******************************
**********************************************************
******************************
زندگینامه حضرت امام رضا( ع )
******************************
**********************************************************
******************************
******************************
**********************************************************
******************************
امام رضا علیه السلام هشتمین امام شیعه اثنا عشرى است و پیامبر(ص) نام وى را به صراحت ذکر فرموده: على فرزند موسى، فرزند محمد، فرزند على، فرزند حسین، فرزند على، فرزند ابوطالب که درود خدا بر همه آنان باد.
کنیهاش ابوالحسن است.
برخى از لقبهایش عبارتند از رضا، صابر، زکى، ولى. . .
نقش انگشتریش: حسبى الله، یا به روایت دیگر ماشاء الله، لا قوة الا بالله.
زادگاهش در مدینه به سال 148 هجرى بود. یعنى در همان سالى که جدش امام صادق(ع) در گذشت و این نظر بیشتر علما و تاریخ نویسان است.
البته کسانى هم هستند که ولادت امام رضا(ع) را در سال 153 هجرى دانستهاند، مانند: اربلى در کشف الغمه، ابن شهرآشوب در مناقب، صدوق در عیون الاخبار هر چند که کلامش چندان صریح نیست، مسعودى در اثبات الوصیه، ابن خلکان در وفیات الاعیان، ابن عبد الوهاب در عیون المعجزات، و یافعى در مرآة الجنان. . .
و نیز گفته شده که تاریخ تولد حضرت امام رضا(ع) سال 151 است. ولى به هر حال قول نخست از همه قویتر و مشهورتر است و دو قول اخیر طرفدار بسیار کمى دارد.
تاریخ وفات امام رضا(ع)، بنا به گفته علماى و مورخان بزرگ، سال 203 هجرى در طوس بوده است.
زندگى امام ابو الحسن على الرضا ابن موسى الکاظم ابن جعفر الصادق ابن محمد الباقر بن على بن حسین بن على بن ابى طالب علیهم السلام هشتمین امام از ائمه اهل بیت صلوات الله علیهم اجمعین
امام رضا (ع) در روز جمعه، یا پنجشنبه 11 ذى حجه یا ذى قعده یا ربیع الاول سال 153 یا 148 هجرى در شهر مدینه پا به دنیا گذاشت. بنابراین تولد آن حضرت مصادف با سال وفات امام صادق (ع) بوده یا پنجسال پس از درگذشت آن حضرت رخ داده است. همچنین وفات آن حضرت در روز جمعه یا دوشنبه آخر صفر یا 17 یا 21 ماه مبارک رمضان یا 18 جمادى الاولى یا 23 ذى قعده یا آخر همین ماه در سال 203 یا 206 یا 202 هجرى اتفاق افتاده است. شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا گوید قول صحیح آن است که امام رضا (ع) در 21 ماه رمضان، در روز جمعه سال 203 هجرى درگذشته است. وفات آن حضرت در سال 203 در طوس و در یکى از روستاهاى نوقان به نام سناآباد اتفاق افتاد.
با تاریخهاى مختلفى که نقل شد، عمر آن حضرت 48 یا 47 یا 50 یا 51 سال و 49 یا 79 روز یا 9 ماه یا 6 ماه و 10 روز بوده است. اما برخى که سن آن حضرت را 55 یا 52 یا 49 سال دانستهاند، سخنشان با هیچ یک از اقوال و روایات، منطبق نیست و ظاهرا تسامح آنان از اینجا نشات گرفته که سال ناقص را به عنوان یکسال کامل حساب کردهاند. از جمله این اقوال شگفت آور سخن شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا است که گفته است: میلاد امام رضا (ع) در 11 ربیع الاول سال 153 و وفات وى در 21 رمضان سال 203 بوده و با این حساب آن حضرت 49 سال و شش ماه در این جهان زیسته است. مطابق آنچه صدوق نقل کرده، عمر آن حضرت پنجاه سال و شش ماه و ده روز مىشود و منشا این اشتباه را باید عدم دقت در جمع و تفریق اعداد دانستشیخ مفید نیز مرتکب این اشتباه شده است و ما در حواشیهاى خود بر کتاب المجالس السنیه متذکر این خطا شدهایم.
بنابر گفته مولف مطالب السؤول، امام رضا (ع) 24 سال و چند ماه و بنابر قول ابن خشاب 24 سال و 10 ماه از عمر خویش را با پدرش به سر برد. لکن مطابق آنچه گفته شد، عمر آن حضرت در روز وفات پدرش 35 سال یا 29 سال و دو ماه بوده و پس از درگذشت پدرش چنانکه در مطالب السؤول نیز آمده، 25 سال زیسته است و نیز مطابق آنچه قبلا گفته شد آن حضرت پس از پدرش بیستسال در جهان زندگى کرد. چنانکه شیخ مفید نیز در ارشاد همین قول را گفته است. برخى نیز این مدت را بیستسال و دو ماه، یا یستسال و نه ماه، یا بیستسال و چهار ماه، یا بیست و یکسال و 11 ماه، ذکر کردهاند که این مدت، روزگار امامت و خلافت آن حضرت به شمار است. در طول این مدت آن حضرت دنباله حکومت هارون رشید را که ده سال و بیست و پنج روز بود درک کرد. سپس امین از سلطنتخلع شد و عمویش ابراهیم بن مهدى براى مدت بیست و چهار روز به سلطنت نشست. آنگاه دوباره امین بر او خروج کرد و براى وى از مردم بیعت گرفته شد و یکسال و هفت ماه حکومت کرد ولى به دست طاهر بن حسین کشته شد. سپس عبد الله بن هارون، مامون، به خلافت تکیه زد و بیستسال حکومت کرد. امام رضا (ع) پس از گذشت پنجیا هشتسال از خلافت مامون به شهادت رسید.
مادر امام رضا (ع)
در مطالب السؤول گفته شده است که: مادر آن حضرت کنیزى بود. که خیزران مرسى نام داشت. برخى نام وى را شقراء نوبیه، ذکر کردهاند که اروى، اسم او و شقراء لقب وى بوده است.
طبرسى در اعلام الورى گوید: مادرش کنیزى بود به نام نجمه که به وى ام البنین مىگفتند. برخى نام مادر آن حضرت را سکن نوبیه و تکتم، نیز گفتهاند. حاکم ابو على گوید: از جمله شواهدى که دلالت دارد نام مادر امام رضا (ع) تکتم بود، سخن شاعرى است که در مدح آن حضرت فرموده است:
الا ان خیر الناس نفسا و والدا
و رهطا و اجدادا على المعظم
اتتنا به للعلم و الحلم ثامنا
اماما یودى حجة الله تکتم
ابو بکر گوید: عدهاى این شعر را به عموى ابو ابراهیم بن عباس منسوب ساختهاند و من آن را روایت نمىکنم و روایت و سماع این شعر براى من واقع نشده بنابراین نه آن را اثبات مىکنم و نه ابطال. وى همچنین گوید: تکتم از اسامى زنان عرب است و در اشعار بسیارى به کار رفته است. از جمله در این بیت:
« طاف الخیالان فزادا سقما
خیال تکنى و خیال تکتما »
فیروز آبادى نیز بر این اظهار نظر صحه گذارده و گفته است: تکنى و تکتم به صورت مجهول، هر یک از نامهاى زنان است.
کنیه آن حضرت
کنیه آن حضرت را ابو الحسن و نیز ابو الحسن ثانى خواندهاند. ابو الفرج اصفهانى در مقاتل الطالبیین روایتى نقل کرده و مبنى بر آن که کنیه آن حضرت، ابو بکر بوده است. وى به سند خود از عیسى بن مهران از ابو صلت هروى نقل کرده است که گفت: روزى مامون از من پرسشى کرد. گفتم: ابو بکر در این باره چنین و چنان گفته است. مامون پرسید: کدام ابو بکر؟ابو بکر ما یا ابو بکر اهل سنت؟گفتم، ابو بکر ما. پس عیسى از ابو صلت پرسید: ابو بکر شما کیست؟پاسخ داد: على بن موسى الرضاست که بدین کنیه خوانده مىشود.
لقب آن حضرت
در کتاب مطالب السؤول در این باره آمده است: القاب آن حضرت عبارت است از رضا، صابر، رضى و وفى، که مشهورترین آنها رضاست. در فصول المهمة نیز مشابه این مطلب آمده با این تفاوت که در آنجا به جاى القاب رضى و وفى، زکى و ولى یاد شده است. در مناقب ابن شهر آشوب گفته شده است: احمد بزنطى گوید: بدان جهت آن حضرت را رضا نامیدند که او از خدا در آسمانش رضا بود و براى پیامبر و ائمه در زمین رضا بود. و نیز گفتهاند چون مخالف و موافق گرد آن حضرت بودند وى را رضا نامیدند. همچنین گفتهاند: چون مامون بدان حضرت، رضایت داد وى را رضا گفتند.
نقش انگشترى آن حضرت
در فصول المهمة گفته شده است: نقش انگشترى امام رضا (ع) «حسبى الله»بود و در کافى به سند خود از امام رضا (ع) نقل شده است که فرمود: نقش انگشترى من، «ما شاء الله لا قوة الا بالله»است. صدوق نیز در عیون گوید: نقش انگشترى آن حضرت«ولیى الله»بود.
فرزندان امام رضا (ع)
کمال الدین محمد بن طلحه در مطالب السؤول گوید: آن حضرت شش فرزند داشت. پنج پسر و یک دختر. نام فرزندان وى چنین است: محمد قانع، حسن، جعفر، ابراهیم، حسن و عایشه.
عبد العزیز بن اخضر جنابذى در معالم العتره و ابن خشاب در موالید اهل البیت و ابو نعیم در حلیة الاولیا نظیر همین سخن را گفتهاند. سبط بن جوزى در تذکرة الخواص گوید: فرزندان آن حضرت عبارت بودند از: محمد (امام نهم) ابو جعفر ثانى، جعفر، ابو محمد حسن، ابراهیم و یک دختر. شیخ مفید در ارشاد مىنویسد: امام رضا (ع) دنیا را بدرود گفت و سراغ نداریم که از وى فرزندى به جا مانده باشد جز همان پسرش که بعد از وى به امامت رسید. یعنى حضرت ابو جعفر محمد بن على (ع) .
ابن شهر آشوب در مناقب مىگوید: امام محمد بن على (ع) تنها فرزند اوست. طبرى در اعلام الورى نویسد: تنها فرزند رضا (ع) پسرش محمد بن على جواد بود لا غیر. در کتاب العدد القویة آمده است که امام رضا (ع) دو پسر داشت که نام آنها محمد و موسى بود و جز این دو فرزندى نداشت. همچنین در قرب الاسناد نقل شده است که بزنطى به حضرت رضا (ع) عرض کرد: من از چند سال پیش درباره جانشین شما پرسش مىکردم و شما هر بار پاسخ مىدادید پس از من پسرم جانشین من خواهد شد. اما اینک خداوند به شما دو پسر عطا کرده است پس کدامیک از پسرانتان جانشین شمایند؟
مجلسى نیز در بحار الانوار در باب خوشخویى حدیثى از عیون اخبار الرضا (ع) نقل کرده که در سند آن نام فاطمه دختر رضا آمده است.
******************************
**********************************************************
******************************
در فصول المهمه آمده است که آن حضرت قامتى معتدل و میانه داشت.
******************************
**********************************************************
******************************
حلم: در شناختحلم آن حضرت، شفاعت وى در نزد و مامون در حق جلودى کافى است جلودى کسى بود که به امر هارون رشید به مدینه رهسپار شد تا لباس زنان آل ابو طالب را بگیرد و بر تن هیچ یک از آنان جز یک جامه نگذارد. وى همچنین بر بیعت مردم با امام رضا (ع) انتقاد کرد. پس مامون او را به حبس افکند و بعد از آن که پیش از وى دو تن را کشته بود او را خواست. امام رضا (ع) به مامون گفت: اى امیر مؤمنان! این پیرمرد را به من ببخش!جلودى گمان برد که آن حضرت مىخواهد از وى انتقام گیرد. پس مامون را سوگند داد که سخن امام رضا(ع) را نپذیرد مامون هم گفت: به خدا شفاعت او را درباره تو نمىپذیرم و دستور داد گردنش را بزنند. در صفحات آینده تفصیل این مطلب را در خبر مربوط به عزم مامون بر خروج از مرو، ذکر خواهیم کرد.
تواضع: در بخش صفات و اخلاق آن حضرت از قول ابراهیم بن عباس نقل کردیم که گفت: چون امام رضا (ع) تنها بود و براى او غذا مىآوردند آن حضرت غلامان و خادمان و حتى دربان و نگهبان را بر سر سفرهاش مىنشاند و با آنها غذا مىخورد. همچنین از یاسر خادم نقل شده است که گفت: چون آن حضرت تنها مىشد همه خادمان و چاکران خود را جمع مىکرد، از بزرگ و کوچک، و با آنان سخن مىگفت. او به آنان انس مىگرفت و آنان با او. کلینى در کافى به سند خود از مردى بلخى روایت مىکند که گفت: با امام رضا (ع) در سفر به خراسان همراه بودم. پس روزى خواستار غذا شد و خادمان سیه چرده خود را نیز بر سفره خود نشاند یکى از یارانش به او عرض کرد: اى کاش غذاى اینان را جدا مىکردى. فرمود: پروردگار تبارک و تعالى یکى است و مادر و پدر هم یکى. و پاداشها بسته به اعمال و کردارهاست.
اخلاق نیکو: در بخش صفات آن حضرت از ابراهیم بن عباس نقل کردیم که گفت: امام رضا (ع) با سخن هرگز به هیچ کس جفا نکرد و کلام کسى را نبرید تا مگر شخص از گفتن باز ایستد. و حاجتى را که مىتوانستبرآورده سازد رد نمىکرد. پاهایش را دراز نمىکرد و هرگز روبهروى کسى که نشسته بود، تکیه نمىداد و هیچ کس از غلامان و خادمان خود را دشنام نمىداد. هرگز آب دهان بر زمین نمىافکند و در خندهاش قهقهه نمىزد بلکه تبسم مىنمود. کلینى در کافى به سند خود نقل کرده است که مهمانى براى امام رضا (ع) رسید. امام شب در کنار مهمان نشسته بود و با وى سخن مىگفت که ناگهان وضع چراغ تغییر کرد. مرد مهمان دستش را دراز کرد تا چراغ را درست کند ولى امام او را از این کار بازداشت و خود به درست کردن چراغ پرداخت و کار آن را راست کرد. سپس فرمود: ما قومى هستیم که میهمانان خود را به کار نمىگیریم. همچنین در کافى به سند خود از یاسر و نادر خادمان امام رضا (ع) نقل شده است گفتند: ابو الحسن، صلوات الله علیه، به ما فرمود: اگر من بالاى سرتان بودم و شما خواستید از جا برخیزید، در حالى که غذا مىخورید برنخیزید تا از خوردن دستبکشید و بسیار اتفاق مىافتاد که امام بعضى از ما را صدا مىزد و چون به ایشان گفته مىشد آنان در حال خوردن هستند، مىفرمود: بگذاریدشان تا از خوردن دستبکشند.
کرم و سخاوت: هنگام ذکر اخبار مربوط به ولایت عهدى آن حضرت خواهیم گفت که یکى از شاعران به نام ابراهیم بن عباس صولى به خدمت آن حضرت آمد و امام به او ده هزار درهم داد که نام خودش بر آن ضرب شده بود. همچنین آن حضرت به ابو نواس سیصد دینار جایزه داد و چون جز آن، مال دیگرى نداشت استر خویش را هم به وى بخشید. و نیز به دعبل خزاعى ششصد دینار جایزه داد و با این وجود از وى معذرت هم خواست.
در مناقب از یعقوب بن اسحاق نوبختى نقل شده است که گفت: مردى به ابو الحسن رضا (ع) برخورد کرد و گفت: به قدر مردانگىات بر من ببخش. امام گفت: به این مقدار ندارم. مرد گفت: به قدر مردانگى خودم ببخش. امام فرمود: این قدر دارم. سپس فرمود: اى غلام دویست دینار به او بده.
همچنین در مناقب از یعقوب بن اسحاق نوبختى نقل شده است که امام رضا (ع) تمام ثروت خود را در روز عرفه تقسیم نمود. پس فضل بن سهل به وى گفت: این ضرر است. امام فرمود: بل سود و بهره است. چیزى را که پاداش و کرامتبدان تعلق مىگیرد ضرر محسوب مکن.
کلینى در کافى به سند خود از الیسع بن حمزه نقل کرده است که گفت: در مجلس ابو الحسن رضا (ع) بودم. مردم بسیارى به گرد آن حضرت حلقه زده بودند و از وى درباره حلال و حرام پرسش مىکردند که ناگهان مردى بلند قامت و گندمگون داخل شد و گفت: السلام علیک یا بن رسول الله. من یکى از دوستداران تو و پدران و نیاکان تو هستم، من از حجباز مىگردم و خرجى خود را گم کردهام و با آنچه همراه من است نمىتوانم به یک منزل هم برسم، پس اگر صلاح بدانى که مرا به دیارم روانه کنى که براى خدا بر من نعمتى دادهاى و اگر به شهرم رسیدم آنچه از تو گرفتهام به صدقه مىدهم. امام (ع) به او فرمود: بنشین خدا تو را رحمت کند. آنگاه دوباره با مردم به گفت و گو پرداخت تا آنان پراکنده شدند و تنها سلیمان جعفرى و خیثمه و من مانده بودیم پس امام فرمود: اجازه مىدهید داخل شوم سلیمان گفت: خداوند فرمان تو را مقدم داشت. پس امام برخاست و به اتاقش رفت و لختى درنگ کرد و سپس بازگشت و در را باز کرد و دستش را از بالاى در بیرون آورد و پرسید: آن خراسانى کجاست؟پاسخ داد: من اینجایم. فرمود: این دویست دینار را برگیر و در مخارجت از آن استفاده کن و بدان تبرک جو و آن را از جانب من به صدقه بده. اکنون برو که نه من تو را ببینم و نه تو مرا. مرد بیرون رفت. سلیمان به آن حضرت عرض کرد: دایتشوم بخشش بزرگى کردى و رحمت آوردى، پس چرا چهره از او پوشاندى؟فرمود: از ترس آن که مبادا خوارى خواهش را در چهره او ببینم. مگر این سخن رسول خدا را نشنیدى که مىگوید: آن که به نهان نکویى آورد با هفتاد حجبرابرى مىکند و آن که پلیدى و زشتى را اشاعه مىدهد، مخذول و خوار است و کسى که در نهان گناه کند، آمرزیده است. آیا سخن اول را نشنیدهاى که مىگوید:
متى آته لا طلب حاجة
رجعت الى اهلى و وجهى بمائه
ششم، فراوانى صدقات: پیش از این از ابراهیم بن عباس صولى نقل کردیم که گفت: امام رضا (ع) بسیار نکویى مىکرد و در نهان صدقه مىداد و بیشتر این عمل را در شبهاى تاریک به انجام مىرساند.
******************************
**********************************************************
******************************
این از چیزهایى است که تمام مورخان درباره آن اتفاق نظر دارند.
کوچکترین مراجعه به کتابهاى تاریخى این نکته را بخوبى روشن مىگرداند. حتى مامون بارها خود در فرصتهاى گوناگون آن را اعتراف کرده مىگفت: رضا(ع) دانشمندترین و عابدترین مردم روى زمین است. وى همچنین به رجاء بن ابىضحاک گفته بود:
«. . . بلى اى پسر ابىضحاک، او بهترین فرد روى زمین، دانشمندترین و عبادت پیشهترین انسانهاست. . . »
مامون به سال 200 که بیش از سى و سه هزار تن از عباسیان را جمع کرده بود، در حضورشان گفت:
«. . . من در میان فرزندان عباس و فرزندان على رضى الله عنهم بسى جستجو کردم ولى هیچیک از آنان را با فضیلتتر، پارساتر، متدینتر، شایستهتر و سزاوارتر به این امر از على بن موسى الرضا ندیدم ».
موقعیت و شخصیت امام على(ع)
این موضوع از مسائل بسیار بدیهى براى همگان است. تیرهگى روابط بین امین و مامون به امام این فرصت را داد تا به وظایف رسالتخود عمل کند و به کوشش و فعالیتخویش بیفزاید. شیعیانش نیز این فرصت را یافتند که مرتب با او در تماس بوده از راهنماییهایش بهره ببرند. پس در نتیجه، امام رضا از مزایاى منحصر به فردى سود مىجست و توانست راهى را بپیماید که به تحکیم موقعیت و گسترش نفوذش در قسمتهاى مختلف حکومت اسلامى بیانجامد حتى روزى امام به مامون که سخن از ولایتعهدى مىراند، گفت: «. . . این امر هرگز نعمتى برایم نیفزوده است. من در مدینه که بودم دستخطم در شرق و غرب اجرا مىشد. در آن موقع، استر خود را سوار مىشدم و آرام کوچههاى مدینه را مىپیمودم و این از همه چیز برایم مطلوبتر مىنمود. . . ».
در نامهاى که مامون از امام تقاضا مىکند که اصول و فروع دین را برایش توضیح دهد، او را چنین خطاب مىکند: «اى حجتخدا بر خلق، معدن علم و کسى که پیروى از او واجب مىباشد. . . » . مامون او را «برادرم» و «اى آقاى من» خطاب مىکرد.
در توصیف امام، مامون براى عباسیان چنین نگاشته بود: «. . . اما اینکه براى على بن موسى بیعت مىخواهم، پس از احراز شایستگى او براى این امر و گزینش وى از سوى خودم است. . . اما اینکه پرسیدهاید آیا مامون در زمینه این بیعتبینش کافى داشته، بدانید که من هرگز با او بیعت نکرده مگر با داشتن بینایى کامل و علم به اینکه کسى در زمین باقى نمانده که به لحاظ فضیلت و پاکدامنى از او وضع روشنترى داشته و یا به لحاظ پارسایى، زهد در دنیا و آزادگى بر او فزونى گرفته باشد. کسى از او بهتر جلب خشنودى خاص و عام را نمىکند و نه در برابر خدا از وى استوارتر کسى دیگر یافت مىشود. . . ».
از یادآورى این مطالب به وضوح به خصوصیات امام، موقعیت و منش وى پى مىبریم، مگر نگفتهاند که: «فضیلت آن است که دشمنان بر آن گواهى دهند»؟
باز از چیزهایى که دلالتبر بزرگى و شوکت امام دارد، روایتى است که گزارش کننده چنین نقل مىکند: «من در معیت امام بر مامون وارد شدم. مجلس مملو از جمعیتبود، محمد بن جعفر را گروهى از طالبیان و هاشمیان احاطه کرده بودند و فرماندهان نیز حضور داشتند. به مجرد ورود ما، مامون از جا برخاست، محمد بن جعفر و تمام افراد بنى هاشم نیز بر پا شدند. آنگاه امام و مامون در کنار هم نشستند، ولى دیگران همچنان ایستاده بودند تا امام همه را اذن جلوس داد. آنگاه ساعتى بگذشت و مامون همچنان غرق توجه به امام بود. . . » .
طبرسى در اعلام الورى گوید: درباره گوشهاى از خصایص و مناقب و اخلاق بزرگوارانه آن حضرت، ابراهیم بن عباس (یعنى صولى) گوید: رضا (ع) را ندیدم که از چیزى سؤال شود و آن را نداند. و هیچ کس را نسبتبدانچه در عهد و روزگارش مىگذشت داناتر از او نیافتم. مامون بارها او را با پرسش درباره هر چیزى مىآزمود و امام به او پاسخ مىداد و پاسخ وى کامل بود و به آیاتى از قرآن مجید تمثل مىجست. آن حضرت هر سه روز یک بار قرآن را ختم مىکرد و خود مىفرمود: اگر بخواهم مىتوانم در کمتر از این مدت هم قرآن را ختم کنم اما من هرگز به آیهاى برنخوردهام جز آن که در آن اندیشیدهام که چیست و در چه زمینهاى نازل شده است.
همچنین از ابراهیم بن عباس صولى نقل شده است که گفت: هیچ کس را فاضلتر از ابو الحسن رضا نهدیده و نهشنیدهام. از او چیزهایى دیدهام که از هیچ کس ندیدم. هرگز ندیدم با سخن گفتن به کسى جفا کند. ندیدم کلام کسى را قطع کند تا خود آن شخص از گفتن فارغ شود. هیچ گاه حاجتى را که مىتوانستبرآورده سازد، رد نمىکرد. هرگز پاهایش را پیش روى کسى که نشسته بود دراز نمىکرد. ندیدم به یکى از دوستان یا خادمانش دشنام دهد. هرگز ندیدم آب دهان به بیرون افکند و یا در خندهاش قهقهه بزند بلکه خنده او تبسم بود. چنان بود که اگر تنها بود و غذا برایش مىآوردند غلامان و خدمتگزاران و حتى دربان و نگهبان را بر سفره خویش مىنشانید و با آنها غذا مىخورد. شبها کم مىخوابید و بسیار روزه مىگرفت. سه روز، روزه در هر ماه را از دست نمىداد و مىفرمود: این سه روز برابر با روزه یک عمر است. بسیار صدقه پنهانى مىداد بیشتر در شبهاى تاریک به این کار دست مىزد. اگر کسى ادعا کرد که فردى مانند رضا (ع) را در فضل دیده است، او را تصدیق مکنید.
طبرسى از محمد بن ابو عباد نقل کرده است که گفت: «امام رضا (ع) در تابستان بر حصیر و در زمستان بر پلاس بود. جامه خشن مىپوشید و چون در میان مردم مىآمد آن را زینت مىداد. صدوق در عیون اخبار الرضا (ع) گوید: آن حضرت کم خوراک بود و غذاى سبک مىخورد. در کتاب خلاصة تذهیب الکمال به نقل از سنن ابن ماجه گفته شده است: امام رضا (ع) سید بنى هاشم بود و مامون او را بزرگ مىداشت و تجلیلش مىکرد و او را ولیعهد خود در خلافت قرار داد. حاکم در تاریخ نیشابور گوید: وى با آن که بیست و اندى از سالش مىگذشت در مسجد رسول خدا (ص) فتوا صادر مىکرد. و در تهذیب التهذیب آمده است: رضا با وجود شرافت نسب از عالمان و فاضلان بود.
صدوق در عیون اخبار الرضا (ع) به سند خود از رجاء بن ابو ضحاک، که مامون وى را براى آوردن امام رضا (ع) ماموریت داده بود، نقل کرده است: به خدا سوگند مردى پرهیزکارتر و یادکنندهتر مر خداى را و خدا ترستر از رضا (ع) ندیدم. وى در ادامه گفتار خود مىافزاید: وى به هر شهرى که قدم مىگذاشت مردم آن شهر به سویش مىآمدند و در خصوص مسایل دینى خود از وى پرسش مىکردند و او نیز پاسخشان مىداد و براى آنان احادیثبسیارى از پدر و پدرانش، از على (ع) و رسول خدا (ص) نقل مىکرد. چون با امام رضا (ع) به نزد مامون بازگشتم وى درباره حالت آن حضرت در سفر از من پرسش کرد. من نیز آنچه دیده بودم از روز و شب و کوچ و اقامتش براى وى بازگفتم. مامون گفت: آرى اى ابن ابو ضحاک وى از بهترین مردم زمین و داناترین و پارساترین ایشان است.
فضایل و مناقب آن حضرت بسیار است و در کتابهاى حدیث و تاریخ ذکر شده. یافعى در مرآة الجنان گوید: در سال 203 امام بزرگوار و عظیم الشان، سلاله سروران بزرگ، ابو الحسن على بن موسى الکاظم یکى از ائمه دوازدهگانه صاحبان مناقب که امامیه خود را بدیشان منسوب مىسازند و بناى مذهب خود را بر آنان اقتصار مىکنند، درگذشت. با توجه به آنچه که در زندگى امام صادق (ع) گفتیم مبنى بر آن که امامان همگى کاملترین مردم زمان خویش بودهاند تنها به ذکر گوشهاى از مناقب و فضایل آن حضرت اکتفا مىکنیم چرا که بازگفتن تمام مناقب آن بزرگوار بس مشکل و دشوار است:
نخست: علم
قبلا از ابراهیم بن عباس صولى نقل کردم که گفت: ندیدم از رضا (ع) پرسشى شود که او پاسخ آن را نداند. هیچ کس را نسبتبدانچه در عهد و روزگارش مىگذشت داناتر از او ندیدم. مامون او را بارها با پرسش درباره چیزهایى مىآموزد اما امام به وى پاسخ کامل مىداد و در پاسخش به آیاتى از قرآن مجید تمثل مىجست. در اعلام الورى از ابو صلت عبد السلام بن صالح هروى نقل شده است که گفت: هیچ کس را داناتر از على بن موسى الرضا ندیدم و هیچ دانشمندى را ندیدم که درباره آن حضرت جز شهادتى که من مىدهم، بدهد. مامون در یکى از مجالس خود تعدادى از علماى ادیان و فقهاى اسلام و متکلمان را جمع کرده بود. پس امام در بحث و مناظره بر همه آنان چیره شد به گونهاى که هیچ کس نبود جز آن که بر فضل امام رضا (ع) و کوتاهى خود اعتراف کردند. از خود آن حضرت شنیدم که مىفرمود: در روضه مىنشستم و علما در مدینه بسیار بودند. چون یکى از ایشان در حل مسالهاى عاجز مىماند همگى براى حل آن مرا پیشنهاد مىکردند و مسایل خود را به نزد من مىفرستادند و من نیز آنها را پاسخ مىدادم. ابو صلت گوید: محمد بن اسحاق بن موسى بن جعفر از پدرش از موسى بن جعفر برایم حدیث کرد که آن حضرت همواره به فرزندانش مىفرمود: این برادر شما على بن موسى داناى خاندان محمد (ص) است. پس درباره ادیان خویش از او بپرسید و آنچه مىگوید به خاطر سپارید.
ابن شهر آشوب در مناقب به نقل از کتاب الجلاء و الشفاء نقل مىکند که محمد بن عیسى یقطینى گفت: چون مردم در کار ابو الحسن رضا (ع) اختلاف کردند من مسائلى که از آن حضرت پرسش شده بود، گرد آوردم که شمار آنها هجده هزار مساله بود. شیخ طوسى در کتاب الغیبه از حمیرى از یقطینى مانند این روایت را نقل کرده است جز آن که در روایتشیخ رقم پانزده هزار مساله آمده است.
در مناقب آمده است: ابو جعفر قمى در عیون اخبار الرضا ذکر کرده است که: مامون دانشمندان دیگر ادیان را همچون جاثلیق و راس الجالوت و سران صابئین را مانند عمران صابى و هریذ اکبر و پیروان زردشت و نطاس رومى و متکلمانى مانند سلیمان مروزى را جمع مىکرد و آنگاه رضا (ع) را نیز احضار مىکرد. آنان از امام پرسش مىکردند و آن حضرت یکى پس از دیگرى آنان را شکست مىداد. مامون داناترین خلیفه بنى عباس بود اما با این وصف گاه از روى اضطرار تسلیم حضرت مىشد تا آن که وى را ولىعهد و همسر دختر خویش کند.
******************************
**********************************************************
******************************
نگرشى بر تاریخدر کتابهاى تاریخى چنین مىخوانیم که مامون نخست پیشنهاد خلافتبه امام کرد ، ولى امام شدیدا از پذیرفتن آن خوددارى نمود. مدتها مامون مىکوشید که امام را به پذیرش این مقام قانع گرداند، ولى موفق نمىشد. مىگویند این کوششها به مدت دو ماه در «مرو» ادامه یافت که امام همچنان از پذیرفتن پیشنهاد وى امتناع مىورزید.
مامون به امام مىگفت: «. . . اى فرزند رسول خدا، من به فضیلت، علم، زهد، پارسایى و خدا پرستیت پى بردم و دیدم که تو از من به خلافتسزاوارترى. . . ».
امام پاسخ داد: « با پارسایى در دنیا امید نجات از شر آن را دارم، با خویشتندارى از گناهان، امید دریافتبهرهها دارم، و با فروتنى در دنیا مقام عالى نزد خدا مىطلبم. . . »
مامون مىگفت: مىخواهم خود را از خلافت معزول کنم و آن را به تو واگذارم و خود نیز با تو بیعت کنم؟!
امام پاسخ داد: اگر این خلافت از آن تست، پس تو حق ندارى این جامه خدایى را از تن خود به در آورده بر قامتشخص دیگرى بپوشى، و اگر خلافت مال تو نیست، پس چگونه چیزى را که مال تو نیست، به من مىبخشایى؟»
با این همه مامون گفت: تو ناگزیر از پذیرفتن آنى!!
امام پاسخ داد: هرگز این کار را با طیب خاطر نخواهم کرد. . .
روزها و روزها مامون در متقاعد ساختن امام کوشید و پیوسته فضل و حسن را به نزدش مىفرستاد و بالاخره هم مایوس شد از اینکه امام خلافت را از وى بپذیرد.
روزى ذوالرئاستین، وزیر مامون، در برابر مردم ایستاد و گفت: شگفتا! چه امر شگفتآمیزى مىبینم! مىبینم که امیرالمؤمنین مامون خلافت را به رضا تفویض مىکند، ولى او نمىپذیرد. رضا مىگوید: در من توان این کار نیست و هرگز نیرویى براى آن ندارم. . . من هرگز خلافت را اینگونه ضایع شده نیافتم» .
پذیرفتن ولیعهدى با تهدیدتلاش مامون براى متقاعد ساختن اماماز کتابهاى تاریخ و روایت چنین بر مىآید که مامون به راههاى گوناگونى تلاش براى اقناع امام مىکرد. از زمانى که امام هنوز در مدینه بود این تلاشها شروع شد و پیوسته مامون با وى مکاتبه مىکرد که آخر هم به نتیجهاى نرسید.
سپس «رجاء بن ابى ضحاک» را که از خویشان فضل بن سهل بود ، مامور براى انتقال امام به مرو کرد. امام را برغم عدم تمایل قلبیش به این شهر آوردند و در آنجا مامون دوباره کوششهاى خود را شروع کرد. مدت دو ماه کوشید و حتى به تصریح یا کنایه امام را به قتل هم تهدید مىکرد، ولى امام هرگز زیر بار نرفت. تا سرانجام از هر سو زیر فشار قرار گرفت که آنگاه با نهایت اکراه و در حالى که از شدت درماندگى مىگریست، مقام ولیعهدى را پذیرفت.
این بیعت در هفتم رمضان به سال 201 هجرى انجام گرفت.
برخى از دلایل ناخشنودى امام(ع(
متونى که در این باره به دست ما رسیده آن قدر زیاد است که به حد تواتر رسیده. ابوالفرج مىنویسد: «. . . مامون، فضل و حسن، فرزندان سهل، را نزد على بن موسى(ع) روانه کرد. ایشان به وى مقام ولیعهدى را پیشنهاد کردند، ولى او نپذیرفت - آنان پیوسته پیشنهاد خود را تکرار کردند و امام همچنان از پذیرفتنش ابا مىکرد، تا یکى از آن دو نفر زبان به تهدید گشود، دیگرى نیز گفت، بخدا سوگند که مامون مرا دستور داده تا گردنت را بزنم اگر با خواست او مخالفت کنى».
برخى دیگر چنین آوردهاند که مامون به امام(ع) گفت: اى فرزند رسول خدا، اینکه از پدران خود داستان مسموم شدن خود را روایت مىکنى، آیا مىخواهى با این بهانه جان خود را از تن دردادن به این کار آسوده سازى و مىخواهى که مردم ترا زاهد در دنیا بشناسند؟
امام رضا پاسخ داد: بخدا سوگند، از روزى که او مرا آفریده هرگز دروغ نگفتهام، و نه بخاطر دنیا زهد در دنیا را پیشه کردهام، و در ضمن مىدانم که منظور تو چیست و تو براستى چه از من مىخواهى.
- چه مىخواهم؟
- آیا اگر راستبگویم در امان هستم؟
- بلى در امان هستى - تو مىخواهى که مردم بگویند، على بن موسى از دنیا روىگردان نیست، اما این دنیاست که بر او اقبال نکرده. آیا نمىبینید که چگونه به طمع خلافت، ولیعهدى را پذیرفته.
در اینجا مامون برآشفت و به او گفت: تو همیشه به گونه ناخوشایندى با من برخورد مىکنى، در حالى که ترا از سطوت خود ایمنى بخشیدم. بخدا سوگند، اگر ولیعهدى را پذیرفتى که هیچ، و گرنه مجبورت خواهم کرد که آن را بپذیرى. اگر باز همچنان امتناع بورزى، گردنت را خواهم زد .
امام رضا(ع) در پاسخ ریان که علت پذیرفتن ولیعهدى را پرسیده بود، گفت:
«. . . خدا مىداند که چقدر از این کار بدم مىآمد. ولى چون مرا مجبور کردند که از کشتن یا پذیرفتن ولیعهدى یکى را برگزینم، من ترجیح دادم که آن را بپذیریم. . . در واقع این ضرورت بود که مرا به پذیرفتن آن کشانید و من تحت فشار و اکراه بودم. . »
امام حتى در پشت نویس پیمان ولیعهدى این نارضایتى خود و به سامان نرسیدن ولیعهدى خویش را بر ملا کرده بود.
پیشنهاد خلافت تا چه حد جدى بود؟
این پیشنهاد هرگز جدى نبود!
در پیش برایتان گفتیم که مامون نخستبه امام رضا(ع) پیشنهاد کرد که خلافت را بپذیرد، و این پیشنهاد را بسیار با اصرار هم عرضه مىداشت، چه در مدینه و چه در مرو، و سرانجام حتى امام را به قتل هم تهدید کرد، ولى هرگز موفقیتى به دست نیاورد.
پس ازین نومیدى، مامون مقام ولیعهدى را پیشنهاد به او کرد، ولى دید که امام باز از پذیرفتنش امتناع مىورزد. آنگاه او را تهدید به قتل کرد و چون این تهدید را امام جدى تلقى کرد، دیگر خود را مجبور یافت که ولیعهدى را بپذیرد.
اکنون دو سؤال مطرح مىشود:
یکى آنکه آیا مامون مقام خلافت را بطور جدى به امام عرضه مىداشت؟
دوم آنکه، در صورت جدى نبودن این پیشنهاد، اگر امام جواب مثبتبه او مىداد و خلافت را مىپذیرفت، مامون چه موضعى را مىخواست اتخاذ کند؟
پاسخ به سؤال نخستحقیقت آن است که تمام قرائن و شواهد دلالتبر جدى نبودن پیشنهاد دارند. زیرا مامون را در پیش به خوبى برایتان معرفى کردیم. مردى که چنان براى خلافتحرص مىزد که بناچار دستبه خون برادر خویش بیالود و حتى وزرا و فرماندهان خود و دیگران را نیز به قتل مىرسانید و باز براى نیل به مقام، آن همه شهرها را به ویرانى کشانده بود، دیگر قابل تصور نبود که همین مامون به سادگى دست از خلافتبر دارد و بیاید با اصرار و خواهش آن را به کسى واگذارد که نه در خویشاوندى مانند برادر به او نزدیک بود، نه در جلب اطمینان به پاى وزرا و فرماندهانش مىرسید.
آیا مىتوان از مامون پذیرفت که تمام فعالیتهایش از جمله قتل برادر، همه به خاطر مصالح امت صورت مىگرفت و او مىخواست که راه خلافت را براى امام رضا(ع) باز کند؟!
چگونه مىتوان بین تهدیدهاى او به امام و جدى بودن پیشنهاد مزبور، رابطه معقولى بر قرار کرد؟
اگر او توانسته بود با تهدید مقام ولیعهدى را به امام بقبولاند پس چرا در قبولاندن خلافت، همین زور و اجبار را بکار نگرفت؟
پس از امتناع امام، دلیل اصرار مامون چه بود، و چرا امام را به حال خود رها نکرد، و چرا باز هم آنهمه زورگویى و اعمال قدرت؟
اگر مامون براستى مىخواست امام را بر مسند خلافت مسلمانان بنشاند، پس چرا تاکید مىکرد که براى رفتن به بارگاهش، از راه کوفه و قم نرود؟ او بخوبى مىدانست که در این دو شهر مردم آمادگى داشتند که شیفته امام گردند.
باز اگر مامون راست مىگفت پس چرا دوبار جلوى امام را در مسیر رفتن به نماز عید گرفت؟ آرى، او مىترسید که اگر امام به نماز بایستد، پایههاى خلافتش به تزلزل افتد.
همچنین، اگر او امام را حجتخدا بر خلق مىدانست و به قول خودش او را داناترین فرد روى زمین باور داشت، پس چرا مىخواست نظرى بر وى تحمیل کند که او آن را به صلاح نمىدید، و چرا بالاخره امام را آنهمه تهدید مىکرد؟
در پایان، آیا آن رفتار خشن و غیر انسانى که مامون پیش از بیعت و بعد از آن، و در طول زندگانى امام و هنگام وفاتش، با او و با علویان در پیش گرفته بود؟ چگونه قابل توجیه بود؟
مامون خود دلیل مىآوردشایان تذکر آنکه مامون هرگز خود را آماده پاسخ به این سؤالها نکرده چه مىبینیم در توجیه اقدام خویش منطق استوارى برنگزیده بود. او گاهى مىگفت که مىخواهد پاداش على بن ابیطالب را در حق اولادش منظور بدارد.
گاهى مىگفت انگیزهاش اطاعت از فرمان خدا و طلب خشنودى اوست که با توجه به علم و فضل و تقواى امام رضا مىخواهد مصالح امت اسلامى را تامین کند.
و زمانى هم مىگفت که او نذر کرده در صورت پیروزى بر برادر مخلوعش امین، ولیعهدى را به شایستهترین فرد از خاندان ابیطالب به سپرد.
این توجیههاى خام همه دلیل بر عدم توجه مامون بود به پیشبینىهاى لازم جهت پاسخ به سؤالهاى انتقادآمیز، و از این روست که آنها را در تناقض و نا هماهنگى مىیابیم.
هر چند کتابهاى تاریخى به دو سؤالى که ما عنوان کردیم نپرداختهاند، ولى ما شواهد بسیارى یافتهایم بر این مطلب که مردم نسبتبه آنچه که در دل مامون مىگذشت، بسیار شک روا مىداشتند. از باب مثال، صولى و قفطى و دیگران داستان «عبد الله بن ابىسهل نوبختى» ستارهشناس را چنین نقل کردهاند که وى براى آزمایش مامون اظهار داشت که زمان انتخاب شده براى بستن بیعت ولیعهدى، از نظر ستارهشناسى، مناسب نمىباشد. اما مامون که اصرار داشتبیعتحتما باید در همان زمان بسته شود براى هر گونه تاخیر یا تغییر در وقت، وى را به قتل تهدید مىکرد.
امام هدفهاى مامون را مىشناختدر فصل «پیشنهاد خلافت و امتناع امام از پذیرفتن آن» موضع او را بیان کردیم. در آنجا در یافتیم که امام به جاى موضع سازشگرانه یا موافق در برابر پیشنهاد خلافت، خیلى سر سختانه به مقاومت مىکرد.
چرا؟ زیرا که او به خوبى در یافته بود که در برابر یک بازى خطرناکى قرار گرفته که در بطن خود مشکلات و خطرهاى بسیارى را هم براى خود او، هم براى علویان و هم براى سراسر امت اسلامى، مىپرورد.
امام بخوبى مىدانست که قصد مامون ارزیابى نیت درونى اوستیعنى مىخواستبداند آیا امام براستى شوق خلافت در سر مىپروراند، که اگر اینگونه است هر چه زودتر به زندگیش خاتمه دهد. آرى، این سرنوشت افراد بسیارى پیش ازین بود، مانند محمد بن محمد بن یحیى بن زید (همراه ابو السرایا)، محمد بن جعفر، طاهر بن حسین، و دیگران. . . و دیگران. .
از این گذشته، مامون مىخواست پیشنهاد خلافت را زمینهساز براى اجبار بر پذیرفتن ولیعهدى بنماید. چه همانگونه که در فصل «شرایط بیعت» گفتیم چیزى که هدفها و آرزوهاى وى را بر مىآورد قبول ولیعهدى از سوى امام بود نه خلافت.
پس به این نتیجه مىرسیم که مامون هرگز در پیشنهاد مقام خلافت جدى نبود ولى در پیشنهاد مقام ولیعهدى چرا.
پاسخ به سؤال دوم
سؤال این بود:
اگر امام پیشنهاد مامون را جدى تلقى کرده خلافت را مىپذیرفت، در آن صورت مامون چه موضعى اتخاذ مىکرد؟
ممکن است پاسخ اینگونه دهیم که مامون بخوبى خود را آماده مقابله با هر گونه رویداد از این نوع کرده بود، و اساسا مىدانست که براى امام غیر ممکن است که در آن شرایط پیشنهاد خلافت را بپذیرد، چه هرگز آمادگى براى این کار را نداشت و اگر هم تن به آن در مىداد عملى افتخار آمیز و غیر قابل توجیه بود.
امام مىدانست که اگر قرار باشد زمام خلافت را خود به دستبگیرد باید به عنوان رهبر راستین ملت، حکومتحق و عدل را بر پا کند، یعنى احکام خدا را مانند جدش پیامبر(ص) و پدرش على(ع) مو به مو به مرحله اجرا درآورد. ولى چه باید کرد که مردم توان پذیرفتن چنان حکومتى را نمىداشتند. درست است که به لحاظ احساسات همراه اهلبیتبودند، ولى هرگز تربیت صحیح اسلامى نیافته بودند تا بتوانند احکام الهى را به آسانى پذیرا شوند. ملتى که به زندگى در حکومت عباسى و پیش از آن به شیوه حکومتبنى امیه خو گرفته بودند، اجراى احکام خداوند امرى نا مانوس برایش به شمار مىرفت و از این رو به زودى سر به تمرد بر مىآورد.
مگر على(ع) نبود که مىخواست احکام خدا را بر مردمى اجرا کند که خودشان آنها را از زبان پیغمبر(ص) شنیده بودند، ولى به جاى حرف شنوى با آن همه تمرد و مشکل برخورد کرد؟ اکنون پس از گذشتن دهها سال و خو گرفتن مردم با کژى و انحراف و عجین شدن سنتهاى ناروا با روح و زندگى مردم، چگونه امام رضا(ع) مىتوانستبه پیروزى خود امیدوار باشد؟
همچنین، در جایى که ابو مسلم جان شصت هزار نفر را در زندانها گرفته بود و این قربانیان افزون بر صدها هزار قربانى دیگرش بود که در میدانهاى جنگ طعمه شمشیرهاى سپاهیانش گردیده بودند.
در جایى که شورش «ابوالسرایا» مامون را به تحمل هزینه و ضایعات دویست هزار سرباز مجبور ساخته بود. .
و در جایى که هر روز از هر گوشهاى علیه حکومتى که درست در مسیر شهوات مردم گام برمىداشت، ندایى به اعتراض برمىخاست.
در چنین شرایطى آیا امام مىتوانستخود را مصون از تمرد هواپرستان - که بیشتر مردم بودند - و نیز کید دشمنان بداند. شکى نبود که تعداد این گروه افراد پیوسته رو به افزونى مىنهاد و در برابر امام به خاطر حکومت و روشى که با آن بیگانگى داشتند، صف آرایى مىکردند.
درست است که دلهاى مردم با امام رضا (ع) بود، ولى شمشیرهایشان بزودى علیه خود او از نیامها در مىآمد، درست همانگونه که با پدران وى اینچنین کردند. یعنى هر بار که حکومتى از نظر شهوات و خواهشهاى صرف مادى خوشایند مردم نبود چنین عکس العمل شومى در برابرش ابراز مىکردند.
حکومت امام رضا اگر مىخواست کارى اساسى انجام دهد باید ریشه انحراف و فساد را بخشکاند. و براى این منظور پیش از هر چیز باید دست غاصبان را از اموال مردم کوتاه کرده، زورگویان را بر جاى خودشان بنشاند. همچنین باید هر صاحب مقامى را که به ناحق بر مسندى نشسته بود، از جایگاهش پایین بکشد.
علاوه بر این، اگر مىخواست افراد را بر پستها و مقامهاى مملکتى بگمارد هر گونه عزل و نصبى را طبق مصالح امت اسلامى انجام مىداد و نه مصلحتشخص فرمانروایان یا قبیلهها. در آن صورت، طبیعى بود که قبایل بسیارى را بر ضد خود مىشورانید، چه رهبرانشان - چه عرب و چه فارس - نقش مهمى در پیروزى هر نهضتى بازى کرده تداوم و کامیابى هر حکومتى را نیز تضمین مىکردند.
بنابراین، اگر قرار بود امام در پاسدارى از دین خود ملاحظه کسى را نکند، و از سوى دیگر موقعیتخود را نیز در حکومت اینگونه ضعیف مىیافت و خلاصه نیرو و مدد کافى براى انجام مسؤولیتها براى خویشتن نمىدید، پس حکومتش چه زود با نخستین تندبادى که بر مىخاست، از هم فرو مىریخت. مگر آنکه مىخواست نقش حاکم مطلق را بازى کند که براى سلطه و قدرت خویش هیچ قید و حدى را نشناسد.
اینها که گفتیم رویدادهاى احتمالى در زمانى بود که فرض مىکردیم امام رضا در آن شرایط خلافت را مىپذیرفت و مامون و دیگر عباسیان هم ساکت نشسته، نظارهگر اوضاع مىشدند. در حالى که این فرض حقیقت ندارد، چه آنان در برابر از دست دادن قدرت و حکومت، به شدیدترین عکس العملها دست مىیازیدند.
اکنون پاسخ دیگرى براى سؤال عنوان شده بیابیم. مامون در آن زمان همه قدرت را قبضه کرده بود و عملا همه گونه وسایل و امکانات را در اختیار داشت. حال اگر شیوه حکمرانى امام را رضایتبخش نمىدید، براحتى مىتوانستحساب خود را تصفیه کند و وسایل سقوط امام را فراهم آورد. بنابراین، مىبینیم که امام بیش از دو راه نداشت: یا باید به مسؤولیت واقعى خود پایبند باشد و همه اقدامات لازم را در جهت اصلاحات ریشهاى در تمام سطوح انجام بدهد و مامون و دار و دستهاش را نیز همینگونه تصفیه کند. یا آنکه مسؤولیت فرمانروایى را تنها در حدود اجراى خواستهاى مامون بپذیرد، و در واقع این مامون و دار و دسته فاسدش باشند که حکمران حقیقى بشمار روند.
در صورت اول، امام خویشتن را در معرض نابودى قرار مىداد، چه نه مردم و نه مامون و افرادش هیچکدام تاب تحمل چنان نظامى را نداشتند و به همین بهانه کار امام را مىساختند.
در صورت دوم، جریان امر بیشتر به زیان امام و علویان و تمام امت اسلامى تمام مىشد، چه اهداف و آمال مامون از طریق تمام وسایل ممکن اجرا مىشد.
علاوه بر اینها، اینکه مامون خلافت را به امام رضا(ع) عرضه مىداشت معنایش آن نبود که خود از هرگونه امتیازى چشم پوشیده بود، و دیگر هیچگونه سهمى در حکومت نمىطلبید. بلکه بر عکس براى خود مقام وزارت یا ولیعهدى امام را در نظر گرفته بود مامون مىخواست امام را بر مسند یک مقام ظاهرى و صورى بنشاند و خود در باطن تعزیه گردان صحنهها باشد. در این صورت نه تنها ذرهاى از قدرتش کاسته نمىشد که موقعیتى نیرومندتر هم مىیافت. مامون در زیرکى نابغه بود و نقشه تفویض لافتبه امام به منظور رهانیدن مقام خود از هر گونه آسیبپذیرى، طرح شده بود. او مىخواست از علویان اعتراف بگیرد که حکومتش قانونى است و بزرگترین شخصیت در میان آنان را در این بازى و صحنهسازى وارد کرده بود.
******************************
**********************************************************
******************************
پس از آنکه امام تراژدى پیشنهاد خلافت را با توجه به جدى نبودن آن از سوى مامون، پشتسر نهاد، خود را در برابر صحنهبازى دیگرى یافت. آن اینکه مامون به رغم امتناع امام هرگز از پاى ننشست و این بار ولیعهدى خویشتن را به وى پیشنهاد کرد. در اینجا نیز امام مىدانست که منظور تامین هدفهاى شخصى مامون است، لذا دوباره امتناع ورزید، ولى اصرار و تهدیدهاى مامون چندان اوج گرفت که امام بناچار با پیشنهادش موافقت کرد.
دلایل امام براى پذیرفتن ولیعهدى
هنگامى امام رضا(ع) ولیعهدى مامون را پذیرفت که به این حقیقت پى برده بود که در صورت امتناع بهایى را که باید بپردازد تنها جان خودش نمىباشد، بلکه علویان و دوستدارانشان همه در معرض خطر واقع مىشوند. در حالى که اگر بر امام جایز بود که در آن شرایط، جان خویشتن را به خطر بیفکند، ولى در مورد دوستداران و شیعیان خود و یا سایر علویان هرگز به خود حق نمىداد که جان آنان را نیز به مخاطره دراندازد.
افزون بر این، بر امام لازم بود که جان خویشتن و شیعیان و هواخواهان را از گزندها برهاند. زیرا امت اسلامى بسیار به وجود آنان و آگاهى بخشیدنشان نیاز داشت. اینان باید باقى مىماندند تا براى مردم چراغ راه و راهبر و مقتدا در حل مشکلات و هجوم شبههها باشند.
آرى، مردم به وجود امام و دستپروردگان وى نیاز بسیار داشتند، چه در آن زمان موج فکرى و فرهنگى بیگانهاى بر همه جا چیره شده بود و با خود ارمغان کفر و الحاد در قالب بحثهاى فلسفى و تردید نسبتبه مبادى خداشناسى، مىآورد. بر امام لازم بود که بر جاى بماند و مسؤولیتخویش را در نجات امتبه انجام برساند. و دیدیم که امام نیز - با وجود کوتاه بودن دوران زندگیش پس از ولیعهدى - چگونه عملا وارد این کارزار شد.
حال اگر او با رد قاطع و همیشگى ولیعهدى، هم خود و هم پیروانش را به دست نابودى مىسپرد این فداکارى کوچکترین تاثیرى در راه تلاش براى این هدف مهم در برنمىداشت.
علاوه بر این، نیل به مقام ولیعهدى یک اعتراف ضمنى از سوى عباسیان به شمار مىرفت دایر بر این مطلب که علویان نیز در حکومتسهم شایستهاى داشتند.
دیگر از دلایل قبول ولیعهدى از سوى امام آن بود که اهلبیت را مردم در صحنه سیاستحاضر بیابند و به دست فراموشیشان نسپارند، و نیز گمان نکنند که آنان همانگونه که شایع شده بود، فقط علما و فقهایى هستند که در عمل هرگز به کار ملت نمىآیند. شاید امام نیز خود به این نکته اشاره مىکرد هنگامى که «ابن عرفه» از وى پرسید:
- اى فرزند رسول خدا، به چه انگیزهاى وارد ماجراى ولیعهد شدى؟
امام پاسخ داد:
به همان انگیزهاى که جدم على(ع) را وادار به ورود در شورا نمود.
گذشته از همه اینها، امام در ایام ولیعهدى خویش چهره واقعى مامون را به همه شناساند و با افشا ساختن نیت و هدفهاى وى در کارهایى که انجام مىداد، هرگونه شبهه و تردیدى را از نظر مردم برداشت.
آیا امام خود رغبتى به این کار داشت؟
اینها که گفتیم هرگز دلیلى بر میل باطنى امام براى پذیرفتن ولیعهدى نمىباشد. بلکه همانگونه که حوادث بعدى اثبات کرد، او مىدانست که هرگز از دسیسههاى مامون و دار و دستهاش در امان نخواهد بود و گذشته از جانش، مقامش نیز تا مرگ مامون پایدار نخواهد ماند. امام بخوبى درک مىکرد که مامون به هر وسیلهاى که شده در مقام نابودى وى - جسمى یا معنوى - برخواهد آمد.
تازه اگر هم فرض مىشد که مامون هیچ نیتشومى در دل نداشت. با توجه به سن امام امید زیستنش تا پس از مرگ مامون بسیار ضعیف مىنمود. پس اینها هیچ کدام براى توجیه پذیرفتن ولیعهدى براى امام کافى نبود.
از همه اینها که بگذریم و فرض را بر این بگذاریم که امام امید به زنده ماندن تا پس از درگذشت مامون را نیز مىداشت، ولى برخوردش با عوامل ذى نفوذى که خشنود از شیوه حکمرانى وى نبودند، حتمى بود. همچنین توطئههاى عباسیان و دار و دستهشان و بسیج همه نیروها و ناراضیان اهل دنیا بر ضد حکومت امام که اجراى احکام خدا به شیوه جدش پیامبر(ص) و على(ع) باید پیاده مىشد، امام را با همان مشکلات زیانبارى روبرو مىساختند که برایتان در فصل گذشته شرح دادیم. در آنجا گفتیم که حتى مردم نیز حکومتحق و عدل امام(ع)را در آن شرایط نمىتوانستند تحمل کنند.
فقط اتخاذ موضع منفى درستبودبا توجه به تمام آنچه که گفته شد در مىیابیم که براى امام(ع) طبیعى بود که اندیشه رسیدن به حکومت را از چنین راهى پر زیان و خطر از سر بدر کند، چه نه تنها هیچ یک از هدفهاى وى را به تحقق نمىرساند، بلکه بر عکس سبب نابودى علویان و پیروانشان همراه با هدفها و آمالشان نیز مىگردید.
بنابراین، اقدام مثبت در این جهتیک عمل افتخارآمیز و بى منطق قلمداد مىشد.
برنامه پیشگیرى اماماکنون که امام رضا(ع) در پذیرفتن ولیعهدى از خود اختیارى ندارد، و نه مىتواند این مقام را وسیله رسیدن به هدفهاى خویش قرار دهد، چه زیانهاى گرانبارى بر پیکر امت اسلامى وارد آمده دینشان هم به خطر مىافتد. . . و از سویى هم امام نمىتواند ساکتبنشیند و چهره موافق در برابر اقدامات دولتمردان نشان بدهد. . . . پس باید برنامهاى بریزد که در جهتخنثى کردن توطئههاى مامون پیش برود.
اکنون در این باره سخن خواهیم راند.
******************************
**********************************************************
******************************
چشمداشت مامون از گرفتن بیعتبراى ولایتعهدى امام رضا(ع) تامین هدفهایى بود که به اجمال ذیلا بیان مىگردد:
نخستین هدف
احساس ایمنى از خطرى که او را از سوى شخصیت امام رضا(ع) تهدید مىکرد. شخصیتى نادر که نوشتههاى علمیش در شرق و غرب نفوذ فراوان داشت و نزد خاص و عام - به اعتراف مامون - از همه محبوبتر بود. در صورت ولیعهدى، او دیگر نمىتوانست مردم را به شورش یا هر گونه حرکت دیگرى بر ضد حکومت، دعوت کند.
هدف دوم
شخصیت امام باید تحت کنترل دقیق وى قرار گیرد، و از نزدیک هم از داخل و هم از خارج این کنترل بر او اعمال گردد، تا آنکه کم کم راه براى نابود ساختن وى به شیوههاى مخصوصى هموار شود. مثلا همانگونه که گفتیم یکى از انگیزههاى مامون در تزویج دخترش این بود که در زندگى داخلى امام مراقبى را بگمارد که هم مورد اطمینان او باشد و هم جلب اعتماد بنماید.
افزون بر این، چشمهاى دیگرى نیز از سوى مامون براى مراقبت امام رضا گماشته شده بودند که تمام حرکات و اعمال وى را گزارش مىکردند. یکى از آنها «هشام بن ابراهیم راشدى» بود که از نزدیکان امام به شمار رفته، کارهایش همه به دست وى انجام مىگرفت. ولى هنگامى که امام را به مرو بردند، هشام با ذوالرئاستین و مامون تماس گرفت و موقعیت ویژه خود را به آنان عرضه کرد. مامون نیز او را بعنوان دربان امام قرار داد. از آن پس تنها کسى مىتوانست امام را ملاقات کند که هشام مىخواست. در نتیجه، دوستان امام کمتر به او دسترسى پیدا مىکردند. . . »
هدف سوم
مامون مىخواست امام چنان به او نزدیکى پیدا کند که براحتى بتواند او را از زندگى اجتماعى محروم ساخته، مردم را از او دور بگرداند. تا آنان تحت تاثیر نیروى شخصیت امام، علم، حکمت و درایتش قرار نگیرند.
از این مهمتر آنکه مامون مىخواست امام را از شیعیان و دوستانش نیز جدا سازد تا با قطع رابطهشان با او به پراکندگى افتند و دیگر نتوانند دستورهاى امام را دریافت نمایند.
هدف چهارم
همزمان با آنکه مامون مىخواستخود را در پناه وجود امام از خشم و انتقام مردم علیه بنىعباس مصون بدارد، همچنین مىخواست از احساسات مردم نسبتبه اهلبیت - که پس از برافروختن شعله جنگ بین او و برادرش پیوسته رو به تزاید نهاده بود - نیز به نفع خویشتن و در راه مصالح حکومت عباسى، بهرهبردارى کند.
به دیگر سخن، مامون از این بازى مىخواست پایگاهى نیرومند و گسترده و ملى براى خود کسب کند. او چنین مىپنداشت که به همان اندازه که شخصیت امام از تایید و نفوذ و نیرومندى برخوردار بود، حکومت وى نیز مىتوانستبا اتصال به او در میان مردم جا باز کند.
دکتر شیبى مىنویسد: «امام رضا پس از ولیعهد شدن دیگر تنها پیشواى شیعیان نبود، بلکه اهل سنت، زیدیه و دیگر فرقههاى متخاصم شیعه، همه بر امامت و رهبرى وى اتفاق کردند».
هدف پنجم:
نظام حکومتى در آن ایام نیاز به شخصیتى داشت که عموم مردم را با خشنودى به سوى خود جلب کند. در برابر آن افراد کم لیاقت و چاپلوسى که بر سر خوان حکومت عباسى فقط به منظور طلب شهرت و طمع مال گرد آمده بودند و حال و مالشان بر همگان روشن بود، وجود چنان شخصیتى عظیم یک نیاز مبرم بود. بویژه آنکه به لحاظ منطق در برابر هجوم علماى سایر ادیان با شکست مواجه مىشدند. هنگام بروز ضعف و پراکندگى در دستگاه دولتى، متفکران سایر ادیان بر فعالیتخود بسى افزوده بودند.
بنابراین، حکومت در آن ایام به دانشمندان لایق و آزاداندیش نیاز داشت نه به یک مشت آدم چاپلوسى و خشک و تهى مغز. لذا مىبینیم که اصحاب حدیث متحجر را از خود مىراند، و بر عکس، معتزلیانى چون «بشر مریسى» و«ابوالهذیل علاف» را به خویشتن جذب مىکرد. با اینهمه، تنها شخصیت علمى که درباره برترى علمیش توام با تقوا و فضیلت، کسى تردید نداشت امام رضا(ع) بود. این را خود مامون نیز اعتراف کرده بود. بنابراین، حکومتبه وى بیش از هر شخصیت دیگرى احساس نیاز مىکرد.
هدف ششم:
اوضاع پر آشوب آن زمان که آشوب و بلوا و شورشها از هر سو مردم را فرا گرفته بود، ایجاب مىکرد که ذهن آنان را به طرقى از حقیقت آنچه که در متن جامعه مىگذرد، منصرف گردانند. تا بدین وسیله و با توجه به رویدادهاى مهم مشکلات حکومت و ملت کمتر احساس شود.
هدف هفتم:
بنابر آنچه که گفته شد دیگر براى مامون طبیعى بود که مدعى شود - چنانکه در سند ولایتعهدى مدعى شده - که هدف از تمام کارها و اقداماتش چیزى غیر از خیر امت و مصالح مسلمانان نبوده. حتى در کشتن برادرش نمىخواسته فقط به ریاست و حکومت دستیابد، بلکه بیشتر هدفش تامین مصالح عمومى مسلمانان بوده است. دلیل بر این ادعا آن است که چون خیر ملت را در جدا ساختن خلافت از عباسیان و تسلیم آن به بزرگترین دشمن این خاندان یافت، هرگز درنگ نکرد و با طیب خاطر، به گفته خویش، این عمل را انجام داد. بدین وسیله، مامون کفاره گناه زشتخود را که قتل برادر بود و بر عباسیان هم بسیار گران تمام مىشد، پرداخت.
با این عمل رابطه امت را با خلافت استوار کرده اعتمادشان را در این راه جلب نمود، بگونهاى که دل و دیده مردم متوجه آن گردید. مردم بدین امر دل بسته بودند که دستگاه خلافت از آن پس با آنان و در خدمتشان خواهد بود.
در نتیجه، مامون با این شگرد توانسته بود براى هر اقدامى که در آینده ممکن بود انجام دهد، حمایت مردم را جلب کند هر چند که آن اقدام نامانوس و یا نا معقول جلوه نماید.
بهر حال، از آنچه که گفتیم دو نتیجه به بار مىآید:
نخست: پس از این اقدامات از سوى مامون، دیگر منطقى نمىنمود که اعراب به دلیل رفتار پدر یا برادر و یا سایر پیشینیانش باز هم از دست او عصبانى باشند. چه هر کس در گرو عملى است که خود انجام مىدهد نه دیگرى.
چگونه بر اعراب روا بود که مامون را مورد خشم خود قرار دهند و حال آنکه خلافت را به آنان یعنى به ریشهدارترین خانواده در میانشان برگرداند، و عملا نشان داد که جز صلاح و نیکى براى عرب و غیر عرب نمىخواهد.
از این رو، دیگر جاى شگفتى نبود اگر اعراب بیعتبا امام رضا را با روحى سرشار از خشنودى پذیرفتند.
دوم: اما ایرانیان، بویژه اهالى خراسان و کسانى که شیعه علویان بودند، براى مامون ادامه یاریش را تضمین کردند چه او برایشان بزرگترین آرزوها را عملى ساخته و ثابت کرده بود نسبتبه شخصى که محبوبترین انسانها نزد ایشان است، مهر مىورزد و اینکه در نظر او فرقى میان عرب و عجم یا عباسى و غیر عباسى وجود ندارد. او فقط به مصالح امت مىاندیشد و بس.
هدف هشتم:
مامون مىخواستبا انتخاب امام رضا به ولیعهدى خویش، شعله شورشهاى پى در پى علویان را که تمام ایالات و شهرها را فرا گرفته بود، فرو نشاند. براستى همینگونه هم شد، چون پس از انجام بیعت تقریبا دیگر هیچ قیامى صورت نگرفت، مگر قیام عبدالرحمن ابن احمد در یمن، و تازه انگیزه آن ظلم والیان آن منطقه بود که به مجرد دادن قول رسیدگى به خواستهایش، او نیز بر سرجاى خود نشست.
در اینجا چند نکته را هم باید افزود:
الف: موفقیت مامون تنها در فرو نشاندن این شورشها نبود، بلکه اعتماد بسیارى از رهبران و هواخواهانشان را نیز به سوى خود جلب کرد.
ب: به علاوه، بسیارى از این رهبران و پیروانشان با مامون بیعت هم کردند. اساسا بیشتر مسلمانان که تا آن زمان مخالف او بودند، از در اطاعت در آمدند. این خود بدون تردید یکى از بزرگترین آرزوهاى مامون بود.
ج: بیشتر قیامهایى که بر ضد مامون صورت مىگرفت، از سوى اولاد حسن بود، بویژه آنانى که آیین زیدیه را پذیرفته بودند. لذا او مىخواست که در برابر ایشان ایستادگى کرده، براى همیشه خود و آیینشان را به نابودى کشاند.
در آن زمان، مذهب زیدیه بسیار رواج پیدا کرده بود و هر روز نیز دامنهاش گستردهتر مىشد. شورشگران زیدى نفوذ فراوانى در میان مردم داشتند، بطوریکه حتى مهدى یک نفر زیدى را به نام یعقوب بن داود، به وزارت خود گماشته و تمام امور خلافتش را به دست وى داده بود.
مورخان این مطلب را به صراحت نوشتهاند که اصحاب حدیث همگى همراه با ابراهیم بن عبدالله بن حسن قیام کرده و یا فتوا به همیاریش در این قیام داده بودند.
به هر حال، چیزى که براى مامون مهم بود تار و مار کردن زیدیه و درهم شکستن شوکت و ارجشان، از طریق اخذ بیعتبا امام رضا(ع) بود. او حتى با دادن لقب «رضا» به امام قصد خلع شعار از آنان را کرده بود که پیوسته از آغاز دعوت و قیام خویش فریاد بر آورده، مىگفتند: «رضا و خشنودى خاندان محمد» . در برابر این شعار، مامون به امام لقب رضا را داد تا به همه بفهماند که اکنون رضاى خاندان محمد به دست وى تحقق یافته و ازین پس دیگر هر گونه دعوتى در این زمینه خالى از محتواست. بدینوسیله بود که مامون ضربه بزرگى به زیدیه فرود آورد.
هدف نهم:
پذیرفتن ولیعهدى از سوى امام رضا(ع) پیروزى دیگرى هم براى مامون به ارمغان آورد. آن اینکه بدینوسیله توانست از سوى علویان اعتراف بگیرد که حکومت عباسیان از مشروعیتبرخوردار است. این موضوع را مامون نیز خود به صراحت گفته بود: «ما او را ولیعهد خود قرار دادیم تا. . . ملک و خلافت را براى ما اعتراف کند. . . ».
جنبه منفى این اعتراف از نظر مامون آن بود که امام رضا(ع) با پذیرفتن این مقام اقرار مىکرد که خلافت هرگز به تنهایى براى او نیست و نه براى علویان بدون مشارکت دیگران. بنابراین، مامون دیگر خوب مىتوانستبا همان سلاحى که علویان در دست داشتند، با خودشان مبارزه کند. از آن پس دیگر دشوار بود که کسى دعوت به یک شورش را علیه حکومتى که اینگونه به مشروعیتش اعتراف شده بود، اجابت کنند.
تازه مامون به نحوى برداشت کرده بود که از این اعتراف منحصر بودن حکومتبراى عباسیان را نتیجه بگیرد و براى علویان هرگز بهرهاى نبود. ولیعهدى امام رضا(ع) فقط جنبه لطف و گشادهدستى داشت و به انگیزه ایجاد پیوند میان خاندان عباسى و علوى صورت مىگرفت. هدف آن بود که زنگار کدورتها از دل مردم بخاطر آنچه که از سوى رشید و اسلافش بر سر ایشان آمده بود، زدوده شود.
لازم به تذکر است که گرفتن اینگونه اعتراف از امام رضا(ع) بمراتب زیانبارتر و خطرناکتر بود بر جان علویان تا شیوههاى کشتار و غارت و تبعیدى که امویان علیه این خاندان در پیش گرفته بودند.
هدف دهم:
مامون، به گمان خود، از امام رضا قانونى بودن اقدامات خود را در مدت ولایتعهدى، بطور ضمنى تایید گرفت، و همان تصویرى را که خود مىخواست از حکومت و حاکم در برابر دیدگان مردم قرار داد. وى در تمام محافل تاکید مىکرد که فقط حاکم اوست و اقداماتش نیز چنین و چنان است. دیگر کسى حق نداشت آرزوى حکمران دیگرى بکند حتى اگر به خاندان پیغمبر تعلق مىداشت.
بنابراین، سکوت امام در برابر اعمال هیات حاکمه در ایام ولایتعهدى، بعنوان رضایت و تایید وى تلقى مىشد. در آن صورت، مردم براحتى مىتوانستند هیتحکومتخود امام یا هر علوى دیگرى که ممکن بود روزى بر سر کار آید، پیش خود مجسم کنند. حال اگر قرار است که شکل و محتوا و اساس یکى باشد و فقط در نام و عنوان اختلافى رخ دهد، مردم چرا خود را به زحمت انداخته دنبال چیزى که وجود خارجى ندارد، یعنى حکومتى برتر و حکمرانانى دادگسترتر، بگردند.
هدف یازدهم:
پس از دستیابى به تمام هدفهایى که مامون از ولیعهدى امام رضا(ع) منظور کرده بود، نوبتبه اجراى بخش دوم برنامه جهنمیش فرا مىرسید. آن اینکه آرام آرام و بى آنکه شبههاى برانگیزد به نابود ساختن علویان از طریق نابودى بزرگترین شخصیت ایشان، اقدام کند. او باید این کار را بکند تا براى همیشه از منشا خطر و تهدید علیه حکومتش، رهایى یابد.
مامون تصمیم گرفت که نظر مردم را از علویان برگرداند و حس اعتماد و مهرشان را از آنان بزداید، ولى البته به گونهاى که احساساتشان را هم جریحهدار نکرده باشد.
اجراى این هدف از آنجا شروع شد که مامون کوشید تا امام رضا(ع) را از موقعیت اجتماعى که داشت، ساقط گرداند. کم کم کارى کند که به مردم بفهماند او شایستگى براى جانشینى وى را ندارد. این موضوع را مامون نزد حمید بن مهران و گروهى از عباسیان به صراحتبازگو کرد.
مامون گمان مىکرد که اگر امام رضا را ولیعهد خویش گرداند، همین رویداد به تنهایى کافى خواهد بود تا موقعیت اجتماعى امام در هم بشکند و ارجش پیش مردم فرو بیفتد. زیرا مردم هر چند به زبان نگویند، ولى عملا این بینش را پیدا مىکنند که امام با پذیرفتن مقام ولیعهدى ثابت کرده که اهل دنیاست. مامون مىپنداشت که اگر ولیعهدى را به امام بقبولاند، به شهرت امام لطمه وارد آورده و حس اطمینان مردم را نسبتبه وى جریحهدار ساخته است، چه تفاوت سنى میان آن دو نیز بسیار بود، یعنى امام بیست و دو سال از مامون بزرگتر بود و چون قبول ولایتعهدى را چنان سنى غیر طبیعى مىنمود، لذا مردم آن را حمل بر حب مقام و دنیا پرستى امام رضا(ع) مىکردند.
امام رضا(ع) نیز خود این نقشه مامون را دریافته بود که در جایى مىگفت: «. . . مىخواهد مردم بگویند: على بن موسى از دنیا رو برگردان نیست. . . مگر نمىبینید چگونه به طمع خلافت، ولایت عهد را پذیرفته است؟!. . . ».
گفته شده استسبب این امر آن بود که رشید براى پسرش محمد امین بن زبیده و سپس براى برادرش مامون و بعد از آن دو، براى برادرشان قاسم موتمن بیعت گرفته و کار عزل و ابقاى قاسم را به دست مامون سپرده بود. رشید همین مطلب را در صحیفهاى نوشته آن را در جوف گذارد. وى سپس کشور را میان امین و مامون تقسیم کرد. شرق کشور را به مامون سپرد و به او امر کرد که در مرو سکنى گزیند و غرب کشور را به امین داد و وى را به سکونت در بغداد امر کرد. مامون در زمان حیات پدرش در مرو به سر مىبرد. سپس امین پس از مرگ پدرش هارون در خراسان، مامون را از ولایت عهدى خلع و با پسر کوچکش بیعت کرد. پس میان آن دو جنگ درگرفت. وقتى کار بر مامون تنگ شد، نذر کرد که چنانچه خداوند وى را بر امین چیره گرداند خلافت را در فاضلترین فرد از خاندان ابو طالب قرار دهد. پس از چندى هنگامى که مامون، برادرش امین را کشت و سلطنت را به خود اختصاص داد و حکمش در شرق و غرب کشورش روان گردید، نامهاى به رضا (ع) نگاشت و او را به خراسان دعوت کرد تا به نذرش وفا کند. صدوق در عیون اخبار الرضا همین وجه را برگزیده است. وى به سند خود از ریان بن صلت روایت کرده است که گفت: مردم بسیارى از امیران و عامه با حضرت رضا (ع) بیعت کردند. عدهاى هم که از بیعتبا رضا (ع) ناخشنود بودند بالاخره با وى بیعت کردند و مىگفتند: این از نقشه فضل بن سهل است. مامون کسى را به سوى من فرستاد. چون به نزدش رفتم گفت: شنیدهام برخى مىگویند بیعت رضا (ع) از نقشه فضل بن سهل است؟گفتم: آرى. گفت: واى بر تو اى ریان!آیا کسى گستاخى آن دارد که به نزد خلیفهاى که مردم به اطاعت وى درآمدهاند، بیاید و به او بگوید خلافتت را به دیگرى واگذار. آیا این عقلانى است؟ گفتم: به خدا نه. گفت: اینک من علت این کار را براى تو مىگویم. ماجرا چنین بود که وقتى محمد برادرم نامهاى به من نوشت و مرا امر کرد که نزد او بروم و من از این کار سر باز زدم على بن موسى بن ماهان را روانه کرد و به وى دستور داد مرا زنجیر کند و طوق بر گردنم افکند. من نیز هرثمه بن اعین را به سجستان و کرمان فرستادم. ولى او شکستخورد و صاحب سریر خروج کرد و بر ناحیه خراسان چیره شد. تمام این وقایع در یک هفته براى من رخ داد. دیگر نیرویى نداشتم و مالى نیز، تا با آن خود را تقویت کنم.
امیران و مردان جنگاورم را سست و بیم زده مىدیدم. خواستم به پادشاه کابل پناهنده شوم اما با خود گفتم: این پادشاه کافر است و محمد به او اموال فراوان مىدهد و او نیز مرا به وى تسلیم مىکند. پس هیچ راهى بهتر از این نیافتم که از گناهانم به سوى خدا توبه کنم و در این امور از وى یارى بجویم و به حضرتش عز و جل پناهنده شوم. پس دستور دادم اتاقى مهیا و آن را نظافت کنند. غسلى کردم و دو جامه سپید پوشیدم و چهار رکعت نماز گزاردم و خدا را خواندم و به او پناهنده شدم و با نیتى راستبا او عهد بستم که اگر خداوند کار خلافت را براى من راست گرداند و مرا بر دشمنم چیره کند خلافت را در جایگاهى که خداوند بدان دستور داده مىنهم. پس از این، کار من بالا گرفت، آن طورى که بر محمد پیروز شدم و خداوند خلافت را براى من راست گردانید. پس دوست داشتم به پیمانى که با خدا بسته بودم وفا کنم. از این رو هیچ کس را سزاوارتر از ابو الحسن رضا بدین کار ندیدم. لذا خلافت را به آن حضرت واگذار کردم، ولى او آن را نمىپذیرفت مگر بنابر آنچه که خود مىدانى. انگیزه من در گرفتن بیعتبراى رضا (ع) این بود.
در حدیث ابو الفرج اصفهانى و شیخ مفید خواهد آمد که: چون حسن بن سهل احتمال بیرون آمدن خلافت را از چنگ اهلش در نظر وى مهم جلوه داد و بازتابهاى این کار را به او گوشزد کرد، مامون پاسخ داد: من با خدا پیمان بستهام که اگر بر برادرم امین غلبه کردم، خلافت را به برترین کس از خاندان ابو طالب بسپارم و من کسى را بر روى زمین برتر از این مرد نمىدانم.
برخى دیگر گفتهاند مامون از آن جهتبا امام رضا (ع) بیعت کرد که هر چه در بنى هاشم نگریست کسى را برتر و سزاوارتر از آن حضرت به خلافت پیدا نکرد. این وجه با وجهى که پیش از این نقل شد منافاتى ندارد. یافعى در مرآة الجنان مىگوید: لتخواسته شدن امام رضا (ع) توسط مامون به خراسان و قرار دادن او به عنوان ولى عهد آن بود که مامون زمانى که در مرو (یکى از شهرهاى خراسان) بود، فرزندان عباس را از زن و مرد به محضر خود فرا خواند. شمار همه آنان از بزرگ و کوچک سى و سه هزار تن بود. همچنین وى على (امام رضا (ع) )را طلبید و او را در بهترین منزل فرود آورد. یاران و نزدیکان خاص خویش را جمع کرد و به آنان گفت که در فرزندان عباس و فرزندان على بن ابى طالب تامل کرده اما هیچ یک از آنان را در آن هنگام برتر و سزاوارتر از رضا ندیده است. سپس با آن حضرت بیعت کرد.
طبرى در تاریخ خود گوید: نامهاى از حسن بن سهل به بغداد رسید که در آن نوشته شده بود: امیر مؤمنان، مامون، على بن موسى بن جعفر بن محمد را پس از خود ولیعهد خویش گردانیده است. انگیزه این تصمیم آن بود که وى در فرزندان عباس و فرزندان على بن ابى طالب نگریست اما هیچ کس را برتر و پارساتر و داناتر از وى ندید.
صدوق در عیون اخبار الرضا از بیهقى از صولى از عبید الله بن عبد الله بن طاهر روایت کرده است که گفت: فضل بن سهل به مامون پیشنهاد کرد که با صله رحم به توسط بیعتبا على بن موسى به خداوند عزوجل و رسولش تقرب جوید. تا بدین وسیله آنچه در زمان خلافت هارون رشید در حق این خاندان روا شده بود پاک شود. مامون نیز توانستبا این پیشنهاد مخالفت کند. . . او دوست نمىداشت که پس از خود امام رضا (ع) خلیفه شود صولى گوید: آنچه عبید الله نقل کرده از چند جهت در نظر من درست است. از جمله آن که: عون بن محمد از محمد بن ابو سهل نوبختى یا از برادرش برایم روایت کرد که گفت: چون مامون بر ولى عهد قرار دادن رضا (ع) مصمم شد گفتم: به خدا سوگند از آنچه در ذهن مامون مىگذرد آگاه خواهم شد که آیا او واقعا خواستار اتمام خلافتبر رضاستیا آن که این کار او تصنعى است. پس نامهاى نوشتم و آن را به ستیکى از خدمتگزارانى که میان من و مامون اسرار محرمانه رد و بدل مىکرد، دادم. در آن نامه چنین نوشتم:
«ذو الریاستین بر عقد ولایت عهدى مصمم است و این برج هم برج سرطان است و در آن مشترى است. و سرطان اگر چه در آن مشترى هم برآمده ولى برجى منقلب است و کارى که در این برج بر آن عزم شود تمام نگردد. با این وجود، مریخ در برج میزان در بیت العاقبة است و این خود بر نحوست آنچه بر آن عزم شده، دلالت مىکند. من امیر مؤمنان را از این کار آگاه کردم تا اگر از طریق کس دیگرى بر این ماجرا پى برد، بر من سخت نگیرد. » پس مامون در جواب من چنین نوشت:
« چون پاسخ مرا خواندى آن را به همراه آن خدمتگزار بازگردان. و واى بر تو اگر از چیزى که به من گفتى، دیگرى آگاه شود. و واى بر تو اگر ذو الریاستین از تصمیم خود منصرف گردد، زیرا اگر او چنین کند، گناهش متوجه توست و من مىدانم که تو سبب این کار بودهاى. » پس دنیا بر من تنگ آمد و آرزو مىکردم که اى کاش نامهاى براى مامون نمىنوشتم. پس از مدتى با خبر شدم که فضل بن سهل از این امر (نحوست وقت) آگاهى یافته و از تصمیم خود منصرف شده است. زیرا او نیز از علم نجوم به خوبى مطلع بود. پس به خدا سوگند بر جان خود از او ترسیدم و به سوى او رهسپار گشتم و به وى گفتم: آیا در آسمان ستارهاى مبارکتر از مشترى مىشناسى؟ گفت: خیر. پرسیدم: آیا در میان ستارگان، اخترى از مشترى در حالت طلوعش، مبارکتر مىشناسى؟گفت: خیر. گفتم: پس بر آنچه عزم کردهاى بشتاب که فلک در یکى از مبارکترین حالات خود است. فضل نیز عزم خود را سامان داد. من تا هنگامى که عقد ولایت عهدى رضا بسته شد، از ترس مامون خود را از مردم این دنیا نمىدانستم.
حاصل خبر آن که فضل نوبختى، که از منجمان بود، خواست از آنچه در ذهن مامون مىگذرد مطلع گردد. پس نامهاى به او نگاشت مبنى بر آن که عقد بیعتبراى امام رضا در این هنگام صورت نمىپذیرد و این موقع بر نحوست کارى که قصد انجام آن را دارند، دلالت مىکند. پس اگر باطن مامون مانند ظاهرش باشد عقد بیعت را در آن موقعیت وا مىگذارد و آن را به وقت مناسب دیگرى موکول مىکند. پس مامون پاسخ نامه او را نوشت و به وى هشدار داد که مبادا ذو الریاستین از عزم خود در گرفتن یعتبراى رضا در آن هنگام از سال بازگردد و چنانچه ذو الریاستین از تصمیم خود منصرف شود، مامون مىداند که منشا انصراف وى نوبختى بوده است. از طرفى مامون به نوبختى امر کرد که نامه را به سوى او بازگرداند تا مبادا کس دیگرى بر مضمون آن آگاهى یابد. سپس نوبختى خبردار مىشود که فضل بن سهل خود متوجه نامبارکى وقتبراى عقد بیعتشده است. زیرا او نیز از نجوم بهرهاى داشت. نوبختى مىترسد که انصراف فضل بن سهل از تصمیمش به وى نسبت داده شود و موجب گردد که مامون او را بکشد پس سوار شده به نزد فضل مىرود و از طریق نجوم او را قانع مىکند که وقتبراى چنین کارى مناسب و مبارک است و از آنجا که نوبختى از فضل بن سهل در نجوم استادتر بوده، کار را بر فضل مشتبه مىکند و وى را بر انجام و اجراى تصمیمش قانع مىسازد.
برخى نیز علت این امر را چنین ذکر کردهاند که فضل بن سهل این پیشنهاد را به مامون ارائه کرد و او نیز از راى او تبعیت نمود، صدوق در این باره در عیون اخبار الرضا گوید: عدهاى گویند فضل بن سهل به مامون پیشنهاد داد که على بن موسى الرضا را ولى عهد خود قرار دهد. از جمله کسانى که این مطلب را گفتهاند ابو على حسین بن احمد سلامى است که در کتابى که درباره اخبار خراسان تالیف کرده، مىنویسد: فضل بن سهل ذو الریاستین، وزیر مامون و گرداننده کارهاى او بود. وى در ابتدا کیش مجوس داشت و بعدا بر دستیحیى بن خالد برمکى اسلام آورد و با او مصاحبت داشت. همچنین برخى گفتهاند. بلکه سهل پدر فضل بر دست مهدى اسلام اختیار کرد و یحیى بن خالد برمکى، فضل را براى خدمتبه مامون انتخاب کرد و به مامون نزدیکش ساخت. پس از مدتى فضل بر یحیى برترى یافت و خود همه امور را بر عهده گرفت. از این جهتبه وى ذو الریاستین مىگفتند که هم وزارت داشت و هم فرمانده سپاه بود. پس یک روز که مامون در پى تعیین جانشین از میان معاشرانش بود فضل به او گفت: کار من در آنچه انجام دادهام کجا و کار ابو مسلم در آنچه انجام داد کجا؟مامون گفت: ابو مسلم خلافت را از قبیلهاى به قبیلهاى دیگر انتقال مىداد و تو از برادرى به برادر دیگر و بین این دو تفاوت همان است که خود مىدانى. فضل گفت: من نیز آن را از قبیلهاى به قبیلهاى دیگر انتقال مىدهم. سپس به مامون پیشنهاد کرد که على بن موسى الرضا را ولى عهد خود قرار دهد. پس مامون با آن حضرت بیعت کرد و بیعتبرادرش موتمن را لغو کرد. چون این خبر به گوش بنى عباس در بغداد رسید ناخشنود شدند و ابراهیم بن مهدى را به خلافتبرگزیدند و با وى بیعت کردند. چون مامون از این امر آگاه شد دانست که فضل بن سهل خطا کرده و او را به امرى ناصواب واداشته است. پس از مرو به قصد عراق خارج شد و بر فضل بن سهل حیله کرد تا او را کشت و نیز على بن موسى را در بیماریى که به وى عارض شده بود، مسموم ساخت تا او نیز بمرد. سپس صدوق بعد از ذکر این مطلب مىنویسد: این حکایتى بود که ابو على حسین بن احمد سلامى در کتاب خود آورده است. اما قول صحیح آن است که مامون به خاطر نذرى که ذکر آن گذشت، آن حضرت را به ولى عهدى خود برگزید و فضل بن سهل پیوسته با امام رضا (ع) دشمنى مىکرد و به او کینه مىورزید و از ولایت عهدى آن حضرت ناخشنود بود زیرا او نیز از دست پروردگان آل برمک بود.
******************************
**********************************************************
******************************
یکى از دستورهاى مامون براى آوردن امام به «مرو» آن بود که «رجاء بن ابىضحاک» را مامور کرده بود تا خط سیر او را بصره، اهواز و فارس قرار بدهد و هرگز از راه کوفه، جبل و قم، امام را نیاورد.
علت این دستور هم واضح بود. زیرا اهل کوفه و قم شیعه بودند و در مهرورزى نسبتبه علویان و اهلبیت معروف بودند، بویژه کوفه که از حساسیت ویژهاى در قلمرو حکومتى برخوردار بود.
مامون نمىخواست امام(ع) با عبور از این شهرها بیشتر آنان را تحت تاثیر قرار دهد و بر شیفتگیشان بیش از پیش بیفزاید.
بر عکس، مردم بصره شدیدا هواخواه عثمان بودند و عباسیان نیز در این شهر از موقعیتبسیار خوبى برخوردار بودند. همین اهل بصره بودند که خانههایشان به دست زیدالنار، فرزند امام کاظم(ع)، طعمه آتش گردید.
طبرى مىنویسد: در این سال، یعنى سال 200 هجرى، مامون فردى را به نام رجاء بن ابو ضحاک، عموى فضل بن سهل و فرناس خادم را براى آوردن على بن موسى بن جعفر بن محمد و محمد بن جعفر روانه کرد. محمد بن جعفر در مکه بر مامون شورید و خود را امیر مؤمنان خواند. آنگاه خود را به دست جلودى سپرد و جلودى با او به عراق آمد و وى را تسلیم حسن بن سهل کرد. حسن نیز وى را به همراه رجاء بن ابو ضحاک به نزد مامون در مرو گسیل داشت. طبرى نیز این مطلب را نوشته است. رجاء، امام رضا (ع) را از مدینه و محمد بن جعفر را از عراق آورد.
صدوق در عیون اخبار الرضا به سند خود از رجاء بن ابو ضحاک نقل کرده است که گفت: مامون مرا مامور آوردن على بن موسى الرضا از مدینه کرد. و به من دستور داد که وى را از راه بصره و اهواز و فارس بیاورم نه از راه قم. و نیز فرمان داد که شبانه روز از وى محافظت کنم تا او را نزد مامون ببرم. بنابراین من از مدینه تا مرو، همراه على بن موسى بودم.
ابو الفرج و شیخ مفید گفتهاند: مامورى که آن حضرت و محمد بن جعفر را از مدینه آورد جلودى بود که عیسى بن یزید نام داشت. اما این سخن به دور از واقعیت است زیرا جلودى از امیران رشید و دشمن رضا (ع) بود. بنابراین مامون او را براى آوردن رضا (ع) گسیل نکرده بود. ابو الفرج اصفهانى در مقاتل الطالبیین، پس از آن گفته است: مامون، امام رضا (ع) را به حیله مسموم ساخت و آن حضرت در اثر سم جان داد گوید: «در این باره گفته شده است»قسمتى از این خبر را على بن حسین بن على بن حمزه از عمویش محمد بن على بن حمزه علوى و قسمتى دیگر را احمد بن محمد بن سعید از یحیى بن حسن علوى برایم باز گفتهاند. و من اخبار ایشان را جمع کردهام.
نگارنده: شیخ مفید در ارشاد پارهاى از این خبر را به همان نحوى که ابو الفرج آورده، نقل کرده است اما بدون ذکر سند. و بر آن خبر نیز مطالبى افزوده است. ظاهرا آنچه این دو در آن اتفاق نظر دارند، مفید از مقاتل نقل کرده است چون نسخهاى از این کتاب به خط ابو الفرج در نزد مفید موجود بوده و وى در جاى دیگرى از کتاب ارشاد بدین تصریح کرده است. بنابراین ما قسمتى را که این دو در آن متفق هستند نقل مىکنیم و در جایى که بیانات آنان با یکدیگر متفاوت است، خاصة از وى نقل مىکنیم. این دو نوشتهاند: مامون به نزد گروهى از خاندان ابو طالب فرستاد و ایشان را که على بن موسى الرضا علیهما السلام نیز در بین آنان بود از مدینه به سوى خود حرکت داد. و دستور داد آنها آنان را از راه بصره بیاورند. کسى که مامور آوردن ایشان بود به جلودى شهرت داشت. ابو الفرج گوید: او از مردم خراسان بود.
کلینى روایت کرده است که مامون به امام رضا (ع) نوشت راه جبل (کرمانشاه) و قم را در پیش نگیر بلکه از راه بصره و اهواز و فارس بیا و در روایت صدوق است که مامون به امام رضا (ع) نوشت: از راه کوفه و قم حرکت مکن پس امام از راه بصره و اهواز و فارس آمد.
مامون آن حضرت را از آمدن از راه کوفه و قم بدین خاطر منع کرده بود که ىدانستشمار شیعیان در آنجاها بسیار است و بیم داشت که مردم این دو شهر به سوى آن حضرت آیند و به گردش جمع شوند. و از آن حضرت خواست که از راه بصره و اهواز و فارس، یعنى شیراز، و حدود آن شهر عازم خراسان شود. زیرا کسى که از عراق به خراسان مىرود دو راه در پیش رو دارد یکى راه بصره، اهواز و فارس و دیگرى راه بلاد جبل یعنى کرمانشاه، همدان و قم.
حاکم در تاریخ نیشابور مىنویسد: مامون، امام رضا را از مدینه به بصره سپس به اهواز سپس به فارس و از آنجا به نیشابور و بالاخره به مرو آورد و چنان شد که شد.
شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا به سند خود از محول سجستانى نقل کرده است که گفت: چون پیک براى حرکت دادن امام رضا (ع) به خراسان، وارد مدینه شد من در آن شهر بودم. پس امام رضا (ع) به مسجد رسول الله آمد تا با آن حضرت خداحافظى کند. در هر بار آن حضرت به سوى قبر بازمىگشت و صدایش به گریه بلند مىشد. به آن حضرت نزدیک شدم و بر او سلام گفتم. او نیز سلامم را پاسخ گفت. به وى تبریک گفتم. وى فرمود: مرا رها کن. من از جوار جدم صلى الله علیه و آله و سلم بیرون مىشوم و در غربت مىمیرم.
حمیرى در دلایل از امیة بن على نقل کرده است که گفت: با ابو الحسن (ع)در سالى که به حج رفته بود، در مکه بودم سپس آن حضرت به خراسان رفت در حالى که ابو جعفر (ع) نیز آن حضرت را همراهى مىکرد. ابو الحسن (ع) با خانه خدا وداع گفت و چون طوافش را به پایان رساند به سوى مقام رفت و در آنجا نماز گزارد. ابو جعفر بر گردن موفق سوار بود و طواف مىکرد. سپس ابو جعفر (ع) به سوى سنگ رفت و در آنجا مدت درازى نشست. موفق به او گفت: فدایت گردم برخیز. ابو جعفر (ع) فرمود: نمىخواهم هرگز از اینجا جدا شوم مگر آن که خدا خواهد. در چهرهاش آثار غم و اندوه هویدا بود. موفق به نزد ابو الحسن (ع) رفت و گفت: فدایت گردم ابو جعفر (ع) در حجر نشسته و قصد برخاستن ندارد. آنگاه ابو الحسن (ع) برخاست و پیش ابو جعفر رفت و به او فرمود: عزیزم برخیز. ابو جعفر پاسخ داد: نمىخواهم از اینجا جدا شوم. امام فرمود: آرى عزیزم. سپس گفت: چگونه برخیزم که تو چنان با خانه خدا وداع گفتى که دیگر به سوى آن بازنمىگردى. امام رضا (ع) فرمود: برخیز عزیزم. ابو جعفر نیز برخاست.
******************************
**********************************************************
******************************
این ماجرا را تقریبا تمام کتابهایى که به احوال امام رضا(ع) و جریانهاى خط سیرش به «مرو» پرداختهاند، نقل کردهاند. هنگام ورود به نیشابور دو حافظ قرآن به نامهاى «ابوزرعه رازى» و «محمد بن اسلم طوسى» همراه با تعداد بیشمارى از دانشجویان سر راهش را گرفتند تا چشمشان به جمال رویش روشنى گیرد. مردم بسیارى به استقبال آمده بودند، برخى فریاد مىزدند، برخى دیگر از خوشحالى جامه خود را بر تن مىدریدند، عدهاى روى زمین در مىغلتیدند، عدهاى هم سم استر امام را در آغوش مىکشیدند و بالاخره جمعى نیز گردنها را به سوى سایبان محملش کشیده، هر کس به نحوى احساسات خود را ابراز مىکرد. روز به نیمه رسید و از چشمان مردم همچنان سیل اشک سرازیر بود. بالاخره چند تن از راهنمایان فریاد برآوردند که: «اى مردم، همه سکوت اختیار کرده گوش فرا دهید. پیغمبر اسلام(ص) را با ازدحام بر گرد فرزندش آزار مدهید. . . »
در آن هنگام امام(ع) حدیثى را با ذکر سلسله سند طلائیش که مشهور است، براى مردم چنین بازگو کرد:
خدا مىفرماید: «کلمه توحید یعنى لا اله الا الله دژ من است، هر کس وارد این دژ شود، از عذاب ایمن است».
امام این را بگفت و مرکبش از جا حرکت کرد، آنگاه دوباره سر از سایبان مرکب بیرون آورده افزود: «اما با رعایتشروط آن که من خود از جمله شروط آن هستم».
در آن روز تعدادى بالغ بر بیست هزار نفر قلم و دوات به دست داشتند که حدیث امام را مىنوشتند. آرى، و بدینگونه مورخان رویداد معروف نیشابور را یادداشت کردهاند.
سند ولایتعهدى که مامون آن را به خط خویش نوشته، ضمن تعبیرهایى بازگو کننده موقعیت و سجایا در شخصیت امام است. مثلا مامون چنین مىنویسد: «. . . چون او بدید فضیلت درخشانش، واکنش چشمگیرش، پارسایى برجستهاش، زهد سرهاش، کنارهگیریش از دنیا، و خلاصه خویشتنداریش از مردم را و بر وى (مامون) ثابت گردید اخبارى که پیوسته درباره او با هماهنگى مضمون شنیده مىشد، زبانهایى که بر او اتفاق سخن داشتند، و چون در او فضیلت را به حد عالى، زنده و کامل یافت. . . »
و به نوشته النجوم الزاهره، امام رضا «سرور بنى هاشم و گرانقدرترین آنها در زمان خود بود. مامون او را بسیار گرامى مىداشت، در برابرش بسى کرنش مىکرد. . . »
شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا روایت کرده است: چون رضا (ع) به نیشابور وارد شد در محلهاى به نام قزوینى (غزینى) فرود آمد. در این محله، حمامى بود که امروز به حمام رضا معروف است. در آنجا چشمه کم آبى وجود داشت. امام بر آن کسى را گماشت تا آب چشمه را بیرون آورد تا آنجا که آب بسیار فزونى گرفت و از بیرون کوچه حوضى ایجاد کرد که چند پل مىخورد تا آن حوض، آب از آن فرود مىآمد سپس امام رضا (ع) به این چشمه وارد شد و در آن غسل کرد و سپس از آن بیرون آمد و در کنار محل آن نماز گزارد مردم نیز متناوبا در این حوض وارد مىشدند و در آن غسل مىکردند و براى تبرک از آب آن مىنوشیدند و در کنار محل آن چشمه نماز مىگزاردند و حاجات خود را از خداوند عز و جل طلب مىکردند. این چشمه معروف به«چشمه کهلان»است که امروز نیز مقصود نظر مردمان مىباشد.
حدیثسلسلة الذهب
در کتاب فصول المهمة نوشته ابن صباغ مالکى آمده است که مولى السعید امام الدنیا عماد الدین محمد بن ابو سعید بن عبد الکریم وازن گفته است در محرم سال 596 مؤلف تاریخ نیشابور در کتابش نوشته است: چون على بن موسى الرضا (ع)در همان سفرى که به فضیلتشهادت نایل آمد، به نیشابور قدم نهاد در هودجى پوشیده و بر استرى سیاه و سفید نشسته بود. شور و غوغا در نیشابور برپا شد. پس دو پیشواى حافظ احادیث نبوى و رنجبرندگان بر حفظ سنت محمدى، ابو زرعه رازى و محمد بن اسلم طوسى، که عده بىشمارى از طالبان علم و محدثان و راویان و حدیثشناسان، آن دو را همراهى مىکردند، نزد امام رضا (ع) آمده عرض کردند: اى سرور بزرگ، فرزند امامان بزرگ، به حق پدران پاک و اسلاف گرامىات نمىخواهى روى نیکو و مبارک خود را به ما نشان دهى و براى ما حدیثى از پدرانت از جدت محمد (ص) روایت کنى؟ما تو را به او سوگند مىدهیم. پس امام خواستار توقف استر شد و به غلامانش دستور داد پردهها را از هودج کنار زنند. چشمان خلایق به دیدار چهره مبارک آن حضرت منور گردید. آن حضرت دو گیسوى بافته شده داشت که بر شانهاش افکنده بود. مردم، از هر طبقهاى ایستاده بودند و به وى مىنگریستند. گروهى فریاد مىکردند و دستهاى مىگریستند و عدهاى روى در خاک مىمالیدند و گروهى نعل استرش را مىبوسیدند. صداى ضجه و فریاد بالا گرفته بود. پس امامان و علما و فقها فریاد زدند: اى مردم بشنوید و به خاطر سپارید و براى شنیدن چیزى که شما را نفع مىبخشد سکوت کنید و ما را با صداى ناله و فریاد و گریه خود میازارید. ابو زرعه و محمد بن اسلم طوسى در صدد املاى حدیثبودند. پس على بن موسى الرضا (ع) فرمود: حدیث کرد مرا پدرم موسى کاظم از پدرش جعفر صادق از پدرش محمد باقر از پدرش على زین العابدین از پدرش حسین شهید کربلا از پدرش على بن ابى طالب که گفت: عزیزم و نور چشمانم رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: جبرئیل حدیث کرد مرا و گفتشنیدم پروردگار سبحانه و تعالى مىفرماید: کلمه«لا اله الا الله»دژ من است. هر که آن را بگوید به دژ من وارد گشته است و آن که به دژ من وارد شده از عذاب من ایمن و آسوده است.
سپس پرده هودج را افکند و رفت. پس نویسندگانى که این حدیث را نوشتند شماره کردند افزون بر بیست هزار نفر بودند. و در روایتى است که بیست و چهار هزار مرکبدان، به جز دوات، در آن روز شمارش شد.
رسیدن امام رضا (ع) به مرو
ابو الفرج و شیخ مفید در تتمه گفتار سابق خویش آوردهاند که جلودى آن حضرت را با همراهان خود از خاندان ابو طالب بر مامون وارد کرد. مامون همراهان امام را در یک خانه و على بن موسى الرضا (ع) را در خانهاى دیگر جاى داد. مفید گوید: مامون امام را مورد اکرام و بزرگداشت قرار داد.
******************************
**********************************************************
******************************
شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا (ع) به سند خود در حدیثى روایت کرده است: چون امام رضا (ع) به مرو آمد، مامون به آن حضرت پیشنهاد کرد که امارت و خلافت را بپذیرد. اما آن حضرت امتناع کرد و در این باره گفتوگوهاى بسیار درگرفت که حدود دو ماه طول کشید. و در تمام این مدت امام رضا (ع) از پذیرش آن پیشنهاد سرباز مىزد.
شیخ مفید در تتمه گفتار گذشته خود مىگوید: آنگاه مامون کس به نزد آن حضرت فرستاد که من مىخواهم از خلافت کناره کنم و آن را به شما واگذارم. نظر شما در این باره چیست؟امام رضا (ع) با این پیشنهاد مخالفت کرد و گفت: پناه مىدهم تو را به خدا اى امیر مؤمنان از این سخن و از این که کسى آن را بشنود. پس مامون بار دیگر یادداشتى به آن امام داد که: حال که از پذیرش آنچه بر شما پیشنهاد مىشود امتناع مىکنى پس باید ولایت عهدى مرا بپذیرى. امام (ع) به سختى از این کار امتناع کرد. مامون آن حضرت را خصوصى پیش خود خواند و در خلوت که جز فضل بن سهل و آن دو کسى دیگر حضور نداشتبه آن حضرت گفت: من در نظر دارم کار فرمانروایى مسلمانان را به عهده شما واگذارم و از گردن خود آن را باز کنم. امام رضا (ع) پاسخ داد: از خداى بترس اى امیر مؤمنان که نیرو و توان چنین کارى ندارم. مامون گفت: پس تو را ولى عهد مىکنم. امام فرمود: اى امیر مؤمنان!مرا از این کار معاف کن. مامون سخنى گفت که از آن بوى تهدید مىآمد و ضمن آن به امام (ع) گفت: عمر بن خطاب خلافت را به طور مشورت در میان شش تن قرار داد که یکى از آنان جد تو امیر مومنان على بن ابى طالب بود و درباره کسى که با آن شش نفر راه خطا بپوید شرط کرد که گردنش را بزنند. و شما ناگزیر باید آنچه من خواستهام بپذیرى و من گریزى از آن ندارم. امام رضا (ع) به وى گفت: من خواسته تو را مبنى بر ولى عهد کردن خودم مىپذیرم بدان شرط که نه امر کنم و نه نهى، نه فتوا دهم و نه داورى کنم. نه کسى را منصوب و نه کسى را معزول گردانم و هیچ چیزى را که برپاست تغییر ندهم. مامون همه این شرایط را پذیرفت.
سپس مفید گوید: شریف ابو محمد حسن بن محمد از جدش از موسى بن سلمه نقل کرده است که گفت: من و محمد بن جعفر در خراسان بودیم. در آنجا شنیدم روزى ذو الریاستین بیرون آمد و گفت: شگفتا!امر شگفتى دیدم. از من بپرسید که چه دیدهام؟گفتند: خدایت نکو گرداند چه دیدى؟گفت: مامون به على بن موسى الرضا مىگفت: من در نظر دارم کار مسلمانان و خلافت را بر عهده تو نهم و آنچه در گردن من استبرداشته به گردن شما اندازم، ولى دیدم که على بن موسى مىگفت: اى امیر مؤمنان من تاب و توان چنین کارى را ندارم. من هرگز هیچ خلافتى را بىارزشتر از این خلافت ندیدم که مامون شانه از زیر آن تهى مىکرد و به على بن موسى واگذارش مىکرد و او هم از پذیرفتن آن خوددارى مىکرد و به مامون بازش مىگرداند.
شیخ مفید در ادامه گفتارش مىنویسد: گروهى از سیره نویسان و وقایع نگاران زمان خلفا روایت کردهاند: چون مامون تصمیم گرفت ولىعهدى خود را به حضرت رضا (ع) واگذارد، فضل بن سهل را فراخواند و او را از تصمیم خود آگاه کرد و به او دستور داد با برادرش حسن بن سهل به حضور او بیایند. فضل پیش برادرش حسن رفت و هر دو نزد مامون رفتند. حسن بازتابهاى این تصمیم را در نظر مامون بزرگ جلوه داد و او را از پیامدهاى بیرون شدن خلافت از اهلش آگاه کرد. مامون گفت: من با خدا پیمان بستهام که چنانچه بر برادرم امین پیروز شدم، خلافت را به برترین کس از خاندان ابو طالب واگذارم و هیچ کس را برتر از این مرد بر روى زمین ندیدهام. چون حسن و فضل عزم مامون را بر اجراى چنین تصمیمى محکم و استوار یافتند از مخالفتبا او دست کشیدند. آنگاه مامون آن دو نفر را به نزد حضرت رضا (ع) فرستاد تا ولى عهدى را به آن حضرت واگذارند آن دو به نزد امام رضا (ع) آمدند و ماجرا را عرض کردند اما آن حضرت از پذیرفتن این پیشنهاد سرباز زد. حسن و فضل همچنان بر این پیشنهاد پاى مىفشردند تا این که بالاخره امام پاسخ مثبت داد و آن دو به نزد مامون بازگشتند و موافقت امام رضا (ع) را با ولایت عهدى به اطلاع وى رساندند. مامون از این بابتخوشحال شد.
ابو الفرج اصفهانى نیز در تتمه کلام سابق خود همین مطلب را عینا نقل کرده جز آن که افزوده است: پس مامون فضل و حسن را به نزد على بن موسى روانه کرد. آن دو پیشنهاد مامون را بر آن امام عرضه داشتند اما آن حضرت از پذیرش آن خوددارى مىکرد. آن دو همچنان اصرار مىکردند و امام امتناع مىکرد تا آن که یکى از آن دو گفت: اگر بپذیرى که هیچ، و گرنه ما کار تو را مىسازیم و بناى تهدید گذاردند. سپس یکى از آنان گفت: به خدا سوگند مامون مرا امر کرد که اگر با خواست ما مخالفت کنى گردنت را بزنم.
نگارنده: در صفحات آینده خواهیم گفت که حسن بن سهل پیش از بیعتبا رضا و پس از آن در عراق در بغداد و در مدائن بود. و ظاهرا مامون هنگامى که تصمیم داشتبا امام رضا (ع) بیعت کند او را به خراسان فراخوانده بود و چون کار بیعت تمام شد وى دوباره از خراسان به عراق بازگشت.
شیخ مفید مىنویسد: مامون در روز پنجشنبه مجلسى براى خواص از یاران و نزدیکان خود تشکیل داد. فضل بن سهل از آن مجلس بیرون آمد و به همه اعلام کرد که مامون تصمیم گرفته ولىعهدى خود را به على بن موسى واگذار کند و او را رضا نامیده است و دستور داد لباس سبز بپوشند و همگى براى پنجشنبه آینده براى بیعتبا امام رضا (ع) به مجلس مامون حاضر شوند و به اندازه حقوق یک سال خود از مامون بگیرند. چون روز پنجشنبه فرا رسید طبقات مختلف مردم از امیران و حاجبان و قاضیان و دیگر مردمان لباس سبز بر تن کرده به جانب قصر مامون روان شدند. مامون نشست و براى حضرت رضا (ع) دو تشک و پشتى بزرگ گذاردند به طورى که به پشتى و تشک مامون متصل مىشد. حضرت را با لباس سبز بر آن نشاندند بر سر آن حضرت عمامهاى بود و شمشیرى نیز داشت. آنگاه مامون فرزندش عباس را فرمان داد که به عنوان نخستین کس با امام رضا (ع) بیعت کند. حضرت دستخود را بالا گرفتبه گونهاى که پشت دستبه طرف خود آن حضرت و کف آن به روى مردم بود. مامون گفت: دستخود را براى بیعتباز کن. امام (ع)فرمود: رسول خدا (ص) این گونه بیعت مىکرد. پس مردم با آن حضرت بیعت کردند و کیسههاى پول را در میان نهادند و سخنوران و شاعران برخاسته اشعارى درباره فضل رضا (ع) و آنچه مامون در حق آن حضرت انجام داده بود، سخنها گفتند و شعرها سرودند. پس ابو عباد (یکى از وزراى مامون و نویسنده نامههاى محرمانه دربار او) عباس بن مامون را فرا خواند. عباس برخاست و نزد پدرش رفت و دست او را بوسید. مامون به وى امر کرد که بنشیند. سپس محمد بن جعفر را صدا کردند. فضل بن سهل گفت: برخیز. محمد بن جعفر برخاست تا به نزدیک مامون رفت و همانجا ایستاد و دست مامون را نبوسید به او گفته شد: برو جلو و جایزهات را بگیر. مامون نیز وى را صدا کرد و گفت: اى ابو جعفر به جاى خویش برگرد. او نیز بازگشت. سپس ابو عباد یکایک علویان و عباسیان را صدا مىزد و آنان پیش مىآمدند و جایزه خود را دریافت مىکردند. تا آن که مالهاى بخششى تمام شد. سپس مامون به امام رضا (ع) عرض کرد. براى مردم خطبهاى بخوان و با ایشان سخنى بگوى. امام رضا (ع) به خطبه ایستاد و خداى را حمد کرد و او را ستود سپس فرمود: همانا از براى ما بر شما حقى استبه واسطه رسول خدا (ص) و از شما نیز به واسطه آن حضرت بر ما حقى است. چنانچه شما حق ما را دادید مراعات حق شما نیز بر ما واجب است - در آن مجلس به جز این سخن از آن حضرت سخن دیگرى نقل نشده است.
شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا و امالى از حسین بن احمد بیهقى از محمد بن یحیى صولى از حسن بن جهم از پدرش روایت کرده است که گفت: مامون بر فراز منبر آمد تا با على بن موسى الرضا (ع) بیعت کند پس گفت: اى مردم!بیعتبا على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسین بن على بن ابى طالب براى شما محقق شده استبه خدا سوگند اگر این نامها بر کران و لالان خوانده شوند به اذن خداوند عز و جل شفا مىیابند.
طبرى مىنویسد: مامون، على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسین بن على بن ابى طالب را ولى عهد مسلمانان و خلیفه آنان پس از خویش قرار داد و وى را رضاى آل محمد (ص) نامید و به لشکرش دستور داد جامه سیاه را از تن بهدر کنند و به جاى آن جامه سبز بپوشند و این خبر را به همه کشور اطلاع داد. این ماجرا در روز سه شنبه دوم ماه رمضان سال 201 به وقوع پیوست.
صدوق در عیون اخبار الرضا از بیهقى از ابو بکر صولى از ابوذر کوان از ابراهیم بن عباس صولى نقل کرده است که گفت: بیعتبا امام رضا (ع) در پنجم ماه رمضان سال 201 انجام پذیرفت.
شیخ مفید و ابو الفرج اصفهانى نوشتهاند: مامون فرمان داد سکهها را به نام آن حضرت ضرب کردند و بر آنها نام رضا (ع) بزنند و اسحاق بن موسى را امر کرد که با دختر عمویش اسحاق بن جعفر ازدواج کند و دستور داد در آن سال اسحاق بن موسى با مردم به حجبرود و در هر شهرى به ولایت عهدى حضرت رضا (ع)خطبه خواندند. ابو الفرج گوید: احمد بن محمد بن سعید برایم چنین روایت کرد و شیخ مفید گوید: احمد بن محمد بن سعید از یحیى بن حسن علوى نقل کرده است که گفت که: از عبد الحمید بن سعید شنیدم که در این سال بر منبر رسول خدا (ص) در مدینه خطبه مىخواند. پس در دعا براى آن حضرت گفت: خدایا!نکو گردان کار ولى عهد مسلمانان على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسین بن على بن ابى طالب علیهم السلام را.
ستة اباءهم ما هم
افضل من یشرب صوب الغمام
و از جمله شاعرانى که بر آن حضرت درآمد دعبل بن على خزاعى، رحمة الله بود و چون بر آن حضرت وارد شد گفت: من قصیدهاى گفته و با خود پیمان بستهام که پیش از آن که آن را براى شما بخوانم براى کسى دیگر نخوانم. امام به او دستور داد بنشیند و چون مجلسش خلوت شد به وى فرمود: شعرت را بخوان. دعبل قصیده خود را به مطلع زیر خواند:
مدارس آیات خلت من تلاوة
و منزل وحى مقفر العرصات
و قصیده را به آخر رساند چون از خواندن قصیدهاش فراغ یافت امام برخاست و به اتاقش رفت، سپس خادمى را فرستاد و به وسیله او پارچهاى از خز براى دعبل فرستاد که ششصد دینار در آن بود و به آن خادم فرمود: به دعبل بگو در سفر خود از این پول خرج کن و عذر ما را بپذیر. دعبل به آن خادم گفت: به خدا سوگند من نه پول مىخواهم و نه براى پول اینجا آمدهام ولى بگو یکى از جامههایش را به من بدهد.
امام رضا (ع) پولها را دوباره به دعبل بازگردانید و به او گفت: این پولها را بگیر و جبهاى از جامههاى خود را بدو داد. دعبل از خانه آن حضرت برون آمد تا به قم رسید، چون مردم قم آن جبه را نزد او بدیدند خواستند آن را به هزار دینار از وى بخرند اما او نداد و گفت: به خدا یک تکه آن را به هزار دینار هم نخواهم فروخت. سپس از قم بیرون شد. گروهى وى را تعقیب کرده راه را بر وى بند آوردند و آن جبه را گرفتند. دعبل دوباره به قم برگشت و درباره بازپس گرفتن آن جبه با ایشان سخن گفت. اما آنان پاسخ دادند: ما این جبه را به تو نخواهیم داد ولى اگر بخواهى این هزار دینار را به تو مىدهیم. دعبل گفت: پارهاى از آن جبه را نیز بدهید. پس آنان هزار دینار و تکهاى از آن جبه به وى دادند.
بنا به نقل ابن شهر آشوب در مناقب عبد الله بن معتز گفت:
و اعطاکم المامون حق خلافة
لنا حقها لکنه جاد بالدنیا
فمات الرضا من بعد ما قد علمتم
و لاذت بنا من بعده مرة اخرى
صورت عهدنامهاى که مامون به خط خود ولایت عهدى امام رضا (ع) را در آن نوشت
مامون به خط و انشاى خویش عهدنامه ولایت عهدى امام رضا (ع) را نوشت و بر آن نیز شاهد گرفت امام رضا (ع) نیز به خط شریف خود بر این عهدنامه نگاشت و این عهدنامه را عموم مورخان یاد کردهاند. على بن عیسى اربلى در کشف الغمة مىنویسد: در سال 670 یکى از خویشانم از مشهد شریف آن حضرت بدینجا آمد و با وى عهدنامهاى بود که مامون به خط خویش آن را نوشته بود. در پشت این عهدنامه خط امام (ع) بود. پس جاى قلمهاى وى را بوسیدم و چشمم را در بوستان کلامش گردش دادم و دیدن این عهدنامه را از الطاف و نعمتهاى الهى پنداشتم و اینک آن را حرف به حرف نقل مىکنم آنچه به خط مامون در این عهدنامه نوشته شد، چنین است:
« بسم الله الرحمن الرحیم. این نامهاى است که عبد الله بن هارون رشید، امیر مؤمنان، آن را به ولى عهد خود على بن موسى بن جعفر نگاشته است. اما بعد همانا خداوند عز و جل دین اسلام را برگزید و از میان بندگان خود پیغمبرانى برگزید که به سوى او هدایتگر و رهنما باشند و هر پیغمبر پیشین به آمدن پیامبر پس از خود نوید داده و هر پیامبر بعدى پیامبر پیش از خود را تصدیق کرده است. تا این که دوره نبوت پس از مدتى فترت و کهنه شدن علوم و قطع گردیدن وحى و نزدیک شدن قیامتبه محمد (ص) خاتمه یافت.
پس خداوند به وجود او سلسله پیغمبران را پایان داد و او را بر آنان شاهد و گواه امین گرفت و کتاب عزیز خود را بر او نازل فرمود چنان کتابى که از پیش رو و پشتسر باطل را بدان راه نیست و تنزیلى است از جانب خداوند حکیم و ستوده که در آنچه حلال و حرام کرده و بیم و امید داده و بر حذر داشته و ترسانیده و امر و نهى کرده هرگز تصور باطلى نمىرود تا حجتى رسا بر مردم بوده باشد و هر کس که راه گمراهى و هلاکتسپارد از روى بینه و دلیل و آن کس که به نور هدایت زندگى جاویدان یافته از روى بینه و دلیل باشد، و یقینا خداوند شنواى داناست . پس پیامبر (ص) ، پیغام خدا را به مردم رسانید و آنان را به وسیله آموختن حکمت و دادن پند و اندرز و مجادله نیکو به سوى خدا فراخواند و سپس به جهاد و سخت گیرى با دشمنان دین مامور شد تا این که خدا او را نزد خود برد و آنچه در نزدش بود براى وى برگزید.
چون دوران نبوت پایان یافت و خدا وحى و رسالت را به محمد (ص) خاتمه داد و قوام دین و نظام امر مسلمانان را به خلافت و اتمام و عزت آن قرار داد و قیام به حق خداى تعالى در طاعتى است که به وسیله آن واجبات و حدود خدا و شرایع اسلام و سنتهاى آن برپا شود و جنگ و ستیز با دشمنان دین انجام گردد. بنابراین بر خلفاست که درباره آنچه خداوند آنان را حافظ و نگهبان دین و بندگانش قرار داده استخدا را فرمان برند و بر مسلمانان است که از خلفا پیروى کرده آنان را در مورد اقامه حق خدا و بسط عدل و امنیت راهها و حفظ خونها و اصلاح در میان مردم و اتحادشان از راه دوستى کمک و یارى کنند. و اگر بر خلاف این دستور عمل کنند، رشته اتحاد مسلمانان سست و لرزان و اختلاف خود و جامعهشان آشکار و شکست دین و تسلط دشمنانشان ظاهر و تفرقه کلمه و زیان دنیا و آخرت حاصل مىشود.
پس بر کسى که خداوند او را در زمین خود خلافت داده و بر خلق خویش امین کرده ستسزاوار است که خود را در راه کوشش براى خدا به زحمت اندازد و آنچه مورد رضایت و طاعت اوست مقدم شمارد و خود را آماده انجام کارهایى کند که با احکام خدا و مسئولیتى که در نزد او دارد سازگار باشد و در آنچه خدا به عهده او گذارده به حق و عدالتحکم کند همان گونه که خداوند عز و جل به داوود مىفرماید:
اى داوود ما تو را در روى زمین خلیفه قرار دادیم پس میان مردم به حق حکم کن و از هواى نفس پیروى مکن که تو را از طریق خدا گمراهتسازد و کسانى که از راه خدا گمراه مىشوند براى آنان عذاب سختى است زیرا که روز حساب را فراموش کردهاند .
و نیز خداوند عز و جل فرمود: پس سوگند به پروردگارت هر آینه تمام مردم را از آنچه انجام مىدهند بازخواستخواهیم کرد .
و نیز در خبر است که عمر بن خطاب گفت: اگر در کرانه فرات برهاى تباه گردد مىترسم که خداوند مرا از آن مؤاخذه کند و سوگند به خدا که هر کس در مورد مسئولیت فردىیى که بین خود و خداى خود دارد در معرض امر بزرگ و خطر عظیمى قرار گرفته پس چگونه استحال کسى که مسئولیت اجتماعى را به عهده دارد؟در این امر اعتماد بر خدا و پناهگاه و رغبتبه سوى اوست که توفیق عصمت و نگهدارى کرامت فرماید و به چیزى هدایت کند که در آن ثبوت حجت است و به خشنودى و رحمتخدا رستگارى فراهم آید. و در میان امت آن که از همه بیناتر و براى خدا در دین و بندگان او خیرخواهتر از خلایقش در روى زمین استخلیفهاى است که به اطاعت از کتاب او و سنت رسولش عمل کند و با تمام کوشش، فکر و نظرش را درباره کسى که ولى عهدى او را بر عهده مىگیرد به کار برد و کسى را به رهبرى مسلمانان برگزیند که بعد از خود آنها را اداره کند و با الفت جمعشان کند و پراکندگیشان را به هم آورد و خونشان را محترم شمارد و با اذن خدا تفرقه و اختلاف آنها را امن و آرامش دهد و آنان را از فساد و تباهى و ضدیت میان یکدیگر نگه دارد و وسوسه و نیرنگ شیطان را از آنان دفع کند. زیرا خداوند پس از خلافت مقام ولى عهدى را متمم و مکمل امر اسلام و موجب عزت و صلاح مسلمانان قرار داده است و بر خلفاى خود در استوار داشت آن الهام فرموده که کسى را براى این کار انتخاب کنند که سبب زیادى نعمت و مشمول عافیتشود. و خداوند مکر و حیله اهل شقاق و دشمنى و کوشش تفرقهاندازان و فتنه جویان را درهم شکند. از موقعى که خلافتبه امیر مؤمنان رسیده است تلخى طعم آن را چشیده و از سنگینى بار خلافت و تکالیف سخت آن آگاه شده و وظیفه مشکلى را که خلیفه در مورد اطاعتخدا و مراقبت دین باید انجام دهد، دانسته است. از این رو همواره در مورد آنچه که موجب سرفرازى دین و ریشه کن کردن مشرکان و صلاح امت و نشر عدالت و اقامه کتاب و سنت است، جسم خود را به زحمت انداخته و چشمش را بیدار نگهداشته و بسیار اندیشه کرده است. اندیشه در این مسئله او را از آرامش و راحت و از آسایش و خوشى بازداشته است زیرا بدانچه خداوند از آن سوال خواهد کرد آگاه است و دوست دارد که به هنگام دیدار خدا، در امر دین و امور بندگانش خیرخواه بوده باشد و براى ولى عهدى کسى را برگزیند که حال امت را مراعات کند و در فضل و دین و پارسایى و علم از دیگران برتر باشد و در قیام به امر خدا و اداى حق او بیشتر از دیگران به وى امید بسته شود.
از این رو براى رسیدن به این مقصود شب و روز به پیشگاه خدا مناجات کرد و از او استخاره کرد که در انتخاب ولى عهد کسى را به او الهام فرماید که خشنودى و طاعتخدا در آن باشد و در طلب این مقصود، در افراد خاندان خود از فرزندان عبد الله بن عباس و على بن ابى طالب دقت نظر کرد و در احوال مشهورترین آنان از لحاظ علم و مذهب و شخصیتبسیار بررسى کرد، تا آن که به رفتار و کردار همگى آگاه شد و آنچه درباره آنان شنیده بود به مرحله آزمایش درآورد و خصوصیات و احوال آنها را مکشوف داشت و پس از طلب خیر از خدا و بجاى آوردن کوشش فراوان در انجام فرمایشهاى الهى و اداى حق او درباره بندگان و شهرهایش و تحقیق در افراد آن دو خاندان، کسى را که براى احراز این مقام انتخاب کرد على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسین بن على بن ابى طالب است. زیرا که فضل والا و دانش سودمند و پاکدامنى ظاهر و زهد بىشائبه و بىاعتنایى او به دنیا و تسلیم بودن مردم را درباره وى از همه بهتر و بالاتر دید و براى او آشکار شد که همگى زبانها در فضیلت او متفق و سخن مردم دربارهاش متحد است و چون همیشه به فضیلت از زمان کودکى و جوانى و پیرى آشنا و آگاه بود لذا پیمان ولى عهدى و خلافت پس از خود را با اعتماد به خدا، به نام او بست و خدا نیک مىداند که این کار را براى از خود گذشتگى در راه خدا و دین و از نظر اسلام و مسلمانان و طلب سلامت و ثبوت حق و نجات و رهایى در روزى که مردم در آن روز در پیشگاه پروردگار عالمیان بهپا خیزند، انجام داد. اکنون امیر مؤمنان فرزندان و خاندان و خواص خود و فرماندهان و خدمتکارانش را دعوت مىکند که ضمن اظهار سرور و شادمانى در امر بیعت پیشدستى کنند و بدانند که امیر مؤمنان طاعتخدا را بر هواى نفس درباره فرزند و اقوام و نزدیکان خویش مقدم شمرد و او را ملقب به رضا کرد. زیرا که او مورد پسند و رضاى امیر مؤمنان است. پس اى خاندان امیر مؤمنان و کسانى که از فرماندهان و نظامیان و عموم مسلمانان در شهر هستید به نام خدا و برکاتش و به حسن قضاى او درباره دین و بندگانش براى امیر مؤمنان و براى على بن موسى الرضا پس از او بیعت کنید. چنان بیعتى که دستهاى شما باز و سینههایتان گشاده باشد و بدانید که امیر مؤمنان این کار را براى اطاعت امر خدا و براى خیر خود شما انجام داد و خدا را سپاسگزار باشید که مرا بدین امر ملهم کرد و آن در اثر حرص و اصرارى بود که مرا به رشد و صلاح شما بود و امیدوار باشید که این کار در جمع الفت و حفظ خونها و رفع پراکندگى و محکم کردن مرزها و قوت دین و سرکوبى دشمنان و استقامت امور شما موثر است و فایده آن به شما بازمىگردد و بشتابید به سوى طاعتخدا و فرمان امیر مومنان که اگر بشتابید موجب امنیت و آسایش است و خدا را در این امر سپاس گزارید که اگر خدا خواهد بهره آن را خواهید دید».
این نامه را عبد الله مامون در روز دوشنبه هفتم ماه رمضان سال 201، به دستخود نگاشت.
آنچه پشت عهدنامه به خط امام رضا (ع) نگاشته شده است
« بسم الله الرحمن الرحیم. ستایش و سپاس خداى راست که آنچه خواهد به انجام رساند. زیرا نه فرمانش را چیزى بازگرداند و نه قضایش را مانعى باشد. به خیانت دیدگان آگاه و اسرار نهفته در سینهها را مىداند، و درود خدا بر پیامبرش محمد پایان بخش رسولان و بر اولاد پاک و پاکیزه او باد.
من، على بن موسى بن جعفر، مىگویم: همانا امیر مومنان که خدا او را در استوارى کارها کمک کند و به راه رستگارى و هدایت توفیقش دهد آنچه را دیگران از حق ما نشناخته بودند بازشناخت. رشته رحم و خویشاوندى را که از هم گسیخته شده بود به هم پیوست و دلهایى را که بیمناک شده بودند ایمنى بخشید. بل آنها را پس از آن که تلف شده بودند جان بخشید و از فقر و نیاز مستغنى کرد و تمام این کارها را به منظور خشنودى پروردگار جهانیان انجام داد و پاداشى از غیر او نخواست که خداوند شاکران را به زودى جزا دهد و پاداش نکوکاران را تباه نکند. او ولایت عهد و امارت کبراى خود را به من واگذار کرد که چنانچه بعد از او زنده بمانم عهدهدار آن گردم پس هر کس گرهى را که خداوند به بستن آن فرمان داده بگشاید و رشتهاى را که خداوند پیوست آن را دوست دارد از هم بگسلد حرمتحریم خدا را مباح شمرده و حلال او را حرام کرده است. زیرا با این کار امام را حقیر کرده و پرده اسلام را از هم دریده است.
رفتار گذشتگان نیز بدین گونه بوده است. آنان بر لغزشها صبر کردند و به صدمات و آسیبهاى ناشى از آن اعتراض نکردند زیرا از پراکندگى کار دین و از بهم خوردن رشته اتحاد مسلمانان مىترسیدند و این ترس بدان جهتبود که مردم به زمان جاهلیت نزدیک بودند و منافقان هم انتظار مىکشیدند تا راهى براى ایجاد فتنه باز کنند من خدا را بر خود شاهد گرفتم که اگر مرا زمامدار امور مسلمانان کرد و امر خلافت را به گردن من نهاد در میان مسلمانان مخصوصا فرزندان عباس چنان رفتار کنم که به اطاعتخدا و پیامبرش مطابق باشد. هیچ خون محترمى را نریزم و مال و ناموس کسى را مباح نکنم، مگر این که حدود الهى ریختن آن را جایز شمرده و واجبات دین آن را مباح کرده باشد. تا حد توانایى و امکان در انتخاب افراد کاردان و لایق بکوشم و بدین گفتار بر خویشتن عهد و پیمان محکم بستم که در نزدش درباره انجام آن مسئول خواهم بود که او فرماید: به پیمان وفا کنید که سبتبه انجام آن مسئول هستید. و اگر از خود چیز تازهاى به احکام الهى افزودم و یا آنها را تغییر و تبدیل کردم، مستوجب سرزنش و سزاوار مجازات و عقوبتخواهم بود. و پناه مىبرم به خداوند از خشم او و با میل و رغبتبه سوى او رو مىکنم که توفیق طاعتم دهد و میان من و نافرمانیش حایل گردد و به من و مسلمانان عافیت عنایت فرماید. و من نمىدانم که به من و شما چه خواهد شد. حکم و فرمانى نیست مگر براى خداوند او به حق داورى مىکند و بهترین جداکنندگان است. لکن من براى امتثال امر امیر مؤمنان این کار را بر عهده گرفتم و خشنودى او را برگزیدم. خداوند من و او را نگاهدارى کناد. خدا را در این نوشته بر خود گواه گرفتم و خدا به عنوان شاهد و گواه بس است.
این نامه را در حضور امیر مؤمنان که خدا عمر او را دراز گرداناد و فضل بن سهل و سهل بن فضل و یحیى بن اکثم و عبد الله بن طاهر و ثمامة بن اشرس و بشر بن معتمر و حماد بن نعمان، در ماه رمضان سال 201 به خط خود نوشتم. »
گواهان طرف راست
یحیى بن اکثم در پشت و روى این مکتوب گواهى داده و از خدا خواسته است که امیر مؤمنان و همه مسلمانان خجستگى این عهد و میثاق را دریابند. عبد الله بن طاهر بن حسین به خط خویش در تاریخى که در این عهدنامه مشخص است گواهى خود را بر آن نوشته است. حماد بن نعمان نیز پشت و روى این عهدنامه را گواهى کرده است و بشر بن معتمر نیز در همان تاریخ مانند همین گواهى را داده است.
******************************
**********************************************************
******************************
امام به مناسبتبرگزارى دو نماز عید موضعى اتخاذ کرد که جالب توجه است. در یکى از آنها ماجرا چنین رخ داد:
مامون از وى درخواست نمود که با مردم نماز عید بگذارد تا با ایراد سخنرانى وى آرامشى به قلبشان فرو آید و با پى بردن به فضایل امام اطمینان عمیقى سبتبه حکومتبیابند.
امام(ع) به مجرد دریافت این پیام، شخصى را نزد مامون روانه ساخت تا به او بگوید مگر یکى از شروط ما آن نبود که من دخالتى در امر حکومت نداشته باشم. بنابراین، مرا از نماز معاف بدار. مامون پاسخ داد که من مىخواهم تا در دل مردم و لشگریان، امر ولیعهدى رسوخ یابد تا احساس اطمینان کرده بدانند خدا چگونه ترا بدان برترى بخشیده.
امام رضا(ع) دوباره از مامون خواست تا او را از آن نماز معاف بدارد و در صورت اصرار شرط کرد که من به نماز آن چنان خواهم رفت که رسول خدا (ص) و امیرالمؤمنین على(ع) با مردم به نماز مىرفت.
مامون پاسخ داد که هرگونه مىخواهى برو.
از سوى دیگر، مامون به فرماندهان و همه مردم دستور داد که قبل از طلوع آفتاب بر در منزل امام اجتماع کنند. از این رو، تمام کوچهها و خیابانها مملو از جمعیتشد. از خرد و کلان، از کودک و پیرمرد و از زن و مردم همه با اشتیاق گرد آمدند و همه فرماندهان نیز سوار بر مرکبهاى خویش در اطراف خانه امام به انتظار طلوع آفتاب ایستادند.
همینکه آفتاب سر زد امام(ع) از جا برخاست، خود را شستشو داد و عمامهاى سفید بر سر نهاد. آنگاه با معطر ساختن خویش با گامهایى استوار به راه افتاد. امام از کارکنان منزل خویش نیز خواسته بود که همه همینگونه به راه بیفتند.
همه در حالى که امام را حلقهوار در بر گرفته بودند، از منزل خارج شدند. امام سر به آسمان برداشت و با صدایى چنان نافذ چهار بار تکبیر گفت که گویى هوا و دیوارها تکبیرش را پاسخ مىگفتند. دم در فرماندهان ارتش و مردم منتظر ایستاده و خود را به بهترین وجهى آراسته بودند. امام با اطرافیانش پا برهنه از منزل خارج شد، لحظهاى دم در توقف کرد و این کلمات را بر زبان جارى ساخت:
الله اکبر، الله اکبر على ما هدانا، الله اکبر على ما رزقنا من بهیمة الانعام، و الحمد لله على ما ابلاناامام اینها را با صداى بلند مىخواند و مردم نیز همصدا با او تکبیر همى گفتند. شهر مرو یکپارچه تکبیر شده بود و مردم تحت تاثیر آن شرایط به گریه افتاده، شهر را زیرپاى خود به لرزه انداخته بودند.
چون فرماندهان ارتش و نظامیان با آن صحنه مواجه شدند همه بى اختیار از مرکبها به زیر آمده، کفشهاى خویش را هم از پایشان در آوردند.
امام به سوى نماز حرکت آغاز کرد ولى هر ده قدمى که به پیش مىرفت مىایستاد و چهار بار تکبیر مىگفت. گویى که در و دیوار شهر و آسمان هم پاسخش مىگفتند.
گزارش این صحنههاى مهیجبه گوش مامون مىرسید و وزیرش «فضل بن سهل» به او پند مىداد که اگر امام به همین شیوه راه خود را تا جایگاه نماز ادامه دهد مردم چنان شیفتهاش خواهند شد که دیگر ما تامین جانى نخواهیم داشت. بنابراین، بهتر است او را نیمه راه برگردانیم.
مامون نیز همینگونه با امام رفتار کرد. یعنى او را از رسیدن به جایگاه نماز بازداشت و پیشنماز همیشگى را مامور گذاردن نماز عید نمود.
در آن روز وضع مردم بسیار آشفته شد و صفوفشان در نماز دیگر به نظم نپیوست.
در اینجا ذکر دو نکته لازم است:
1- تاثیر عاطفى ماجرا و پایگاه مردمى اماماکنون که دوازده قرن از آن ماجرا مىگذرد، هنوز که این داستان را مىخوانیم چنان دچار احساسات مىشویم که گاهى وصف ناپذیر است. حال ببینید آنان که در آن روز خود شاهد ماجرا بودند چگونه تحت تاثیر قرار گرفتند.
دیگر نیاز به ذکر این نکته نیست که ماجراى نماز عید درست مانند ماجراى نیشابور حاکى از گسترش موقعیت امام در دلهاى مردم بود.
2- چرا مامون خود را به مخاطره افکند؟
اگر هدف مامون از آن اصرارى که نسبتبه رفتن امام به نماز مىورزید این بود که مىخواست اهل خراسان و نظامیان را فریب دهد و اطمینان آنان را نسبتبه حکومتخود جلب کند، بدیهى است که بازگرداندن امام از نماز پس از پدید آمدن آن شرایط هیجان انگیز و آن جمعیتسیل آسا، براى مامون مخاطراتى در برداشت. چه این کار معنایش به خشم آوردن هزاران هزار مردمى بود که در اوج هیجان و احساسات قرار گرفته بودند.
بنابراین، اگر مامون از مجرد نماز گزاردن امام(ع) بیم داشت پس به چه دلیل آن همه اصرار کرده بود که نماز عید را حتما او برگزار کند؟ و اگر نمىترسید پس چرا از طوفان احساساتى که امام در میان مردم برانگیخت، وحشتزده شد؟
ظاهرا دلیل وحشت مامون چیزى بالاتر از همه اینها بود. او ناگهان متوجه شد که نکند وقتى امام بر منبر رود در زمینه آن آمادگى که در نهاد و احساس مردم ایجاد کرده بود، خطبهاى بخواند که مانند جریان نیشابور اعتقاد به خویشتن را از شروط یکتاپرستى معرفى کند. در آن روز امام درست در زى رسول خدا(ص) و وصیتش حضرت على(ع) در برابر مردم ظاهر شده و به گونهاى مردم را تحت تاثیر قرار داده بود که به قول «فضل بن سهل» جان مامون و اطرافیانش را سختبه خطر مىانداخت. آنها مىترسیدند که امام(ع) در آن روز مرو را که پایتخت عباسیان بود، به مرکز ضد عباسى تبدیل کند. بنابراین، مامون ترجیح داد که امام را از نماز بازگرداند و تمام مخاطرات این کار را نیز بپذیرد. چه هر چه بود زیانش بمراتب برایش کمتر بود.
******************************
**********************************************************
******************************
حکمرانان از نظر برخى فرقههانکته مهمى در اینجاست که باید حتما خاطرنشان کنیم. برخى از فرقههاى اسلامى معتقدند که اطاعت از حکام واجب است و بهیچوجه نمىتوان با آنان از در مخالفت درآمد و یا بر ضدشان قیام کرد. دیگر فرق نمىکند که ماهیتحاکم چه باشد، حتى اگر مرتکب بزرگترین گناهان شود و یا هتک مقدسات کند.
معناى این عقیده آن است که حاکم هر چند بیگناهان را که از اولاد رسول خدا هم باشند بکشد، باز اطاعتش واجب و تمرد از وى حرام است.
این مساله جزء معتقدات برخى از فرقههاى اسلامى است مانند: اهل حدیث، عامه اهل سنت، چه پیش و چه بعد از امام اشعرى که خود او نیز به همین مطلب عقیدهمند بود.
براى تایید این عقیده احادیثى هم به پیغمبر(ص) نسبت دادهاند، ولى متوجه نبودند که این بر خلاف نص صریح قرآن و حکم عقلى و وجدان مىباشد.
بازتاب این اعتقاداین باورداشتبازتاب گستردهاى بر اندیشههاى نویسندگان، مورخان و حتى علما و فقهایشان بر جاى نهاده که به موجب آن خود را مجبور مىدیدند که لغزشها و جنایات حکام را بپوشانند و یا توجیه و تاویل نمایند.
یکى از خواستهاى این حکام آن بود که حقایق مربوط به ائمه علیهم السلام را از نظر مردم پنهان نگه داشته و یا آنها را به گونه بدى بازگو کنند. در این باره علما، نویسندگان و مورخان از هیچ کوششى فروگذار نمىکردند و براى اجراى اراده حاکم که - بر حسب عقیده جبرى که خود آنها جعل کرده بودند - اراده خداست، نهایت امکانات خود را به کار مىگرفتند. از اینرو مىبینیم که در بسیارى از کتابهاى تاریخى نه تنها زندگى امامان ما نوشته نشده بلکه حتى نامشان هم برده نشده است.
دلیل این رویداد نه آن بود که امامان(ع) افرادى گمنام و ناشناخته بودند یا آنکه کسى به آنها توجهى نمىنمود. زیرا هر چه بود مردم یا از روى دوستى و تشیع و یا از روى دشمنى و مبارزه با آنان سر و کار داشتند. با اینوصف، حتى نام آنان را در بسیارى از کتب تاریخى نمىیابیم. در حالى که آنها حتى از ذکر داستانهایى مربوط به آوازخوانها، رقاصهها و حتى قطاع طریق خوددارى نمىکردند.
اینها خیانت نسبتبه حقیقتبه شمار مىرود، یعنى این نویسندگان در برابر نسلهاى آینده خود مرتکب خیانتشدند و امانتى را که لازم بود بعنوان نویسنده رعایت کنند، هرگز نپاییدند.
در چنین شرایطى شیعیان اهلبیت از امکانات کمى براى ذکر حقایق مربوط به امامان خویش برخوردار بودند. آنان همواره تحت تعقیب حکام قرار گرفته و جانشان همیشه در مخاطره بود.
اکنون مىپرسید پس چرا خلفا آنهمه علما را ارج مىنهادند. چرا آنها را از دورترین نقاط نزد خود فرا مىخواندند. آیا این شیوه با موضع خصمانهاى که آنان در برابر اهلبیت اتخاذ کرده بودند منافات نداشت؟
پاسخ این سؤال روشن است. نخست علتسوء رفتارشان با ائمه این بود که اولا چون مىدانستند که حق حکمرانى از آن آنهاست پس مىکوشیدند تا با از بین بردنشان این حق نیز پایمال شود.
ثانیا ائمه هرگز حکام مزبور را تایید نمىکردند و هیچگاه از کردارشان ابراز خشنودى نمىداشتند.
ثالثا ائمه با رفتار نمونه و شخصیت نافذ خود بزرگترین عامل خطر براى جان خلفا و دستگاه قدرتشان به شمار مىرفتند.
اما اینکه چگونه علما را آنهمه تشویق مىکردند، براى تحقق بخشیدن به هدفها سیاسى معینى بود. البته این حمایت تا حدودى رعایت مىشد که زیانى براى حکومتشان در بر نداشته و علم و عالم یکى از ابزار خدمتبه آنان مىبود. آنها مىخواستند از این مجرا هدفهاى زیر را تامین کنند:
1- دانشمندان که طبقه آگاه جامعه را تشکیل مىدادند زیر مراقبت و سلطه آنها قرار گیرند.
2- به دست این دانشمندان بسیارى از نقشههاى خود را به شهادت تاریخ عملى سازند.
3 - خود را در نظر مردم دوستدار علم و عالم جلوه مىدادند تا بدینوسیله جلب اطمینان بیشترى کنند و طرد اهلبیتبا استقبال از علما به نحوى جبران مىشد.
4- تشویق علما وسیلهاى براى پوشاندن چهره ائمه و به فراموشى سپردن یاد آنها بود.
پس مقام علم و عالم در حدود همین هدفها براى خلفا محترم بود. و گر نه هر بار که از سوى شخصیتى احساس خطر مىکردند در رهایى از چنگش به هر وسیله ممکن دست مىیازیدند.
احمد امین درباره منصور مىنویسد: «معتزلیان را هر بار که لازم مىدید فرا مىخواند و محدثان و علما را نزد خویش دعوت مىکرد، البته این تا وقتى بود که آنان برخوردى با سلطهاش پیدا نمىکردند، و گرنه دستگاه کیفرى علیهشان به کار مىافتاد» .
آرى، همین منصور بود که «ابوحنیفه» را مسموم کرد و بر امام صادق که از بیعتبا محمد بن عبدالله علوى سرباز زده بود، همراه با خانواده و شاگردانش، بسیار تنگ مىگرفت.
بهرحال، اکنون برگردیم و کلام خود را از آنجا دنبال کنیم که گفتیم حکام بسیار مىکوشیدند تا حقایق مربوط به ائمه(ع) باز گفته نشود و یا آنکه بگونه نادرستى آنها را به مردم عرضه مىکردند و در این باره از کسانى که عنوان «دانشمند» داشتند نیز کمک مىگرفتند.
بنابراین، این راست است اگر بگوییم ابن اثیر، طبرى، ابوالفداء، ابن العبرى، یافعى و ابن خلکان از آن دسته از دانشمندانى بودند که به حقیقت و تاریخ خیانت کردند و در نگارش وقایع انصاف و بیطرفى لازم را نداشتند.
مثلا یکى از موارد لغزش اینان که بوضوح حاکى از تعصب آنان و اطاعت کورکورانهشان از حکام است مطلبى است که درباره نحوه درگذشت امام رضا(ع)نوشتهاند. طبق نوشته ایشان امام انگور خورد و آنقدر زیاد خورد که به مرگش منتهى گردید. (2)
ظاهرا ابن خلدون هم که شخصى اموى مشرب بود مىخواسته از اینان پیروى کند که در تاریخ خود چنین آورده: «چون مامون به طوس وارد شد، امام رضا بر اثر انگورى که خورده بود بطور ناگهانى در گذشت. . . »
براستى که این حرفها عجیب است. آخر چگونه انسان مىتواند چنان پرخورى را درباره یک آدم معمولى بپذیرد تا چه رسد به امامى که همه به دانش، حکمت، زهد و پارسائیش اعتراف داشتند.
آیا انسان عاقل هیچ به خود اجازه چنین پندارى مىدهد که شخصى عاقل و حکیم همچون امام با پرخورى دستبه خودکشى زده باشد؟
آیا کسى در طول زندگى امام به یاد دارد که وى شخصى پرخور و شکمپرستبوده باشد؟ یا بر عکس، علم و زهد و تقوا، با صرفنظر از عقل و حکمت، هرگز به انسان اجازه نمىدهد تا بدان حد شکم خود را انباشته از خوردنى کند.
اینها تمام ناشى از تعصب مذهبى و پیروى از تمایلات کورکورانه است که به امام چنین نسبتى را مىدهند و گر نه کجا عقل و وجدان آدمى چنین رویدادى را مىتواند تصدیق کند!
اکنون ببینیم دیگران درباره درگذشت امام(ع) چه گفتهاند.
نظر برخى دیگر از مورخانبا نگرشى سریع بر اقوال مورخان درباره درگذشت امام(ع) به بررسى ناهماهنگى گفتهها و نقطه نظرهایشان خواهیم رسید.
عدهاى در این باره فقط خود حادثه را گزارش کردهاند ولى هیچگونه ذکرى از علت آن ننمودهاند و فقط بر سبیل تردید چنین آوردهاند: «گفته مىشود که او مسموم شد و درگذشت» (مانند یعقوبى در جلد دوم ص 80 از تاریخش(.
نظر دسته سومعدهاى دیگر مسموم شدن امام را پذیرفتهاند ولى معتقدند که این جنایتبه دست عباسیان صورت گرفت. سید امیر على داراى همین عقیده بود که احمد امین نیز بدان اشاره کرده.
براى این نظر سند تاریخى جز آنچه که «اربلى» نقل کرده، وجود ندارد. وى عبارتى مبهم در این باره نوشته: «چون دیدند که خلافتبه اولاد على انتقال یافته على بن موسى را سم دادند و او در رمضان به طوس درگذشت».
نظر چهارمبرخى نیز گفتهاند امام به دست مامون مسموم گردید ولى این به رهنمود و تشویق فضل بود.
به نظر ما مامون هرگز نیازى به تشویق یا راهنمایى براى انجام این کار نداشت، چه خود موقعیت امام را بخوبى احساس مىکرد. روشن است که این نظریه براى تبرئه مامون ابراز شده، چه فضل مدتها پیش از امام به دست مامون کشته شده بود. از این گذشته، چگونه مىتوان باور کرد که مامون این جنایت را تنها به خاطر خوشایند فضل انجام داده و خودش هیچگونه تمایلى بدان نداشته است!
نظر پنجمبرخى دیگر گفتهاند که امام به مرگ طبیعى درگذشت و هرگز مسمومیتى در کار نبود. براى اثبات این موضوع دلایلى ذکر کردهاند.
یکى از این افراد «ابن جوزى» است که پس از نقل قول از دیگران که نوشتهاند پس از یک استحمام در برابر امام(ع) بشقابى از انگور که بوسیله سوزن زهرآلود مسموم شده بود، نهادند و او با تناول انگورها مسموم شده بدرود حیات گفت، ابن جوزى مىنویسد که این درست نیست که بگوییم مامون عامل مسموم کردن وى بوده باشد. چه اگر اینطور بود پس چرا آنهمه در مرگ امام ابراز حزن و اندوه مىکرد. این حادثه چنان بر مامون گران آمد که از شدت اندوه چند روز از خوردن و آشامیدن و هر گونه لذتى چشم پوشیده بود.
البته عبارت ابن جوزى حاکى از آن است که مسموم شدن امام را پذیرفته ولى منکر آنست که مامون عامل این جنایتبوده باشد.
«اربلى» نیز به پیروى از ابن جوزى همین عقیده را ابراز کرده و همانگونه بر گفته خویش دلیل آورده است.
احمد امین نیز از کسانى است که معتقدند کسى غیر از مامون بود که سم را به امام خورانیده، چه او حتى پس از مرگ امام و ورودش به بغداد هنوز جامه سبز مىپوشید و بعلاوه، مامون با علما درباره برترى حضرت على(ع) مباحثه مىکرد .
دکتر احمد محمود صبحى نیز چنین پنداشته که داستان مسمومیت امام رضا(ع)از مطالب ساختگى شیعه است که هرگز بین موقعیت امام در نزد مامون که از آن همه ارجمندى برخوردار بود با خورانیدن سم به او، تناقضى احساس نمىکنند.
دلایل کسانى که در تبرئه مامون از جنایتسم خورانى سعى کردهاند، به شرح زیر خلاصه مىگردد:
1- پیمان ولیعهدى که به موجب آن امام پس از مامون به خلافت مىرسید.
2- بزرگداشتشان امام و تایید شرف و علم و فضیلت وى و ارجمندى خانوادهاش.
3- به همسرى وى در آوردن دخترش که خود عامل تحکیم دوستى میان آن دو بود.
4-استدلال مامون بر برترى على(ع) در برابر علما.
5- ابراز اندوه فراوان پس از درگذشت امام بطورى که از خوردن و آشامیدن و دیگر لذتها روى گردانده بود.
6- دفن کردن امام در کنار قبر پدرش رشید، و اینکه او خود بر جسد وى نماز گزارد.
7- پس از درگذشت امام، او همچنان لباس سبز مىپوشید حتى پس از ورودش به بغداد.
8-پیوسته با علویان به رغم اقدامهاى مکرر بر ضدش، مهربانى مىنمود.
9- خلق و خوى مامون به او اجازه چنین جنایتى نمىداد.
10- مسمومیت امام از جعلیات شیعه است.
این خلاصه همه دلایلى بود که تبرئه کنندگان مامون آوردهاند. ولى بنظر ما اینان یا به تمام حقایق، علم کافى نداشتند و در نتیجه نتوانستند نظر درستى درباره این مساله تاریخى ابراز کنند، و یا آنکه حقیقت را مىدانستند ولى به داب پیشینیان خود بر ضد ائمه تعصب ورزیده به پیروى از هواى خویش و خلفایشان، حقایق مضر به احوالشان را لوث کردهاند.
واقع امر اینست که تمام چیزهایى که اینان ذکر کردهاند هیچکدام مانع از آن نبود که مامون براى دفع خطر وجود امام(ع) دستبه توطئه بزند، همانگونه که قبلا هم همین بلا را بر سر وزیرش فضل بنسهل آورده بود. فضل نیز مقامى شامخ نزد مامون داشت و حتى اصرار داشت که دخترش را هم به وى تزویج کند.
او همچنین فرمانده خود «هرثمة بن اعین» را نیز به مجرد ورود به مرو سر به نیست کرد، بىآنکه کوچکترین مجالى براى دفاع به وى بدهد و یا شکایتش را استماع کند. توطئههاى مامون گریبانگیر طاهر و فرزندانش و دیگران و دیگران نیز شد. اینان وزرا و فرماندهانش بودند که براى مامون و تحکیم پایههاى قدرتش آنهمه خدمت کرده و دیگران را با زور و شمشیر به اطاعتش در آورده بودند.
با اینوصف مىبینیم که چگونه همه را یکى پس از دیگرى به دیار عدم فرستاد در حالى که نسبتبه همه نیز ابراز محبت و سپاسگزارى مىنمود. مامون کسى بود که بخاطر سلطنت و حکومت، برادر خود را بکشت، حال چگونه به همین انگیزه از کشتن امام رضا دستباز دارد. آیا این معقول است که بگوییم به نظر وى امام رضا از تمام این خدمتگزاران صدیقش و حتى از برادرش محبوبتر مىنمود؟
اما اینکه بر مرگ امام ابراز حزن و سوگوارى نمود قضیه روشن است. مگر در آن شرایط از چنان افعى مکار و سیاستبازى مىشد انتظار شادمانى و سرور برد؟
مگر هم او نبود که فضل را کشت و سپس بر مرگش اندوه فراوان ابراز داشت و قاتلانش را هم که به دستور خود او بودند، از دم تیغ گذرانید. بعد هم سر آنان را نزد حسن - برادر فضل - فرستاد و دخترش هم را به عقد وى درآورد. اما پس از پیروزى بر ابن شکله، حسن را نیز از مقامش سرنگون ساخت.
طاهر را نیز خود او کشت ولى بیدرنگ یحیى بن اکثم را از سوى خود نزد فرزندانش گسیل داشت تا مراتب تسلیتخلیفه را به ایشان ابراز کند. سپس فرزندان طاهر را بر جاى پدر بنشاند ولى بتدریج همه را یکى پس از دیگرى سرنگون نمود.
از این قبیل جنایات، مامون بسیار کرده که اکنون مجال ذکر همه آنها نیست. به همین قیاس، عکسالعملها و گفتههایش در مرگ امام رضا(ع) نیز کوچکترین ارزشى نداشت. چه اگر راست مىگفت پس چگونه دستبه خون هفت تن از برادران امام بیالود و علویان را تحتشکنجه و آزار درآورد و به کارگزار خود در مصر نوشت که منبرها را شستشو دهد، چه بر فرازشان نام امام رضا(ع) در خطبهها رانده شده بود.
مامون از چه شرافتى برخوردار بود که بگوییم کشتن امام با خلق و خوى وى ناسازگار بود. آیا کشتن آن همه افراد مگر منافاتى با مهر و محبتش داشت که پیوسته نسبتبه آنان ابراز مىداشت. بنابراین، مهر ورزیش نسبتبه امام نیز هیچگونه منافاتى با قتلش نمىتوانست داشته باشد.
اما اینکه علویان را بزرگ مىداشت علت را خودش در نامهاى که به عباسیان نوشته، چنین بیان مىدارد که این بزرگداشت جزئى از سیاست وى به شمار مىرود. لذا پس از درگذشت امام رضا(ع) دیگر لباس سبز را - که ویژه علویان بود - نپوشید، هفت تن از برادران امام را به قتل رسانید و به فرمانروایان خود در هر نقطهاى دستور داد که به دستگیرى علویان بپردازند.
اما سخن احمد امین که نوشته علویان بر ضد مامون بسیار قیام کرده بودند، ادعایى است که هرگز صحت ندارد. زیرا در تاریخ حتى نام یک قیام پس از درگذشت امام رضا(ع) ثبت نشده، بجز قیام «عبدالرحمن بن احمد» در یمن که انگیزهاش را همه مورخان ظلم کارگزاران خلیفه نوشتهاند، و همچنین شورش برادران امام(ع) که به خونخواهى وى برخاسته بودند.
اما اینکه گفتهاند داستان مسمومیت امام از ساختگیهاى شیعه است، باید گفت که پیش از شیعه خود تاریخنویسان سنى این جنایت را به مامون نسبت داده بودند و شیعیان نیز شرح این داستان را در کتابهاى اهل سنت مىخواندند که منابع بسیارى از آنان را ما در همین کتاب ذکر کردهایم.
با اینهمه اگر کسى باز در تبرئه مامون و حسن نیتش اصرار دارد به این سؤال پاسخ دهد که چرا پس از درگذشت امام، مقام ولیعهدى را به فرزندش حضرت جواد(ع) عرضه نکرد، در حالى که او نیز دامادش بود و به فضل و علم و کمالاتش نیز اعتراف مىکرد. حضرت جواد به رغم خردسالیش تحسین عباسیان را نسبتبه فضل و کمال خویش برانگیخته بود. مناظره وى با «یحیى بن اکثم» معروف است که با چه مهارتى به سؤالهاى وى پاسخ مىداد (11) به علاوه، صغر سن نمىتوانستبهانه عدم واگذارى مقام ولیعهدى به امام جواد(ع) باشد، چه ولیعهدى معنایش تصدى عملى امور مملکتى نیست و تازه خلفا و حتى رشید، پدر مامون، براى کسانى بیعت ولیعهدى گرفته بودند که بمراتب خردسالتر از امام جواد بودند.
نظر ششم که نظرى درست است!
طبق این نظر امام(ع) بدون شک مسموم گردید. کسانى که بر این عقیدهاند گروه بزرگى را تشکیل مىدهند که ابن جوزى نیز بدانها اشاره کرده است.
شیعیان بطور کلى این نظر را تایید کردهاند مگر مرحوم اربلى در کشف الغمة که خود را همعقیده با ابن طاوس و شیخ مفید دانسته است. ولى ظاهر امر چنین است که شیخ مفید نیز قایل به مسمومیت امام بوده، چه نوشته است: آن دو - یعنى مامون و رضا - با همدیگر انگورى را تناول کردند سپس امام(ع) بیمار شد و مامون نیز خود را به بیمارى زد!!. .
یکى از امورى که بهترین دلیل بر شهادت امام(ع) به شمار مىرود اتفاق شیعه بر این مطلب است. چه آنان بهتر و عمیقتر به احوال امامان خود مىپرداختند و دلیلى هم براى تحریف یا کتمان حقایق در این زمینه نداشتند.
از اهل سنت و دیگران نیز گروه بسیارى از دانشمندان و مورخان هستند که منکر مرگ طبیعى امام(ع) بوده و یا لااقل مسمومیت وى را قولى مرحج دانستهاند. مانند این افراد:
- ابن حجر در صواعق ص 122 - ابن صباغ مالکى در فصول المهمة ص 250.
- مسعودى در اثبات الوصیة ص 208، التنبیه و الاشراف ص 203، مروج الذهب / 3 / ص 417.
- قلقشندى در مآثر الانافة فى معالم الخلافه / 1 / ص 211.
- قندوزى حنفى در ینابیع المودة ص 263 و 385.
- جرجى زیدان در تاریخ تمدن اسلامى / 2 / بخش 4 / ص 440، و در صفحه آخر از کتاب امین و مامون.
- ابوبکر خوارزمى در رساله خود - احمد شلبى در تاریخ اسلامى و تمدن اسلامى / 3 / ص 107.
- ابوالفرج اصفهانى در مقاتل الطالبین - ابوزکریا موصلى در تاریخ موصل 171 / 352 - ابن طباطبا در الآداب السلطانیة ص 218 - شبلنجى، در نور الابصار ص 176 و 177 چاپ سال 1948.
سمعانى در انسابش / 6 / ص 139.
- در سنن ابن ماجه به نقل تهذیب تهذیب الکمال فى اسماء الرجال ص 278 - عارف تامر در الامامة فی الاسلام ص 125.
- دکتر کامل مصطفى شیبى در الصلة بین التصوف و التشیع ص 226.
و بسیارى دیگر. . .
بازتاب قتل امام(ع) در زمان مامون
چون به کتابهاى تاریخى مراجعه مىکنیم درمىیابیم که شهادت امام رضا(ع(به دست مامون به وسیله سم، حتى در زمان مامون نیز امرى معروف و بر سر زبانهاى مردم بود. بطورى که مامون خود شکوه از این اتهام مىکرد که چرا مردم او را عامل مسموم کردن امام مىپنداشتند!
در روایت آمده که هنگام مرگ امام(ع) مردم اجتماع کرده و پیوسته مىگفتند که این مرد - یعنى مامون - وى را ترور کرده است. در این باره آنقدر صدا به اعتراض برخاست که مامون مجبور شد محمد بن جعفر، عموى امام، را به سویشان بفرستد و براى متفرق کردنشان بگوید که امام(ع) امروز براى احتراز از آشوب از منزل خارج نمىشود.
ابن خلدون علت قیام ابراهیم فرزند امام موسى(ع) را آن دانسته که وى مامون را متهم به قتل برادرش مىنمود. ابراهیم نیز به اتفاق مورخان به دست مامون مسموم گردید. برادرش نیز زید بن موسى که در مصر شورش کرده بود به دست همین خلیفه مسموم شد. اینکه یعقوبى نوشته که مامون ابراهیم و زید را مورد عفو قرار داد منافاتى با آن ندارد که مدتى بعد با نیرنگ به ایشان سم خورانیده باشد. چه آنان به خونخواهى برادر خود برخاسته بودند و عفو مامون یک ژست ظاهرى مىبود.
طبق نقل برخى از منابع تاریخى یکى دیگر از برادران امام رضا(ع) به نام احمد بن موسى چون از حیله مامون آگاه شد. همراه سه هزار تن - و به روایتى دوازده هزار - از بغداد قیام کرد. کارگزار مامون در شیراز به نام «قتلغ خان» به امر خلیفه با او به مقابله برخاست و پس از کشمکشهایى هم او هم برادرش «محمد عابد» و یارانشان را به شهادت رسانید.
در آن ایام برادر دیگر امام رضا(ع) به نام هارون بن موسى همراه با بیست و دو تن از علویان به سوى خراسان مىآمد. بزرگ این قافله خواهر امام رضا یعنى حضرت فاطمه(ع) بود .مامون ماموران انتظامى خود را دستور داد تا بر قافله بتازند. آنها نیز همه را مجروح و پراکنده کردند. هارون نیز در این نبرد مجروح شد ولى سپس او را در حالى که بر سر سفره غذا نشسته بود غافلگیر کرده بقتل رساندند.
مىگویند حتى به حضرت فاطمه(ع) نیز در ساوه زهر خورانیدند که پس از چند روزى او هم به شهادت رسید.
دیگر از قربانیان مامون، برادر دیگر امام(ع) به نام حمزة بن موسى بود.
با توجه به این وقایع درمىیابیم که مساله شهادت امام به دست مامون در همان ایام نیز امرى شایع میان مردم گردیده بود.
پیشگویى امام(ع) و اجدادش
افزون بر تمام آنچه که گذشتیاد این نکته نیز لازم است که امام رضا(ع) شهادتش را بوسیله زهر خود بارها پیشگویى کرده بود. به علاوه، اجداد پاکش نیز سالها پیش از وى رویداد شهادت امام رضا(ع) را خبر داده بودند.
مىتوان روایات وارد شده در این زمینه را به سه طبقه تقسیم کرد:
1- آن دسته از روایات که از زبان پیغمبر(ص) یا ائمه(ع) نقل شده و حاکى از به شهادت رسانیدن امام رضا در طوس است. در این باره پنجحدیث وارد شده.
2- آن دسته از روایات که از خود امام رضا(ع) نقل شده که شهادتش به دست مامون و دفنش را در طوس کنار قبر هارون، پیشگویى نموده است.
******************************
**********************************************************
******************************
کسانى که از امام رضا (ع) روایت نقل کردهاند
ابن شهر آشوب در مناقب گوید: دستهاى از مصنفان از آن حضرت روایت نقل کردهاند مانند: ابو بکر خطیب در تاریخش و ثعلبى در تفسیرش و سمعانى در رسالهاش و ابن معتز در کتابش و نیز عدهاى دیگر. جنابذى در معالم العترة گوید: عبد السلام بن صالح هروى و داود بن سلیمان و عبد الله بن عباس قزوینى و طبقه آنان از امام رضا (ع) روایت نقل کردهاند. همچنین ابن شهر آشوب در مناقب گوید: از راویان موثق آن حضرت احمد بن محمد بن ابو نصر بزنطى و محمد بن فضیل کوفى ازدى و عبد الله بن جندب بجلى و اسماعیل بن سعد احرص اشعرى و احمد بن محمد اشعرى و از اصحاب آن حضرت حسن بن على خزاز مشهور به وشاء و محمد بن سلیمان دیلمى بصرى و على بن حکم انبارى و عبد الله بن مبارک نهاوندى و حماد بن عثمان ناب و سعد بن سعد و حسن بن سعید اهوازى و محمد بن فضل رجحى و خلف بصرى و محمد بن سنان و بکر بن محمد ازدى و ابراهیم بن محمد همدانى و محمد بن احمد بن قیس بن غیلان و اسحاق بن معاویه خصیبى از آن حضرت روایت نقل کردهاند.
در تهذیب التهذیب آمده است: از آن حضرت فرزندش محمد و ابو عثمان مازنى نحوى و على بن على دعبلى و ایوب بن منصور نیشابورى و ابو صلت عبد السلام بن صالح هروى و مامون بن رشید و على بن مهدى بن صدقه، که نسخهاى نیز به نقل از امام رضا (ع) نزد او موجود است، و ابو احمد داود بن سلیمان بن یوسف قارى قزوینى، که او نیز نسخهاى به نقل از امام رضا (ع) دارد، و عامر بن سلیمان طایى، که نسخهاى بزرگ به نقل از امام رضا (ع) نزد اوست، و ابو جعفر محمد بن محمد بن حبان تمار و نیز عدهاى حدیث نقل کردهاند.
حاکم در تاریخ نیشابور نویسد: از جمله ائمه حدیث که از آن حضرت (ع) حدیث نقل کردهاند آدم بن ابى ایاس و نصر بن على جهضمى و محمد بن رافع قشیرى و عدهاى دیگر مىباشند.
******************************
**********************************************************
******************************
******************************
**********************************************************
******************************
برچسبها:
******************************
**********************************************************
******************************
« ولادت با سعادت هشتمین اختر تابناک آسمان ولایت مبارکباد »
******************************
************************************************************
******************************
برچسبها: