته شده است: گفتهاند براى هیچ یک از فرزندان حسن و حسین (ع) این اندازه از علوم، از قبیل تفسیر و کلام و فتوا و احکام و حلال و حرام فراهم نشد که براى امام باقر (ع) .محمد بن مسلم نقل کرده است که از آن حضرت سى هزار حدیث پرسش کردم.
******************************
**********************************************************
******************************
امام صادق (ع) مىفرماید:
در یکى از سالها که هشام بن عبد الملک براى انجام مراسم حج به مکه آمده بود، امام باقر (ع) نیز در مکه حضور داشت.
در آن سفر امام باقر (ع) براى مردم سخنرانى کرد و از جمله سخنان آن حضرت چنین بود:
سپاس مخصوص خداوندى است که محمد (ص) را به پیامبرى مبعوث کرد و ما ـ خاندان نبوت ـ را به وسیله او کرامت بخشید.ما برگزیدگان خدا بر خلق اوییم و انتخاب شده از میان بندگان وى هستیم و ما خلفاى الهى مىباشیم.پس آن کس که از ما پیروى کند، سعادتمند است و کسى که ما را دشمن بدارد و با ما مخالفت کند، شقى و نگونبخت خواهد بود.
این سخنان به هشام گزارش شد و زمینه خشم شدید او را فراهم آورد، اما در چنان شرایطى صلاح ندید که متعرض امام باقر (ع) شود.زمانى که به دمشق بازگشت و ما هم به مدینه بازگشتیم، به وسیله نامه از کارگزار خویش در مدینه خواست تا من و پدرم (محمد بن على علیه السلام) را به دمشق بفرستد.
زمانى که وارد دمشق شدیم هشام تا سه روز اجازه نمىداد که نزد او برویم.تا این که سرانجام، روزچهارم به ما اجازه ورود داد.وقتى که ما در آستانه ورود قرار داشتیم، هشام ـ که نفرین خدا بر او باد ـ به اطرافیانش دستور داده بود تا پس از او، هر یک به امام باقر (ع) ناسزا بگویند و وى را سرزنش کنند!
امام باقر (ع) وارد محفل هشام شد، و بدون این که توجه خاصى به هشام داشته باشد و احترام ویژهاى براى او قایل شود، در جملهاى عام که شامل همه اهل مجلس مىشد گفت: السلام علیکم، سپس بدون اجازه خواستن از هشام، در مکان مناسب بر زمین نشست.
هشام بشدت خشمگین مىنمود، زیرا اولا به شخص او سلام ویژهاى که به خلفا داده مىشد، داده نشد، و ثانیا امام باقر (ع) براى نشستن از او اجازه نخواست! هشام گفت: اى محمد بن على! همواره یک نفر از شما خاندان، وحدت مسلمانان را شکسته و مىشکند و مردم را به سوى خود فرا مىخواند و از روى سفاهت و جهل، گمان دارد که امام است.
هشام شروع به سرزنش کرد و چون او ساکت شد، یکایک مجلسیان او، سخنان توهین آمیز و نیش آلود او را پى گرفتند.چون سخنانشان پایان یافت، امام باقر از مکانى که نشسته بود برخاست و ایستاده چنین سخن گفت: اى مردم به کدامین سو مى روید! و شما را به کجا مىبرند! خداوند نسل پیشین شما را به وسیله ما خاندان هدایت کرد و نسلهاى آینده شما نیز باید به وسیله ما راه یابند.اگر شما پادشاهى زود گذر دنیا را دارید، ما در آینده فرمانروایى خواهیم داشت.پس از فرمانروایى ما، هیچ حاکمیتى و پادشاهى نیست، زیرا ما اهل فرجامیم و خداوند فرموده است: « والعاقبة للمتقین » .
سخن که بدین جا انجامید، هشام دستور داد تا پدرم امام باقر را به زندان ببرند و محبوس سازند.اما امام در زندان ساکت نبود و زندانیان را مورد انذار و بیدار باش قرار داده، مطالب بایسته را با ایشان در میان مىگذاشت، به گونهاى که همگان به او دلبسته شدند .
زندانبان از این جریان بر آشفت و وقایع را به هشام گزارش کرد.
هشام دستور داد تا امام را از زندان رها سازند و نزد او بفرستند.
امام صادق (ع) مىفرماید: در این ماجرا من همراه پدرم وارد دربار هشام شدیم، او بر تخت نشسته بود و درباریان و ارتشیانش با سلاح ایستاده بودند.
تابلو هدف را در برابر جمع نصب کرده و بزرگان قوم مشغول هدف گیرى و تیر اندازى بودند .
با ورود ما به آن جمع ـ در حالى که پدرم جلوتر حرکت مىکرد و من پشت سر وى بودم ـ نگاه هشام به پدرم افتاد و گفت: اى محمد! تو هم با بزرگان قوم من وارد مسابقه شو و تیر اندازى کن.
امام باقر فرمود: من دیگر سنم از این کارها گذشته است، اگر صلاح بدانى من معاف باشم .هشام گفت: به حق کسى که ما را با دینش عزت بخشید و محمد (ص) را مبعوثکرد تو را معاف نخواهم داشت.سپس به یکى از بزرگان بنى امیه اشاره کرد تا کمانش را به پدرم بدهد.
پدرم کمان را گرفت.تیرى در چله کمان نهاد و نشانه گرفت و رها کرد، تیر در نقطه وسط هدف نشست، پدرم تیر دوم را نشانه گرفت، تیر دوم در وسط تیر اول فرود آمد و همین طور تا نه تیر...!
هشام بشدت مضطرب شده بود و قرار نداشت و نمىتوانست خویشتندارى کند.تا این که گفت: اى ابو جعفر! تو مىگفتى که سنت از این کارها گذشته! در حالى که تو قهرمان تیر اندازان عرب و عجم هستى.
این سخن را گفت، ولى بسرعت از گفته خویش پشیمان شد.
هشام سعى داشت که خود را به عواقب ریختن خون پدرم گرفتار نسازد، (زیرا دریافته بود که کشتن اهل بیت بهاى سنگینى براى حکومتها داشته است.(
هشام به زمین خیره شده بود در حالى که من و پدرم در مقابلش ایستاده بودیم.ایستادن ما به طول انجامید و پدرم خشمگین شد، هشام از نگاههاى غضبآلود پدرم به آسمان، شدت خشم او را دریافت و گفت: اى محمد! نزدیکتر بیا...پدرم به طرف تخت او رفت، من هم همراه پدرم بودم.
هشام از جاى برخاست و با پدرم معانقه کرد و او را در سمت راست خود جا داد.سپس با من معانقه کرد و من هم سمت راست پدرم نشستم.
هشام با تمام توجه مشغول گفتگو با پدرم شد و گفت: اى محمد! قریش هماره بر عرب و عجم پیشوایى خواهد داشت، تا زمانى که چون تویى در میان قریش باشد.
براستى چه نیک تیر مىاندازى.
چه مدت تمرین کردهاى تا چنین مهارتى به دست آوردهاى؟
پدرم گفت: مىدانى که مردم مدینه در کار تیر اندازى دستى دارند.من هم در دوره جوانى گاهى تیر اندازى داشتهام، اما مدتهاست که ترک کردهام.و از آن پس، این نخستین بار بود که در حضور تو تیر انداختم.
هشام گفت: هرگز مانند کار تو را از کسى ندیده بودم و گمان نمىکنم روى زمین کسى بتواند این گونه تیر اندازى کند.آیا جعفر هم مىتواند همین گونه هدف بگیرد؟
امام باقر (ع) فرمود: ما کمالها و حقایق دین را به ارث مىبریم، همان دین کاملىکه خداوند درباره آن فرموده است:
« الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دینا »
امروز دینتان را کامل کردم و نعمت را بر شما تمام ساختم و اسلام را به عنوان دین برایتان رضا دادم.و زمین هیچگاه خالى از انسان کامل نخواهد بود.
هشام با شنیدن این سخنان، چهرهاش سرخ و حالش دگرگون شد و سؤالها و اشکالهاى متعددى را مطرح کرد و امام هم به هر یک پاسخ داد...
******************************
**********************************************************
******************************
امام باقر (ع) و قیام زید بن على (ع)
هر چند قیام زید بن على بن الحسین (ع) در عصر امام صادق (ع) صورت گرفت، و از زمان وفات امام باقر (ع) تا زمان نهضت زید حدود هشت سال مىگذشت، اما چنین قیامى از سالها قبل مطرح بود و بارها و بارها امام باقر (ع) درباره آن اظهار نظر فرموده بود.
در بررسى زندگى سیاسى امام باقر (ع)، توجه به موضع آن حضرت در قبال قیامى که زید بن على هماره از آن سخن مىگفت و مترصد تحقق آن بود، ضرورىاست.روایات در زمینه شخصیت زید و موضعگیرى امام باقر و سایر ائمه در قبال قیام او به سه دسته قابل تقسیم است:
1 ـ روایاتى که زید بن على را شخصیتى مثبت، ارجمند و معتقد به ائمه اثنى عشر و نیز امامت باقر العلوم (ع ( و جعفر بن محمد (ع) معرفى مىکند، و قیام او را در راستاى اهداف ائمه و بر اساس رضایت آنان مىشناساند و شهادت او و یارانش را فوزى بزرگ بشمار مىآورد.
2 ـ روایاتى که بظاهر موهم قدح است، ولى پس از تأمل و دقت نمىتوان آن را به صورت قطعى، بیانگر مذمت دانست.از این گونه روایات وجود نوعى اختلاف نظر میان زید با امام باقر و امام صادق (ع) و اصحاب خاص ایشان استفاده مىشود.
3 ـ روایاتى که آشکارا زید را به ادعاى امامت براى خود متهم مىکند و چنین مىنماید که قیام او به اجازه ائمه (ع) نبوده، بلکه علیرغم نهى آنان و با نفى امامت ایشان صورت گرفته است!
جرح و تعدیل و داورى درباره این احادیث نیازمند مجالى جداگانه است، و در اینجا فقط به نکات اصلى و تعیین کننده اشاره مىشود.
توجه به چند نکته مىتواند در بررسى این روایات مؤثر باشد:
1 ـ سیاست کلى ائمه بر دفاع از ولایت و امامت و نفى حکومت غاصبان و حاکمان جور بوده است، و هیچکدام از آنان در اصل این موضوع اختلاف نظر نداشتهاند و اگر برخى از آنان عملا به قیام مسلحانه روى آورده و بعضى راه تقیه رادر پیش گرفته اند به جهت شرایط و مقتضیات و امکانات زمان بوده است.
2 ـ پس از شهادت حسین بن على (ع) سایر ائمه هرگز زمینه اجتماعى را براى قیامى علنى و گسترده مناسب نیافتند، و با این که با تعالیم خویش، بغض ظالمان و حاکمان غاصب را در قلب شیعیان خود تقویت مىکردند، ولى از اقدامهاى علنى که شالوده نظام حیاتى شیعه را در معرض متلاشى شدن قرار مىداد و بنیاد معارف شیعى را تهدید مىکرد، جلوگیرى مىنمودند .
3 ـ مبارزه با حاکمان مستبد و فسادگر در هر شکلى که مایه زیان به موجودیت تشکیلات شیعى نمىشد مورد منع آنان نبود، بلکه خود عملا در آن راستا قدم بر مىداشتند.
4 ـ شهادت و کشته شدن در راه خدا و ارزشهاى الهى از والاترین سعادتها در مکتب اهل بیت بشمار مىآید، و هرگز وظیفهاى را به خاطر حفظ جان و فرار از مرگ ترک نکرده و ترک آن را اجازه ندادهاند.
5 ـ شرایط سخت تقیه، در موارد بسیارى سبب مىشده است که ائمه در محافل عمومى یا نزد جاسوسان حکومت و عناصر منافق یا کم ظرفیت، احکام فقهى یا اعتقادى و سیاسى را به گونهاى بیان کنند که موافق شرایط تقیه است، نه آنگونه که خود اعتقاد داشتهاند، (البته با رفع شرایط تقیه، نظریه حق را به اصحاب و شیعیان خود ابلاغ کرده و مىرساندهاند) .
اگر نکات یاد شده مورد توجه قرار گیرد مىتوان از یک سو به علت وجود نقلها و آراى مختلف در زمینه قیام زید بن على (ع) پى برد، و از سوى دیگر ملاکى در ترجیح یک نظریه بر نظریه دیگر به دست آورد.
از جمله این که مقام تقیه همواره مقتضى آن بوده است که ائمه خود را از جریانهاى سیاسى و خطوطى که علیه حکومتها فعال بودهاند، دور نشان دهند و لازمه چنین خط مشیى چنین بوده است که ائمه حرکت زید بن على (ع) را هر چند به لحاظ ماهیت و هدف صحیح مىدانستهاند، اما درباره آن به گونهاى داورى کنند که قیام او موجب هجوم دستگاه خلافت به تشکیلات شیعى نشود، و چه بسا امتناع برخى از اصحاب امام صادق (ع) از پیوستن به زید در جهت همین سیاست بوده است، اما تأیید شخصیت معنوى و قیام زید که در بیان معصومین آمده، هرگز قابلحمل بر تقیه نیست، زیرا هیچ نیرویى ایشان را ناگزیر به تقیه در جهت بزرگداشت مقام زید نمىکرده است تا آنان نظر به ملاحظات سیاسى از زید و قیام او دفاع کنند.
بنابر این، دفاع ائمه از قیام زید و شخصیت وى، علتى جز والایى و ارجمندى او نزد ایشان نداشته است.
از آنجا که خط مشى تقیه سبب شده بود امام باقر و امام صادق (ع) حمایت علنى از قیام زید نکنند و نیز قیام او تنشهاى عقیدتىاى را به دنبال داشت، برخى از شیعیان به گمان این که زید بن على از نظر امام صادق، داراى شخصیتى منفى است و امام حرکت او را باطل مىداند، نزد آن حضرت لب مىگشایند تا از زید به بدى یاد کنند! اما امام صادق جلو ایشان را مىگیرد و مىفرماید:
« لا تفعل رحم الله عمى زیدا...» یعنى، اقدام به چنین کارى نکن و سرزنش منماى! خداوند عمویم ـ زید ـ را مورد رحمت قرار دهد.
تصریح ائمه به شخصیت والاى زید و درستى قیام وى آنگاه صورتى علنى پیدا مىکند که بنى امیه از میان رفته و دیگر تأیید زید خطرى را متوجه تشکیلات شیعى نمىسازد.
زید بن موسى بن جعفر از کسانى است که در عصر خلافت مأمون در بصره خروج کرد و خانههاى بنى العباس را آتش زد، او را دستگیر کردند و نزد مأمون فرستادند، مأمون گفت او را به حرمت برادریش با على بن موسى مىبخشم و سپس به على بن موسى گفت: اگر برادر شما خروج کرد و چنین و چنان کرد، قبل از او زید بن على نیز قیام نمود و کشته شد.و اگر به خاطر شما نبود او را مىکشتم، زیرا عملى که مرتکب شده است، کوچک نیست.
حضرت رضا (ع) در پاسخ مأمون فرمود: برادر مرا با زید بن على قیاس مکن! زیرا زید بن على از دانشمندان خاندان پیامبر (ص) بود، براى خدا غضب کرد و با دشمنان خدا جنگید تا در راه خدا کشته شد.پدرم از پدر خویش ـ جعفر بن محمد ـ نقل کرد که آن گرامى مىفرمود: خداوند عمویم زید را مورد رحمت قرار دهد، زیرا او در طلب خشنودى و رضاى آل محمد بود و اگر در قیام خود پیروز مىشد به آن چه دعوت کرده بود وفا مىکرد...مأمون پرسید: مگر زید بن على از جمله کسانى نیست که بدون حق ادعاى امامت کرده است.؟
حضرت رضا (ع) فرمود: خیر! زید ادعاى امامت نداشت و به چیزى دعوت نمى کرد که صلاحیت آن را دارا نباشد، او داراى تقوا بود و مىگفت: من شما را به آن چه مورد رضاى خاندان رسالت است فرا مىخوانم.
از این حدیث استفاده مىشود که آن چه در محافل خصوصى ائمه نسبت به حقانیت قیام زید مطرح مىشده است، حتى به گوش بنى العباس که در آن روز مخالف حکومت بنى امیه بشمار مىآمدند نرسیده و فردى چون مأمون از آن بى اطلاع بوده است و زمانى امام رضا (ع) صریحا آن را اعلام مىدارد که دوران آن تقیه گذشته است.
روایاتى که زید را متهم به ادعاى امامت مىکند، از نظر کمى اندک و از نظر سند ضعیف و غیر قابل اعتماد است و آن روایات نمىتواند با روایات مدح او مقابله نماید.
فلسفه نهى از قیام زید
سؤالى که در این میان باقى مىماند این است که اگر اصل قیام زید مورد امضاى ائمه بوده و حرکت او صحیح و بایسته بشمار مىآمده است پس نهیهاى مکررى که از سوى امام باقر و امام صادق (ع) نسبت به قیام او صورت گرفته است، چیست؟ پاسخ این است که اگر روایات مدح را بپذیریم و روایات قدح را ضعیف و ناتوان بشناسیم، در این صورت لازمه جمع میان نهى از قیام زید و ستایش مقام علمى و عملى او این است که بگوییم: نهى ائمه، به جهت دلسوزى و شفقت و ارشادى بوده است.
نهضت زید از نظر خود او امرى بایسته و ضرورى بود، او دیگر طاقت نداشت که شاهد بى حرمتى بنى امیه به ساحت رسول خدا و نظاره گر ظلم و بىعدالتى آنان باشد، و تنها راه را در جهاد مسلحانه علیه آنان مىدید، اما ائمه (ع) از سوى دیگر، بااین که در اصل ضرورت مبارزه با کفر و ظلم با او هم نظر بودند، ولى بر اساس اطلاعاتى که تنها در اختیار آنان بود و بینشى که نسبت به شرایط سیاسى داشتند، حرکت نظامى و نهضت مسلحانه را تنها راه ممکن و ضرورى تشخیص نمىدادند.در نگاه ائمه (ع) زید به گونه واجب، موظف به قیام نبود زیرا اگر او براستى چنین وظیفهاى داشت، هرگز او را به ترک تکلیف الهى دعوت نمىکردند.از سوى دیگر قیام او ممنوع و باطل نیز نبود، زیرا اگر حرکت او باطل و حرام بود، هرگز ائمه وى را به نیکى یاد نمىکردند. در نتیجه تنها راهى که مىتوان فرض کرد این است که زید براى مقابله با کفر و فساد حاکمان بنى امیه، میان دو راه مخیر بوده است: راه قیام علنى و راه مبارزه پنهانى.
او راه اول را ضروریتر مىدانست و ائمه راه دوم را شایستهتر مىشمردند.از این رو، براى راهنمایى وى، سعى داشتند تا او را از قیام مسلحانه منع کنند.چنین است که گاه، کشته شدن سریع او و عدم پیشرفت نظامى را به او متذکر مىشدند و زمانى بیوفایى مردم را.
سرانجام، زید راه خویش را انتخاب کرد و در پى بى حرمتیهاى مضاعف هشام به خاندان رسول الله (ص) و به شخص وى، دست به قیام زد و به فرموده حضرت رضا )ع)، براى خدا و در راه خدا به شهادت رسید.و بر اساس روایاتى که از رسول خدا (ص) نقل شده است:
زید و یارانش در قیامت گام برگردن مردمان مىنهند و به بهشت وارد مىشوند. با این همه، نهى ائمه (ع) از قیام زید، نیز بى حکمت نبود.اگر درک جوانب این نهى براى معاصران میسر نبود، براى ما که از این فاصله تاریخى مىتوانیم شاهد بازتابها و نتایج و پیامدهاى آن قیام باشیم، درک آن دشوار نیست.
قیام زید براى او به صورت یک تکلیف شناخته شد و او با انگیزهاى مقدس بهآنچه تشخیص داده بود عمل کرد، ولى حرکت او بشدت و بسرعت سرکوب شد، و آن چه با بدن و سر او انجام دادند، بر رعب و وحشت مردم و سکوت و خفقان فضاى سیاسى افزود و منحرفان و سست باوران با تبلیغ نادرست اندیشهها و اهداف وى، جریانهاى فکرى و عقیدتى نادرستى را پدید آوردند و در جبهه متشکل شیعه، انشعاب زیدیه شکل گرفت!
قیام و شهادت زید هر چند در خراسان بازتاب وسیع و گستردهاى پیدا کرد و شیعیان خراسان به جنبش آمدند و حرکتهاى نهانى خود را علیه دستگاه خلافت آشکار ساختند (13) و این جریان همواره گسترش یافت تا به اضمحلال خلافت امویان انجامید، اما سوگمندانه زوال خلافت امویان، مشکلى را از جامعه اسلامى نگشود و از شدت جور و استبداد نکاست، چه، عباسیان بر جاى امویان تکیه زدند و راه ایشان را پى گرفتند!
هر چند این مشکلات و انحرافها از ناحیه زید بن على صورت نگرفت و او تنها به آنچه تکلیف خویش مىدانست عمل کرد، ولى امامان (ع) افقهایى را مىدیدند که از دید زید بن على که فاقد بینش امامت بود قابل پیش بینى نبود!
******************************
**********************************************************
******************************
امام باقر (ع) پس از عمرى تلاش در میدان بندگى خدا و احیاى دین و ترویجعلم و خدمات اجتماعى به جامعه اسلامى، در روز هفتم ماه ذو الحجه سال 114رحلت کرد.
در سال رحلت و شهادت آن حضرت آراى دیگرى نیز وجود دارد.دستهاى از مورخان سال 117 و بعضى سال 118 و گروه اندکى سالهاى 116 و 113 و 115 و 111 را یاد کردهاند، اما بیشترین منابع تاریخى سال 114 را متذکر شدهاند.
منابع روایى و تاریخى علت وفات آن حضرت را مسمومیت دانستهاند، مسمومیتى که دستهاى حکومت امویان در آن دخیل بوده است.
از برخى روایات استفاده مىشود که مسمومیت امام باقر (ع) به وسیله زین آغشته به سم، صورت گرفته است، به گونهاى که بدن آن گرامى از شدت تأثیر سمبسرعت متورم گردید و سبب شهادت آن حضرت شد.
در این که چه فرد یا افرادى در این ماجراى خائنانه دست داشتهاند، نقلهاى روایى و تاریخى از اشخاص مختلفى نام بردهاند.
بعضى از منابع، شخص هشام بن عبد الملک را عامل شهادت آن حضرت دانستهاند.
بخشى دیگر، ابراهیم بن ولید را وسیله مسمومیت معرفى کردهاند.
برخى از روایات نیز زید بن حسن را که از دیر زمان کینههاى عمیق نسبت به امام باقر (ع) داشت، مجرى این توطئه به شمار آوردهاند.
به طور مسلم وفات امام باقر (ع) در دوران خلافت هشام بن عبد الملک رخ داده است، زیرا خلافت هشام از سال 105 تا سال 125 هجرى استمرار داشته، و آخرین سالى که مورخان در وفات امام باقر (ع) نقل کردهاند 118 هجرى مىباشد.
با این که نقلها بظاهر مختلف است، اما با اندکى تأمل در منابع روایى و تاریخ، بعید نمىنماید که همه آنها به گونهاى صحیح باشد زیرا عامل شهادت آن حضرت لازم نیست یک نفر باشد بلکه ممکن است افراد متعددى در شهادت امام باقر (ع) دست داشتهاند که هر روایت و نقل، به یکى از آنان اشاره کرده است.
با توجه به برخوردهاى خشن و قهر آمیز هشام با امام باقر (ع) و عداوت انکار ناپذیر بنى امیه با خاندان على (ع) شک نیست که او در از میان بردن امامباقر (ع) ـ اما بشکلى غیر علنى ـ انگیزهاى قوى داشته است.
بدیهى است که هشام براى عملى ساختن توطئه خود، از نیروهاى مورد اطمینان خویش بهره جوید، از این رو ابراهیم بن ولید
را که عنصرى اموى و دشمن اهل بیت (ع) است به استخدام مىگیرد و او امکانات لازم را در اختیار فردى که از اعضاى داخلى خاندان على (ع) بشمار مىآید و مىتواند در محیط زندگى امام باقر (ع) بدون مانع راه یابد و کسى مانع او نشود، قرار دهد، تا به وسیله او برنامه خائنانه هشام عملى گردد و امام به شهادت رسد.
امام باقر (ع) این چنین به شهادت رسید و به ملاقات الهى شتافت و در بقیع، کنار مرقد پدر بزرگوارش امام سجاد (ع) و عموى پدرش حسن بن على (ع) مدفون گشت
******************************
**********************************************************
******************************
شهادت امام باقر (ع) با توطئه هشام
در بررسى زندگى سیاسى امام باقر (ع) نباید از اختلاف درونى برخى علویان با آن حضرت غافل بود، زیرا این اختلافها هر چند بظاهر رنگ سیاسى نداشت، ولى در نهایت به مسایل سیاسى انجامید.
آن چه این اختلافها را به امر سیاست گره مىزند، این بود که خلفا همواره در صدد یافتن راهى آسان براى از میان بردن خط امامت و جریان اندیشه شیعى بودند و در این میان بدیهى است که دامن زدن به اختلافهاى درونى آل على و استفاده از عناصر ناراضى علیه آنان، مىتوانست شیوهاى راحت و کم پیامد براى حکومت باشد.
هشام بن عبد الملک، از همین شیوه استفاده کرد و با تدابیرى زید بن حسن را که نسبت به امام باقر (ع) بر سر میراث رسول الله و امر امامت عداوت داشت، علیه آن حضرت به کار گرفت تا این امر به شهادت امام باقر (ع) منتهى گردید!
ابو بصیر از امام صادق (ع) نقل کرده است:
زید بن حسن همیشه با امام باقر (ع) در مورد میراث رسول خدا، درگیرى داشت و مدعى بود که او براى دریافت آن میراث سزاوارتر است به این دلیل که از نسل فرزند بزرگتر است ـ زیرا زید از نسل حسن بن على و امام باقر از نسل حسین بن على (ع) بود ـ این اختلاف حتى به محکمه قاضى نیز کشیده شد.
در یکى از همین محاکم زید بن حسن به زید بن على بن الحسین ـ برادر امام باقر (ع) ـ توهین کرد و زید بن على بن الحسین سوگند خورد که دیگر با زید بن حسنروبرو نشود.
از روایت استفاده مىشود که در این محکمهها، شخص امام باقر (ع) حضور نمى یافته، بلکه برادر خود (زید بن على) را مأمور پاسخگویى به ادعاهاى زید بن حسن مىنموده است.از این رو، پس از مشاجره یاد شده، زید بن على از امام باقر (ع) خواهش مىکند که دیگر او را از حضور در محکمهاى که زید بن حسن در آن مدعى است معاف دارد.امام باقر هم مىپذیرد .
زید بن حسن که گویى در انتظار چنین فرصتى بود از این که مىتواند از آن پس با شخص امام باقر (ع) رویارو شود، خرسند شد، زیرا امید داشت که در این رویارویى مىتواند امام را تحت فشار و مورد اذیت و بى حرمتى قرار دهد!
زید بن حسن نزد امام باقر آمد تا آن حضرت را به محکمه قضا ببرد.امام عازم شد، ولى به او فرمود: اى زید تو اکنون در زیر لباسهایت خنجرى را پنهان کردهاى و...
امام در این هنگام گوشههایى از قدرت امامت را به وى نمایاند و با کرامتهاى خویش به او اثبات کرد که امامت امرى الهى است و نه میراثى بشرى و قراردادى اجتماعى.زید با مشاهده کرامتها، گاه مدهوش مىشد و بشدت شگفت زده مىگردید، ولى هرگز از غفلت و هواپرستى بیرون نیامد.
زید بن حسن با مشاهده آن کرامتها، سوگند یاد کرد که دیگر به نزاع با امام باقر (ع) بر نخیزد! او از امام جدا شد ولى همان روز به سوى هشام بن عبد الملک حرکت کرد.
وقتى که به حضور هشام رسید گفت: من از نزد ساحرى دروغگو مىآیم که براى تو سزاوار نیست او را به حال خود واگذارى.
زید بن حسن آنچه را دیده بود براى هشام باز گفت.
هشام بن عبد الملک به کارگزار خویش در مدینه دستور داد: محمد بن على رادر بند بکش و نزد من بفرست! .
آنگاه به زید بن حسن گفت: اگر محمد بن على را در اختیار تو قرار دهم، آیا حاضرى او را به قتل رسانى؟
زید بن حسن گفت: آرى.
والى مدینه با دریافت فرمان هشام به عواقب آن اندیشید و به هشام نوشت:
من فرمان تو را رد نمىکنم و این نامه به معناى مخالفت با تو نیست، ولى دوست دارم از سر خیرخواهى با تو سخنى بگویم: مردى را که از من خواستهاى تا در بند کشیده، نزد تو بفرستم، عفیفترین و زاهدترین کس در روى زمین است و من به صلاح حکومت تو نمىبینم که متعرض وى شوى...
این حدیث طولانى است، ولى به هر حال، زید بن حسن از این طریق به خواسته خود دست نیافت .پس از بازگشت از شام به مدینه، سر انجام با تدبیرى زین اسب را آغشته به سم کرد و از این طریق امام باقر (ع) را مسموم ساخته، به شهادت رسانید.در این راه دست هشام پنهان است، زیرا آنچه هشام از آن بیم داشت و براى حکومت خود از آن نگران بود، از یک سو وجود امام، و از سوى دیگر درگیرى علنى با آن حضرت بود، اما از میان بردن امام باقر (ع) به صورت مخفى و به وسیله فردى از خاندان على مىتوانست او را از هر دو مشکل برهاند!
******************************
**********************************************************
******************************
شیخ کلینى در کتاب کافى به سند خود از امام رضا (ع) روایت کرده است که امام باقر (ع) به هنگام احتضار فرمود: هنگامى که بهدرود حیات گفتم زمین را برایم بشکافید و قبرى مهیا کنید پس اگر به شما گفتند براى رسول خدا (ص) لحد بوده است، تصدیق کنید.
نگارنده: این فرمایش بدان دلیل بوده است که امام باقر (ع) شکافتن زمین را از برخى جهات بهتر مىدانسته اگر چه فضیلت لحد بالاتر بوده است.
کلینى به سند خود از امام صادق (ع) نقل کرده است که فرمود: پدرم هر آنچه از کتب و سلاح و آثار و امانات انبیاء در نزد خود داشت، به من به ودیعتسپرد. پس چون لحظه وفاتش فرارسید به من گفت: چهار شاهد فرابخوان. من چهار تن از قریش را دعوت کردم که یکى از آنان نافع مولاى عبد الله بن عمر بود. پس به من فرمود: «بنویس این چیزى است که یعقوب فرزندانش را بدان وصیت کرد که اى فرزندانم خداوند دین را براى شما برگزید، پس نمیرید مگر آنکه تسلیم رضاى خداوند باشید. »و وصیت کرد محمد بن على به جعفر بن محمد و به وى فرمان مىدهد که او را به جامه بردى که هر جمعه در آن نماز مىخواند کفن کند و عمامهاش را بر سرش بندد و قبر او را چهار گوش و با فاصله چهار انگشت از زمین بلندتر قرار دهد و در موقع دفن بندهاى کفن او را باز کند. سپس به شهود فرمود: بازگردید خداوند شما را رحمت کند!امام صادق (ع) گفت: به پدرم گفتم: اى پدر!در این وصیت چه بود که بر آن شاهد طلب کردى؟فرمود: پسرم!خوش نداشتم پس از من با تو به نزاع برخیزند به این بهانه که به تو وصیت نکردهام و مىخواستم بدین وسیله حجت و دلیلى براى تو قرار داده باشم. در حقیقت امام (ع) مىخواست به این وسیله همگان بدانند که جعفر بن محمد (ع)، وصى و جانشین و امام بعد از اوست.
کلینى در کافى به سند خود از امام صادق (ع) روایت کرده است که فرمود: پدرم روزى در ایام بیماریش به من گفت: پسرم گروهى از قریشیان ساکن مدینه را بدینجا فراخوان تا آنها را گواه بگیرم. من نیز چنین کردم. پس امام در حضور آنان به من فرمود: اى جعفر هنگامى که من دنیا را وداع گفتم مرا بشوى و کفن کن و قبرم را چهار انگشتبالاتر از زمین قرار ده و بر آن آب بپاش. چون گواهان رفتند به پدرم عرض کردم: اگر مرا (در خلوت هم) به این کارها امر مىکردى، انجام مىدادم. چرا درخواستى تا عدهاى را به عنوان شاهد به نزدت بیاورم؟ فرمود: پسرم مىخواستم با تو نزاع نکنند. (یعنى در امامت و خلافت از پس من با تو نزاع نکنند و بدانند که تو وصى منى( .
کلینى در کافى به سند خود از امام صادق (ع) نقل کرده است که فرمود: پدرم در وصیتش نوشته بود که وى را در سه جامه کفن کنم. یکى رداى جمرهاى او بود که در روز جمعه با آن نماز مىخواند و دو پیراهن دیگر. پس به وى عرض کردم: چرا اینها را مىنویسى؟فرمود: مىترسم مردم با تو از در نزاع وارد شوند و بگویند او را در چهار یا پنج جامه کفن کن اما تو به گفتار آنان راه مرو. عمامه خودم را بر سرم بند و البته عمامه را جزو کفن محسوب مکن بلکه عمامه از چیزهایى است که بدن را به آن مىپوشانند.
شیخ کلینى در کافى به سند خود نقل کرده است که امام باقر (ع) وصیت کرد که هشتصد درهم براى برگزارى مراسم سوگوارى او اختصاص دهند و این کار را از سنت مىدانست. زیرا پیامبر مىفرمود: براى خاندان جعفر طعامى فراهم آرید، آنان نیز به وصیتش عمل کردند.
******************************
**********************************************************
******************************
خاندان رسالت و اهل بیت رسول الله (ص)، از آن جا که به گواهى قطعى وانکار ناپذیر پیامبر اسلام (ص)، عدل و همپا و هماواى قرآنند با حقیقت، محتوا و پیام قرآن، همگونى و سنخیت دارند.
حدیث ثقلین از جمله احادیث مهم مورد پذیرش اهل سنت و امامیه است.
در این حدیث، رسول خدا، ثمره تلاشهاى طاقت فرساى خود در مسیر ایفاى رسالت و هدایت خلق را، در دو یادگار گرانبها که پس از خود برجا گذاشته خلاصه کرده و گفته است: من دو شیء گرانبها در میان شما باقى مىگذارم: قرآن و اهل بیتم را، این دو هرگز از یکدیگر جدا نشوند تا در قیامت بر حوض کوثر، بر من وارد شوند...
با توجه به مقام معنوى و الهى پیامبر (ص) که کمترین خود خواهى و هوا و هوس در او راه نداشته و آنچه او مىگفته در حقیقت مورد تأیید خداوند بوده و رأى و سخنى جز به اشاره و تأیید وحى اظهار نمىداشته است، مىتوان بیقین اقرار کرد که پیامبر (ص)، خاندانش را بر اساس ملاحظات خویشاوندى و روابط نسبى و علایق مادى بشرى، در کنار قرآن، بزرگترین معجزه خویش ننهاده است، بلکه قرین ساختن اهل بیت، با پیام وحى، از آن جهت بوده که میان آن دو هماهنگى و سنخیت وجود داشته است .
اگر خداوند قرآن را بدور از کمترین ضعف و کاستى و کجى و نادرستى فرو فرستاده، اهل بیت را نیز از هر انحراف و گناه، پاک گردانیده و مصونیت بخشیده است.
اگر قرآن، داراى حقایقى اصولى و محکم و نیز مسایلى متشابه است که براىفهم آنها باید به منبعى الهى و آگاه به رموز وحى مراجعه کرد، اهل بیت، همان آگاهان و عالمانى هستند که مفسر قرآن و مبین احکام و پیامهاى آنند.
هر چند آیات قرآن، روشن و روشنگر است، ولى معناى روشنى مفاهیم قرآن، این نیست که تمامى مطالب و مفاهیم آن براى همه اندیشهها آشکار و بىنیاز از توضیح باشد، چه، خداوند به پیامبر (ص) فرمان داده تا آیات وحى را براى مردم توضیح و تبیین کند.
با این بیان، اهل بیت از آن جهت، قرین قرآن و جدایى ناپذیر از آن معرفى شدهاند که پس از رسول خدا (ص) به تبیین مفاهیم وحى و حقایق قرآن، براى تودهها بپردازند و این توان و شایستگى در همه اهل بیت رسالت (معصومین علیهم السلام) بوده است.چنانکه على (ع) به سینهاش اشاره مىکرد و مىگفت: در اینجا دانشهاى فراوانى است که کاش شاگردان شایستهاى مىیافتم و این حقایق را بدانها مىآموختم.
آن چه پس از وفات رسول اسلام (ص) براى جامعه اسلامى و خاندان پیامبر ( ص )، رخ نمود هرگز به آنان، مجال نداد تا آن گونه که مىخواستند و مىبایست، به نشر معارف قرآنى بپردازند .
جریانهاى سیاسى حاکم بر جامعه، پس از رحلت رسول خدا (ص)، سبب تفکیک قرآن از عترت در باور و اندیشه بخش عظیمى از مردم شد.قرآن بظاهر محور نظام دستورى دین و حکومت گردید، ولى چون نیازمند مفسر و مبین بود، باعث شد تا میدان تفسیر و تأویل بشدت گسترش یابد و چهرههایى در محافل علمى و دینى مطرح شدند که هرگز آیهاى در تطهیر آنان نازل نشده و سفارشى از ناحیه رسول خدا در تمسک به آنان نرسیده بود.از سوى دیگر، کسانى چون على بن ابى طالب ( ع ) که با صداى رسا فریاد بر مىآورد: سلونى قبل از تفقدونى، یعنى هر چه مىخواهید از من بپرسید، قبل از این که مرا از دست بدهید، مهجور وناشناخته ماندند.
حسن بن على (ع)، از سوى حکومت معاویه، تحت شدیدترین فشارهاى روحى و اجتماعى قرار داشت و هرگز به او فرصت نشر معارف واقعى داده نشد.
حسین بن على (ع) تحت فشار قرار گرفت که حکومت ضد دینى و ضد بشرى یزید را بپذیرد و از آنجا که پذیرش حکومت وى را مایه نابودى اساس شریعت مىدانست، از آن اجتناب کرد و در این راه به شهادت رسید.
بنى امیه بر جان و مال و ناموس و دین مردم مسلط شدند.و زمینه چنان شد که فردى چون زین العابدین ناگزیر، معارف حقه را در قالب دعا و نیایش اظهار مىکرد.در این میان، در عصر امام باقر (ع)، شرایط سیاسى جامعه به گونهاى تغییر یافت که آن حضرت توانست، مجمعى علمى تشکیل داده، به تعلیم و تربیت مردانى دانشمند و متعهد به ارزشهاى شریعت بپردازد.
این است که وقتى صفحات تاریخ صدر اسلام مرور شود، در زندگى علمى امام باقر (ع) نام بسیارى از شاگردان آن حضرت و شخصیتهاى ممتاز علمى جهان اسلام جلب نظر مىکند.
با این همه، نباید تصور کرد که امام باقر (ع) آسوده و ایمن از محدودیتها و ممنوعیتهایى بوده است که حکومتها براى اهل بیت (ع) فراهم مىآوردهاند، بلکه بىتردید، جو حاکم بر زندگى امام باقر (ع) به شدت جو تقیه بوده است، زیرا با فرهنگ خاصى که در نتیجه حکومتهاى ناصالح بر جامعه حاکم شده بود، کنار نهادن تقیه به منزله دست کشیدن از فعالیت علمى و دور ماندن از ترویج معارف اصولى دین بشمار مىرفت.
بارى، شرایط زمان، براى امام باقر (ع) و نیز امام صادق (ع) زمینهاى را فراهم آورد که سایر ائمه (ع) هرگز برایشان آماده نشد.آن شرایط مساعد، معلول سستى پایههاى حکومت امویان بود.بحرانهاى درونى نظام سیاسى در آن عصر، به حاکمان مجال نمىداد تا بر خاندان رسالت مانند حاکمان پیشین، فشار آورند و ایشان را منزوى سازند.بىتردید اگر همین زمینه براى هر یک از امامان (ع) فراهم مىآمد، آنان قادر به تأسیس حوزههاى بزرگ درسى بودند و عالمان و فقیهان بیشترى را پرورش مىدادند.این زمینه مساعد، سبب شد تا امام باقر (ع) و امام صادق (ع) بیشترین آراى فقهى، تفسیرى و اخلاقى را در کتب فقهى و حدیثى از خویش بر جاى گذارند.
این چنین است که فردى چون محمد بن مسلم مىتواند سى هزار حدیث از امام باقر (ع( نقل کند.و شخصیتى چون جابر جعفى هفتاد هزار حدیث.
در نزد عالمان امامیه، فقیه ترین فقیهان صدر اسلام شش نفرند که همه آنان از اصحاب امام باقر (ع) و امام صادق (ع) بودهاند.آنان عبارتند از: زرارة بن اعین، معروف بن خربوذ المکى، ابو بصیر الاسدى، فضیل بن یسار، محمد بن مسلم الطائفى و برید بن معاویة العجلى .
شیخ الطائفة، ابو جعفر محمد بن حسن طوسى در کتاب رجال خویش، اصحاب و شاگردان امام باقر (ع) را که از آن حضرت نقل حدیث کردهاند 462 مرد و دو زن دانسته است.
در میان اصحاب و شاگردان امام باقر (ع) برخى از نظر اعتبار و وثاقت مورد اتفاق اهل سنت و امامیه اند، و دستهاى به دلیل گرایشهاى عمیق شیعى، در دایره رجال اهل سنت قرار نگرفته، بلکه تنها مورد اعتماد امامیه مىباشند.
براى ارائه نمودارى فهرست گونه از شاگردان امام باقر (ع) با استفاده از چند منبع رجالى، نام گروهى از آنان را یادآور مىشویم، بى این که ادعاى استقصا داشته باشیم.
1 ـ ابان بن ابى عیاش فیروز، تابعى
2 ـ ابان بن تغلب ابو سعید البکرى الجریرى
3 ـ ابراهیم بن الأزرق الکوفى
4 ـ ابراهیم الجزیرى (الجریرى(
5 ـ ابراهیم بن جمیل، برادر طربال الکوفى
6 ـ ابراهیم بن حنان الأسدى الکوفى
7 ـ ابراهیم بن صالح الانماطى
8 ـ ابراهیم بن عبد الله الاحمرى
9 ـ ابراهیم بن عبید أبو غرة الانصارى
10 ـ ابراهیم بن عمر الصنعانى الیمانى
11 ـ ابراهیم بن مرثد الکندى الأزدى ـ ابراهیم بن معاذ
13 ـ ابراهیم بن معرض الکوفى
14 ـ ابراهیم بن نصر بن القعقاع الجعفى
15 ـ ابراهیم بن نعیم العبدى الکنانى
16 ـ احمد بن عائد
17 ـ احمد بن عمران الحلبى
18 ـ اسحاق بن بشیر النبال
19 ـ اسحاق بن جعفر بن على
20 ـ اسحاق بن عبد الله بن ابى طلحة المدنى
21 ـ اسحاق بن الفضل بن یعقوب بن عبد الله بن الحرث...
22 ـ اسحاق القمى
23 ـ اسحاق بن نوح الشامى
24 ـ اسحاق بن واصل الضبى
25 ـ اسحاق بن یزید بن اسماعیل الطائى
26 ـ اسحاق بن یسار مولى قیس بن مخرمة
27 ـ اسرائیل بن غیاث المکى
28 ـ اسلم بن ایمن التمیمى المنقرى الکوفى
29 ـ اسلم المکى القواس
30 ـ اسماعیل بن ابى خالد
31 ـ اسماعیل بن جابر الخثعمى
32 ـ اسماعیل بن زیاد البزاز الکوفى الأسدى
33 ـ اسماعیل بن سلمان الأزرق معروف به ابو خالد
34 ـ اسماعیل بن عبد الخالق الجعفى
35 ـ اسماعیل بن عبد الرحمان الجعفى الکوفى
36 ـ اسماعیل بن عبد العزیز
37 ـ اسماعیل بن الفضل بن یعقوب بن الفضل بن عبد الله
38 ـ اسماعیل ابو احمد الکاتب الکوفى
39 ـ اسماعیل معروف به ابو العلا از بنى قیس بن ثعلبه
40 ـ اسید بن القاسم
41 ـ اعین الرازى، معروف به ابو معاذ
42 ـ انس بن عمرو الأزدى
43 ـ ایوب بن ابى تمیة کیسان السجستانى العنبرى البصرى
44 ـ ایوب بن بکر بن أبى علاج الموصلى
45 ـ ایوب بن شهاب بن زید البارقى الأزدى
46 ـ ایوب بن وشیکة
47 ـ بدر بن الخلیل الأسدى، ابو خلیل الکوفى
48 ـ برد الاسکاف الأزدى الکوفى
49 ـ برد الخیاط ـ برید بن معاویة العجلى، معروف به ابو القاسم.
51 ـ بسام بن عبد الله الصیرفى، معروف به ابو عبد الله
52 ـ بشار الاسلمى
53 ـ بشار بن زید بن النعمان
54 ـ بشر بن أبى عقبة المداینى
55 ـ بشر، بیاع
56 ـ بشر بن جعفر الجعفى، ابو الولید
57 ـ بشر بن خثعم
58 ـ بشر الرحال
59 ـ بشر بن عبد الله بن سعید الخثعمى
60 ـ بشر بن عبد الله الخثعمى الکوفى
61 ـ بشر بن میمون الوابشى الهمدانى النبال الکوفى
62 ـ بشر بن یسار
63 ـ بشیر، ابو عبد الصمد بن بشر الکوفى
64 ـ بشیر معروف به ابو محمد المستنیر الجعفى الأزرق
65 ـ بشیر بن سلیمان المدنى
66 ـ بکر بن أبى حبیبه
67 ـ بکر بن حبیب الأحمسى البجلى الکوفى
68 ـ بکر بن خالد الکوفى
69 ـ بکر بن صالح
70 ـ بکر بن کرب
71 ـ بکرویة الکندى الکوفى
72 ـ بکیر بن اعین بن سنسن الشیبانى الکوفى
73 ـ بکیر بن جند بن الکوفى
74 ـ بکیر بن حبیب الکوفى
75 ـ تمیم بن زیاد
76 ـ ثابت بن أبى ثابت
77 ـ ثابت بن دینار ابو صیفه الأزدى
78 ـ ثابت بن زائدة العکلى
79 ـ ثابت بن هرمز ابو المقدام العجلى
80 ـ ثویر بن أبى فاخته سعید بن جهمان غلام ام هانى
81 ـ جابر بن عبد الله بن عمر بن حرام ابو عبد الله الانصارى
82 ـ جابر بن یزید بن الحرث بن عبدیغوث الجعفى
83 ـ جارود، معروف به ابو المنذر
84 ـ جارود بن السرى التمیمى السعدى الکوفى
85 ـ جراح المداینى
86 ـ جعدة بن ابى عبد الله
87 ـ جعفر بن ابراهیم الجعفى
88 ـ جعفر الأحمس
89 ـ جعفر بن حکیم بن عباد الکوفى
90 ـ جعفر بن عمرو بن ثابت أبى المقدام بن هرمز الحداد العجلى
91 ـ جعفر بن محمد بن على بنالحسین (امام صادق علیه السلام(
92 ـ الحارث بن حصین الأزدى
93 ـ الحارث بن شریح المنقرى
94 ـ الحارث بن المغیرة النصرى
95 ـ حبیب بن أبى ثابت الأسدى الکوفى
96 ـ حبیب ابو عمرة الاسکاف
97 ـ حبیب بن بشار الکندى
98 ـ حبیب بن جرى العبسى الکوفى
99 ـ حبیب بن حسان بن الأشرس الأسدى
100 ـ حبیب السجستانى
101 ـ حبیب العبى الکوفى
102 ـ حبیب بن المعلى السجستانى
103 ـ حجاج بن ارطاة ابو ارطاة النخعى الکوفى
104 ـ حجاج بن دینار الواسطى
105 ـ حجاج بن کثیر الکوفى
106 ـ حذیفة بن منصور بن کثیر ابو محمد الخزاعى
107 ـ حسان بن مهران
108 ـ الحسن بن أبى سارة النیلى الانصارى
109 ـ الحسن بن حبیش الأسدى
110 ـ الحسن الجعفى الکوفى
111 ـ الحسن بن الحسن بن الحسن بن على بن أبى طالب (ع(
112 ـ الحسن بن رباط
113 ـ الحسن بن زیاد البصرى
114 ـ الحسن بن زیاد الصیقل ابو محمد الکوفى
115 ـ الحسن بن زیاد الصیقل
116 ـ الحسن بن السرى الکاتب
117 ـ الحسن بن شهاب بن یزید البارقى الأزدى
118 ـ الحسن بن صالح بن حى الهمدانى الثورى الکوفى
119 ـ الحسن بن على الأحمرى الکوفى
120 ـ الحسن بن عمار
121 ـ الحسن بن عمار عامى
122 ـ الحسن بن المغیرة
123 ـ الحسن بن منذر
124 ـ الحسن بن یوسف
125 ـ الحسین بن ابتر الکوفى
126 ـ الحسین بن أبى العلاء الخفاف
127 ـ الحسین بن احمد المنقرى
128 ـ الحسین بن بنت ابى حمزة الثمالى
129 ـ الحسین الجعفى ابو احمد الکوفى
130 ـ الحسین بن حماد
131 ـ الحسین بن عبد الله الأرجانى
132 ـ الحسین بن عبد الله بن عبید الله بن العباس بن عبد المطلب
133 ـ الحسین بن على بن الحسین بنعلى بن ابى طالب (ع) (برادر امام باقر علیه السلام(
134 ـ الحسین بن مصعب
135 ـ الحسین بن منذر
136 ـ حفص الأعور الکوفى
137 ـ حفص بن غیاث
138 ـ حفص بن وهب الأفرعى
139 ـ الحکم بن الصلت الثقفى
140 ـ الحکم بن عبد الرحمان بن أبى نعیم البجلى
141 ـ الحکم بن عتیبة ابو محمد الکوفى الکندى
142 ـ الحکم بن المختار بن ابى عبیده
143 ـ حکیم بن صهیب ابو صهیب الصیرفى ابو شبیب
144 ـ حکیم بن معاویة
145 ـ حماد بن ابى سلیمان الأشعرى
146 ـ حماد بن ابى العطارد الطائى الکوفى
147 ـ حماد بن بشر الطنافى الکوفى
148 ـ حماد بن بشر اللحام
149 ـ حماد بن راشد الأزدى البزاز ابو العلاء الکوفى
150 ـ حماد بن المغیرة
151 ـ حمران بن أعین الشیبانى
152 ـ حمزة، ابو الحسین اللیثى داماد ابو حمزة الثمالى
153 ـ حمزة بن حمران بن أعین
154 ـ حمزة الطیار
155 ـ حمزة بن عطا الکوفى
156 ـ خازم الاشل الکوفى
157 ـ خالد بن ابى کریمة
158 ـ خالد بن أوفى ابو الربیع العنزى الشامى
159 ـ خالد بن بکار ابو العلاء الخفاف الکوفى
160 ـ خالد بن طهمان الکوفى
161 ـ خیثمة بن عبد الرحمان الجعفى الکوفى ابو عبد الرحمان
162 ـ داود الأبزارى
163 ـ داود بن ابى هند القشیرى السرخى
164 ـ داود بن حبیب ابو غیلان الکوفى
165 ـ داود بن الدجاجى الکوفى
166 ـ داود بن زید الهمدانى الکوفى
167 ـ دلهم بن صالح الکندى الکوفى
168 ـ دینار ابو عمرو الأسدى الکوفى
169 ـ ربیع بن صبیح
170 ـ ربیع العبسى الکوفى
171 ـ ربیعة بن ابى عبد الرحمان، معروف به ربیعة الرأى
172 ـ ربیعة بن ناجد بن کثیر ابو صادق الکوفى
173 ـ رشید بن سعد المصرى ـ رفید بن مصقلة العبدى الکوفى
175 ـ رفید غلام بنو هبیرة
176 ـ زایدة بن قدامه
177 ـ زرارة بن اعین الشیبانى
178 ـ زرین الأبزارى
179 ـ زرین الأنماطى
180 ـ زکریا برادر المستهل، معروف به ابو یحیى
181 ـ زکریا بن عبد الله النقاض الکوفى
182 ـ زهیر المدائنى
183 ـ زیاد بن أبى الحلال
184 ـ زیاد بن أبى زیاد المنقرى التمیمى
185 ـ زیاد الأحلام، غلامى کوفى
186 ـ زیاد الأسود
187 ـ زیاد بن الأسود النجار
188 ـ زیاد بن سوقه البجلى الکوفى
189 ـ زیاد بن صالح الهمدانى الکوفى
190 ـ زیاد بن عیسى ابو عبیدة الحذاء
191 ـ زیاد المحاربى الکوفى
192 ـ زیاد بن المنذر ابو الجارود الهمدانى العوفى الکوفى
193 ـ زیاد غلام امام باقر علیه السلام
194 ـ زیاد الهاشى
195 ـ زید الآجرى
196 ـ زید بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب (ع) (برادر امام باقر علیه السلام(
197 ـ زید بن محمد بن یونس ابو اسامة الشحام الکوفى
198 ـ زید الهاشى
199 ـ سالم بن ابى حفصة
200 ـ سالم الأشل
201 ـ سالم الجعفى
202 ـ سالم المکى
203 ـ سدیف بن حکیم الصیرفى
204 ـ سعد بن أبى عمرو الجلاب
205 ـ سعد الحداد
206 ـ سعد بن الحسن الکندى
207 ـ سعد بن طریف
208 ـ سکین المعدنى
209 ـ سلام الجعفى
210 ـ سلام بن سعد الأنصارى
211 ـ سلام بن المستنیر
212 ـ سلم بن بشر
213 ـ سلمان بن خالد طلحى قمى (شاعر(
214 ـ سلمة بن الاهثم
215 ـ سلمة بن قیس الهلالى
216 ـ سلمة بن کهیل
217 ـ سلمة بن محرز
218 ـ سلیمان بن محرز
219 ـ سلیمان بن مروان عجلى
220 ـ سلیمان، غلام طربال
221 ـ سلیمان بن هارون العجلى ـ سنان ابو عبد الله بن سنان
223 ـ سورة بن کلیب بن معاویة الاسدى
224 ـ شجرة، برادر بشیر النبال
225 ـ صالح بن سهل الهمدانى
226 ـ صالح بن عقبة
227 ـ صالح بن میثم الکوفى
228 ـ صامت
229 ـ صلت بن الحجاج
230 ـ ضریس
231 ـ طاهر، غلام امام باقر (ع(
232 ـ طربال
233 ـ طلحة بن زید بترى
234 ـ ظریف بن ناصح
235 ـ عامر بن أبى الأحوص
236 ـ عباد بن صهیب
237 ـ عبد الجبار بن اعین الشیبانى، برادر زرارة بن اعین
238 ـ عبد الحمید بن عواض الطائى
239 ـ عبد الحمید الواسطى
240 ـ عبد الرحمان، معروف به ابو خینمة
241 ـ عبد الرحمان بن أعین برادر زرارة
242 ـ عبد الرحمان بن سلیمان الأنصارى
243 ـ عبد الرحیم القصیر
244 ـ عبد الغفار بن القاسم الأنصارى، معروف به ابو مریم
245 ـ عبد الله بن بکیر الهجرى
246 ـ عبد الله بن الجارود
247 ـ عبد الله بن جریح
248 ـ عبد الله بن الحسن بن الحسن بن على بن ابى طالب (ع(
249 ـ عبد الله بن زرعه
250 ـ عبد الله بن دینار
251 ـ عبد الله بن سلیمان
252 ـ عبد الله بن شریک العامرى
253 ـ عبد الله بن عجلان
254 ـ عبد الله بن عطاء المکى
255 ـ عبد الله بن عمرو
256 ـ عبد الله بن الغالب الأسدى (شاعر(
257 ـ عبد الله بن محمد الأسدى
258 ـ عبد الله بن محمد الجعفى
259 ـ عبد الله بن المختار
260 ـ عبد الله بن الولید الوصافى
261 ـ عبد المؤمن بن القاسم، برادر ابو مریم الأنصارى
262 ـ عبد الملک بن اعین الشیبانى برادر زرارة
263 ـ عبد الکریم بن مهران
264 ـ عبد الواحد بن المختار الأنصارى
265 ـ عبید الله بن محمد بن عمر بن أمیر المؤمنین (ع(
266 ـ عبیدة الخثعمى ـ عبیدة السکسکى
268 ـ عذافر بن عبد الله
269 ـ عطیة أخو عرام
270 ـ عطیة بن ذکوان
271 ـ عطیة الکوفى
272 ـ عقبة بن بشیر الأسدى
273 ـ عقبة بن شعبة، معروف به ابو شبیة الأسدى
274 ـ عقبة بن قیس مثیلة
275 ـ عکرمة، معروف به ابو اسحاق
276 ـ العلاء بن الحسین
277 ـ العلاء بن عبد الکریم
278 ـ علباء بن دراع الاسدى
279 ـ علقمة بن محمد الحضرمى، برادر ابو بکر الحضرمى
280 ـ على بن أبى المغیرة الزبیدى الأزرق
281 ـ على بن حنظلة العجلى
282 ـ على بن رباط
283 ـ على بن سعید بن بکیر
284 ـ على بن عبد العزیز
285 ـ على بن عطیة
286 ـ على بن میمون، معروف به ابو الحسن الصایغ
287 ـ عمار بن أبى الأحوص
288 ـ عمر بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب (ع) أبو حفص الأشراف
289 ـ عمر بن شمر
290 ـ عمر بن حنظلة
291 ـ عمر بن هلال
292 ـ عمران بن أبى خالد الفزارى
293 ـ عمران
294 ـ عمر و بن ابى بتان
295 ـ عمر و بن ثابت
296 ـ عمر و بن جمیع
297 ـ عمر و بن خالد
298 ـ عمر و بن خالد الواسطى
299 ـ عمر و بن دینار المکى
300 ـ عمرو بن رشید
301 ـ عمرو بن سعید بن هلال الثقفى
302 ـ عمرو بن عبد الله الثقفى
303 ـ عمرو بن قیس الماصر
304 ـ عمرو بن معمر بن أبى و شیکة
305 ـ عمرو بن یحیى
306 ـ عنبسة بن بجاد
307 ـ عنبسة بن مصعب
308 ـ عیسى بن أبى منصور القرسى
309 ـ عیسى بن حمزة
310 ـ عیسى بن اعین الشیبانى، برادر زرارة
311 ـ عیسى الطحان
312 ـ عیسى بن عمر
313 ـ غالب أبو هذیل (شاعر کوفى) ـ غالب جهنى
315 ـ غیاث بن ابراهیم
316 ـ فرات بن احنف
317 ـ فضیل بن الزبیر الرسان
318 ـ فضیل بن سعدان
319 ـ فضیل بن شریح
320 ـ فضیل بن عثمان الأعور المرادى
321 ـ فضیل بن غیاث
322 ـ فضیل بن میسرة
323 ـ فضیل بن یسار بصرى
324 ـ فلیح بن أبى بکر الشیبانى
325 ـ قاسم بن عبد الملک
326 ـ قاسم بن محمد
327 ـ قدامة بن سعید بن ابى زائدة
328 ـ قیس بن الربیع
329 ـ قیس بن رمانة الأشعرى
330 ـ کامل صاحب السابرى
331 ـ کامل بن العلاء
332 ـ کامل النجار
333 ـ کامل الوصافى
334 ـ کثیر بن اسماعیل (النواء(
335 ـ کمیت بن زید الأسدى
336 ـ کیسان بن کلیب
337 ـ کلیب بن معاویة الأسدى
338 ـ کلیب بن معاویة الصیداوى
339 ـ لیث بن أبى سلیم
340 ـ لیث بن البخترى المرادى
341 ـ مالک بن أعین الجهنى
342 ـ مالک بن عطیة
343 ـ محمد بن أبى حمزة
344 ـ محمد بن أبى سارة
345 ـ محمد بن أبى منصور
346 ـ محمد بن اسحاق المدنى
347 ـ محمد بن أسلم الجبلى
348 ـ محمد بن حمید
349 ـ محمد بن رستم
350 ـ محمد بن زید
351 ـ محمد بن السایب الکلبى
352 ـ محمد بن سعید بن غزوان
353 ـ محمد بن سلیمان القرا
354 ـ محمد بن شر الحضرمى
355 ـ محمد الطیار غلام فزارة
356 ـ محمد بن عجلان
357 ـ محمد بن عجلان المدنى
358 ـ محمد بن قیس الانصارى
359 ـ محمد بن مروان البصرى
360 ـ محمد بن مروان الکلبى
361 ـ محمد بن مسعود
362 ـ محمد بن مسلم الثقفى الطحان الطائفى
363 ـ محمد بن على الحلبى
364 ـ محمد بن الفضل الهاشمى
365 ـ محمد بن یزید
366 ـ محمد بن الیسع بن حمزة القمى ـ مستهل بن عطاء الکوفى
368 ـ مسعدة بن زیاد
369 ـ مسعدة بن صدقة
370 ـ مسکین
371 ـ مسکین بن عبد الله
372 ـ مسمع کردین، معروف به ابو یسار
373 ـ معروف به خربوذ المکى
374 ـ معمر بن رشید
375 ـ معمر بن عطاء
376 ـ معمر بن یحیى بن بسام دجاجى
377 ـ المفضل بن ابى قرة
378 ـ المفضل بن زید
379 ـ المفضل بن قیس بن رمانة
380 ـ المفضل بن مزید
381 ـ مقاتل بن سلیمان
382 ـ مقرن السراج
383 ـ منهال بن عمرو الأسدى
384 ـ منصور بن الولید الصیقل
385 ـ منصور بن حازم
386 ـ منذر بن أبى طریفة
387 ـ منصور بن المعتبر
388 ـ معاذ بن مسلم الهراء
389 ـ موسى أبو الحسن الأشعرى
390 ـ موسى بن اشیم
391 ـ موسى التمار
392 ـ موسى بن خلیفة
393 ـ موسى الخیاط
394 ـ موسى بن زیاد
395 ـ مهزم الأسدى
396 ـ میسر بن عبد العزیز النخعى المدائنى
397 ـ میمون البان
398 ـ میمون القداح غلام بنى محزوم
399 ـ ناحیة بن أبى عماره
400 ـ نجم بن الحطیم (أبو حطیم العبدى(
401 ـ نجم الطائى
402 ـ نجیح بن مسلم
403 ـ نصر بن مزاحم
404 ـ نضر بن قراوش الخزاعى
405 ـ نعمان الاحمسى
406 ـ وردان أبو خالد الکابلى الأصغر
407 ـ ورد بن زید الأسدى، برادر کمیت بن زید
408 ـ ولید بن بشیر
409 ـ ولید بن عروة الهجرى
410 ـ ولید بن القاسم
411 ـ هارون الجبلى
412 ـ هارون بن حمزة الغنوى
413 ـ هاشم بن أبى هاشم
414 ـ هاشم الرمانى
415 ـ هلقام
416 ـ هیثم النهدى، ابن أبى مسروق
417 ـ یحیى بن أبى العلاء الرازى
418 ـ یحیى بن أبى القاسم، معروف بهابو بصیر
419 ـ یحیى بن السابق
420 ـ یحیى بن القاسم الحذاء
421 ـ یزید، معروف به ابو خالد الکناسى
422 ـ یزید بن زیاد الکوفى
423 ـ یزید بن عبد الملک الجعفى
424 ـ یزید بن عبد الملک النوفلى
425 ـ یزید بن محمد النیسابورى
426 ـ یزید، غلام حکم بن أبى الصلت الثقفى
427 ـ یعقوب بن شعیب الأزرق
428 ـ یعقوب بن شعیب بن میثم الأسدى
429 ـ یعقوب بن یونس پدر یونس بن یعقوب
430 ـ یونس بن أبى یعقوب
431 ـ یوسف بن الحارث
432 ـ یونس بن خال أبى المستهل
433 ـ یونس بن جناب
434 ـ یونس بن المغیرة
باب الکنى (شاگردان امام باقر (ع) که نامشان با کنیه ثبت شده است(
435 ـ ابو البلاد
436 ـ ابو بشر
437 ـ ابو حارم
438 ـ ابو جعفر المدائنى
439 ـ ابو الحجاج
440 ـ ابو حسان الانماطى
441 ـ ابو حسان العجلى
442 ـ ابو خالد الفزارى
443 ـ ابو شبیة الفزارى
444 ـ ابو الصحارى
445 ـ ابو صامت الحلوانى
446 ـ ابو العلاء الخفاف
447 ـ ابو عروة الأنصارى
448 ـ ابو عمار
449 ـ ابو عمر البزار
450 ـ ابو عیینة
451 ـ ابو لبید الهجرى
452 ـ ابو المأمون
453 ـ ابو محمد
454 ـ ابو مخلد الخیاط
455 ـ ابو مرهف
456 ـ ابو مسکین السمان
457 ـ ابو موسى
458 ـ ابو النعمان العجلى
459 ـ ابو هارون
460 ـ ابو هارون المکفوف
******************************
**********************************************************
******************************
******************************
**********************************************************
******************************
برچسبها: